هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرکجا محرم شدی

چشم از خیانت بازدار

ای بسا محرم

که با یک نقطه مجرم می شود

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

نمیدونم چقدر درسته اما فکر کنم همه اونایی که حجاب دارن این اتفاق یکی دوبار واسشون افتاده 

وقتی حواست نیست یا متوجه حضور نامحرمی نیستی و بی حجاب میای جلوش ...

صحنه ی خیلی بدیه و اون لحظه احساس خجالت و حس بدی داری 

با اینکه میخندی اما تا یه روز حداقل، هی بخودت میگی اه چرا اینطوری شد

من یبارشو یادم میاد (البته بجز مواردی که پسرهای فامیل تازه به تکلیف میرسن و بعد از مدتی میبینیشون و حواست نیست که اینا بتکلیف رسیدن cheeky )

 

یروز تو خونه توی اتاق بودم و دایی و زنداییم هم خونمون بودن زنگ در خونه خورد من نرفتم جواب بدم بعد چند مین زنداییم در اتاقو باز کردو گفت بیا داییت کارت داره . منم گفتم الان میام ... حالا تصور کنید دیدم که زندایی چادر سرشه ها ولی متوجه نشدم که نامحرم تو خونه ست همینطوری با فراغ بال و خیال راحت رفتم بیرون و چند قدمی هم رفتم جلو و گفتم بله ؟

یهو چشامو درست باز کردم دیدم اوخ

پسر دایی مامانم اونجا واساده و پشتش به منه .....

یعنی اگه اون بله؟ کذایی رو نگفته بودمو صدام در نیومده بود اونطوری بی چادر نمیدیدم 

خلاصه اون لحظه پسر دایی برگشتو دیدن من با اون حال همانا و خشکیدن من همانا و یه هییییی بلند و پریدن تو اتاقlaugh 

دیگه روم نشد بیام بیرون 

اتفاق خنده داریه واسه بقیه و میزنن زیر خنده 

اون لحظه احساس خوبی نداری خودت ولی بعدا خودتم میخندی بهش laugh

 

حالا جالبیش اینه که اطرافیانم شوکه میشن و هی صدات می کنن که بهت بفهمونن اما انگار زبون اونام میگیره و تا بیان حالیت کنن کار از کار گذشته ... واسه خودمم پیش اومده که تو اردو دوستم بی حجاب رفت دم در اتاق که غذا رو بگیره و حواسش نبود منم هی میگفتم مرییمممممم

مریمممم... مگه محل میداد تا آخرش فهمید laugh

 

خلاصه که خدا حواس جمع عنایت کناااد 

 

حالا تکرار این روند برای خواهر کوچیکه که دیشب اتفاق افتاد*، و اینکه هممون بهش گفتیم یه اتفاق همه گیره و واسه همه میفته باعث شد فکر کنم که واقعا واسه همه این اتفاق میفته آیا؟! و چند درصد تجربه ش می کنن؟ laugh

 

*طبق عادت همیشگی که بعد نماز چادرمونو در میاریم میزاریم کنار، نمازشو خوندو حواس پرت چادرشو در آورد و اومد همینطوری جلوی دامادمون، من تو اتاق مشغول پی سی بودم یهو دیدم خواهر بزرگه اومده مرده از خنده نفسش بالا نمیاد، میگم چی شده؟! تعریف کرد و گفت هرچی اومدم بگم ....! اما زبونم گیر کرده بود اونم صاف داشت میومد و آخرشم صاف واساده جلو دامادمونlaugh آخرش مامان یهو گفته ....! چادرت کو؟! laugh

انگار برق سه فاز بهش وصل کردن پریده تو اتاق laugh تا وقتیم رفتن نیومد بیرون دیگه ... بعدش میگه بازم خدا رحم کرد فهمیدم میخاستم بیام بشینم روبروش کنار شوفاژ تازه چایی بخورم! گفتم فکر کنننننن، اگه میشستی تا بیای بلند شی و در بری چقدر طول می کشید laugh))

بهش گفتم منم چندبار تا حالا خواستم طبق عادت بعد نماز چادرمو در بیارم یهو حواسم جمع شده laugh

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۲۸
برگ سبز

پریروز یهو منشی آموزشگاه در کلاسو زد که ببخشید یه لحظه

گفتم جانم؟

گفت این دوتا منو کشتن میخان شما رو ببینن

بعد نگام افتاد بهشون . دوتا از شاگردای پارسالم بودن 

من: smiley (با برق رضایت و یه حس خوب تو چشام )

اونا: laugh

من: laugh)) سلااام چطورین؟ خوبین؟ 

اونا: laugh  بله خانوم. خانوم ما رو یادتون میاد؟ گفتم آره یادمه شاگردام بودین، تو که داوود بودی نه؟ گفت بله خانوم من داوود ... هستم اونم محسن ...

گفتم آره قیافه هاتونو که یادمه ولی اسماتونو شاید دقیق یادم نباشه ... خب چه می کنین؟ ترم چندین؟ 

اونا: ترم ... 

من: تیچرتون کیه؟

اونا: خانوم فلانی

من: خب تیچر خوبی دارین ... ایشالا که موفق باشین همیشه 

.....

الهیییی هم خجالت می کشیدن هم ذوق داشتن هم شیطونیشون میومد*

دوباره فرداش باز آخر کلاس اومدن ببینن منو یخورده حرف زدن و بعدشم خدافظی کردیم

 

احساس خوبیه وقتی شاگردای قدیمت ازت یاد می کنن و ذوق دارن واسه دیدنت

خودش یجور قدردانیه 

حس رضایت و خوشحالی رو با هم داره 

جدای از اینکه کارت به ثمر نشسته و بچه ها راضی بودن، از اینکه دوستت دارن و میخان علاقه شونو نشون بدن بهت هم خوشحال میشی هم خدا رو شکر می کنی چون هرچی خوبی هست از اونه نه تو 

در کل حس خوبی بود 

دیروزم باز مامان یکی از شاگردای خردسالم از کارم ابراز رضایت می کرد و این واسم حس خوبی داشت از اینکه کارم به ثمر نشسته و مورد رضایت واقع شده (تو مدیریت بهش میگن رضایت مشتری از خدمت که اصل مدیریت کیفیت جامع در بازار امروز همین رضایت مشتریست که منجر به سود میشه .... اینم از فواید رشته مدیریتی که ما داریم می خونیم که بیشترم کتابهای مدیریته تا جهانگردی .... ولی حس انسانیش برای ارضای احساسات انسانی بیشتر از حس بازاری و مدیریتیو سودیه به نظرم)

 

 

* نمیدونم رابطه ای هست بینش یا نه ولی چیزی که من دیدم اونایی که شیطونتر بودن معرفتشونم بیشتر بود و محبتشونم بیشتر 

ضمنا با اینکه یجورایی حرفهام و دیدم به طرفدار زنان و دختران بیشتر میخوره و بچه ها فکر می کنن طرف دخترا رو بیشتر می گیرم اما چند ترمه به این نتیجه رسیدم که معرفت پسرا از دخترا بیشتره (البته شاید واسه معلم خانوم اینطور باشه و معرفت دخترا واسه معلم آقا بیشتر باشه و بقول استادی این واکنش طبیعیه که جنس مخالف بیشتر جذب کنن همو ... نمیدونم والا ولی چیزی که دیدم شاگردای پسر بیشتر معرفت داشتن)

تازه این شاگردام از اونایی بودن که مورد دعوای منم واقع میشدن laugh))

الهیییی... 

 

خدایا در همه حال ازت ممنونو سپاسگذارم

شکرگزاریتو همیشه همراه و توشه م کن خداجونم kiss

 

پ.ن:

به سرم زده از این ترم یه کاری کنم و آخر هر ترم از شاگردام یه عکس یادگاری بگیرم 

خدا کنه اجازه بدن ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۱۳
برگ سبز

سریال خوبی بود اما مثل خیلی از سریالهای ایروونی دیگه به تهش که میرسه آب می بندن توش

اه

اعصاب آدمو خورد می کنن از بس کشش می دن  !!!

مخصوصا واسه منی که از حس تعلیق اصن خوشم نمیاد 

 

------

بعد نوشت: 

خب تکلیف باروونم معلوم شد

فقط نشون نداد با فرید ازدواج می کنن یا نه (بامزه ش این بود که تهش تازه یادشون افتاده بود با هم شما شما صحبت کنن)

ولی سرنوشت زیور خوب بود به حقش رسید

اما سرنوشت سینا خوب نبود هیچ مکافات عملی نداشت بازم به کارش داشت ادامه میداد

بازم خدا رو شکر مرضیه و طه نیکبخت شدن smiley

بغیر از این آب بندی آخرش سریال خوبی بود در کل 

10/11/92

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۲۸
برگ سبز

چقدررر متعجب و متاسفم از اعتماد و باوری که به یک نفر داشتم

بارها خوردم ازش اما بازم رد شدمو باز چشام باز نشد

یکی میگفت که .... ها همشون همینن و عوض بشو نیستن تا بوده همین بوده 

خدایا من چی کار کنم که نمیتونم دو رو باشم؟!

چیکار کنم که نمیتونم به خاطر پول و مقام کسی بهش بچسبم؟! و مجیزشو بگم؟!!

شایدم من ایراد دارم و باید عین بقیه باشم

میشینن جلوت چنان آه و ناله و فغان بد میگن (بزعم اینکه آره مثلا تو رو هم داشته باشن) بعد میبینی با اونی که تو باهاش قطع رابطه کردی با اونم خوبن 

می مونی که چیو باور کنی

قسم حضرت عباسو یا دم خروسشونو؟!!!

امروزم فهمیدم من کلا اشتباه کردم حتی با بعضیا درد دل هم کردم

چون اون بعضیا رو هم که بهشون اعتماد داشتم امروز فهمیدم خودشونم همینن

و حالا که فکر می کنم میبینم چرا من خام بودم؟

چرا خر شدم؟

چرا دلم سوخت و واسه عده ای کار کردم که فکر می کردم دوستن 

از همه واسه این آخریه بیشتر دردم میگیره

که چرا بهش اعتماد داشتم

هرچند کمرنگتر شده بود 

اما هنوزم حس دوستی داشتم بهش 

ولی حالا فهمیدم سخت در اشتباه بودم و طرف فقط میخاست از زبون من بکشه 

گاهی هرچیم دلت نخاد به این فکر کنی و این فکر و ردش کنی ولی باز حس می کنی ازت سوء استفاده کردن

از مهربونیت از محبتت از سادگیت ...

و اونوقته که مثل چی پشیمون میشی از همه کارهایی که واسشون کردی و لیاقتشو نداشتن

اشتباه نشه

از محبت کردن و عشق ورزیدن به آدمها پشیمون نیستم چون این ذات منه و دوست دارم محبت کنم و عوضم نمیشم

اما اینکه لیاقت ندارن آدمو متاسف می کنه و دردت میاد 

و از این پشیمون میشم که چرا بعضی چیزا رو بهش گفتم و درد دل کردم 

خلاصه که خدایا ممنون که چشمامو باز کردی 

(شاید زود قضاوت کرده باشم نمیدونم اما میدونم که کارهایی که من واسه بعضیا کردم اونا واسه من نکردن که حالا بخام باهاشون باشم با این رفتاراشون و دو روییهاشون، پس دور میشم دور دور ... چون حس دوستی و دوست داشتنی هم اگه بود دیگه تموم شدو رنگ باخت)

از قدیم گفتن :

خلایق هرچه لایق

دیگه حتی ناراحتم نمیشم از اینکه دوستیمون تموم بشه ...


خدایاااا خیلی خیلی خیلی شکرت :-*

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۵۰
برگ سبز
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۱۸
برگ سبز

*رسول خدا (ص) فرمودند:

علی جان! هرکس آیت الکرسی را بعد از هر نمازی بخواند،چه نماز مستجبی باشد و چه نماز واجب،نوشته می‌شود که نمازش مورد قبول قرار گرفت و آن شخص در امان خداست و پروردگار عالم او را محافظت می‌کند


*وقتی امامان شیعه حتی با داشتن همسرانی خیانت کار هرگز دست به تنبیه همسران خود از طریق ضرب و شتم نزده اند،ما چگونه می توانیم با استناد به قرآن اقدام به چنین کاری کنیم؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۰۳
برگ سبز

آخیششششش

تموم شد این امتحانا 

خدا جونم شکرت

هرچند این آخری خیلی گند بود اما امیدم بخدا و ائمه و بعدم استاده که خوب نمره بده

البته هنوز کارهای امتحان کامپیوتر و زبان مونده که تا آخر و بهمن و وسطای اسفند وقت داده

کمکم کن نمره هام خوب بشه خدا جونم...

قربونت برم heart

 

بعدشم کلی کار واسه کلاسهای آموزشگام دارم : برنامه ریزی، کوییز، طراحی میانترم، اووووه 

خدایا خودت کمک کن بهم

بازم به امید خودت 

 

اگه صلاحته واسه مقالمم کمکم کن جای دیگه پذیرش بگیرم smiley

 

ممنون خدا ...

 

خدایا کمک کن وام یونی جور بشه زود ...

 

خدایاااااا

بابت همه چی ممنونم ازت heartkiss

 

 

----------------------------

آخ آخ

 

یادم رفت

 

مگه حواس میزارن این درسها و امتحانااااا

 

یا رسول (ص) 

تولدتون خیلی خیلی مبارک 

میلاد نوه ی عزیزتون هم مبارک یا جدا smiley

درود خدا بر شما و خاندان پاک و نورانیتان باد ....

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۲ ، ۲۲:۵۷
برگ سبز

"قانونی که پشت اتفاقات نهفته است تکامل نام دارد ..."

 

 

عجب جمله ای بود 

حرفی که جواب این ساعات منه ...

شکر smiley

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۲ ، ۲۰:۴۳
برگ سبز
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ دی ۹۲ ، ۱۶:۱۰
برگ سبز

 

سرشار از نگفته هایم...

ناگفته هایی که دیگران را یارای درکش نمی یابم ...

 خسته ام از جنگیدن برای چیزهایی که دیگران ارزشش را فراموش کرده اند..

این روزها ارزش, چیز یا چیزهای دیگریست برای آن دیگران...

ارزش, ارزش, ارزش ...

 واقعا ارزش چیست؟! چه کسی می داند ارزش واقعی چیست؟! 

آن ارزشهایی که ما می شناختیم که دیگر ”یافت می نشود” 

فقط اسمی از آنها باقیست!! اسمی که می ترسم چند صباحی بعد آن را هم فراموش کنیم ...

و چه تلخ خواهد بود روزگاران بعد از ما با جای خالی این ارزشها ...

نمیدانم....

شاید من نیز باید تسلیم شوم... 

شاید, باید, سکوت کرد...

سکوت, سکوت و باز هم سکوت ...

 با وجود ماهیت سکونش که با ذاتم سنخیتی ندارد اما ارامشش را خواهانم ... 

بعضی چیزها تو رو به عمق خستگیو سکوت می برند و وقتی شدیدتر حسش می کنی که خستگی جسمی روزگار نیز در برت گیرد و تو را یارای جنگیدن نباشد...

میخواهی تسلیم شوی, بیخیال هرچه هست و نیست, شاید هم بی تفاوت و بی اعتنا مثل خیلیهای دیگر ...

تسلیم تسلیم ...

 حتی اگر مجالش بود سر به بیابان بگذاری .... تنهای تنها...

 

اما همیشه در لحظاتی که نیرویی نداری و توانت عنقریبست که بگل نشیند, نوری , روزنی, امیدی, حسی از جایی می تابد تا شعله درونت را روشن نگه دارد, از همانجایی و همان کسی که همیشه هست و همیشه هست و همیشه هست...

 و کاش همیشه باشد , در تک تک لحظاتم ... 

 

ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ...

 

ﺍﻣﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﺮا ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﯽ ﻃﻠﺒﺪ ...

 

ﭘﺲ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩ, ﺳﮑﻮﺕ , ﻭ ﺧﺪﺍﯼ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﻭﺳﺖ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ

ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﻭ ﻫﺮ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻨﺎﺭﺵ, ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﺭﺍﻣﺶ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ

ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ ...

 

خدایا شکرت...

 

سپاس که در این لحظات اندوهناک و خسته, کنارم می نشینی و دلم را سبک می کنی تا تو را ببینم ...
 
معبود من ...
 
همیشه در دلم باش...
 
 دوستت دارم heart
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۲ ، ۰۰:۴۰
برگ سبز