هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرکجا محرم شدی

چشم از خیانت بازدار

ای بسا محرم

که با یک نقطه مجرم می شود

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

پیشاپیش از چندش بودن این پست عذر می خام

 

جریان پشم سینۀ آقایونم شده مثل گوش بیرون گذاشتۀ خانومها !! :|

 

امروز دیدم یکی از آقایون تو سایت ف ی س .... لعنت الله نوشته:

 

"بعضی از پسرا اینقدر این یقه شون رو باز می ذارن که انگار میخان بچه شیر بدن، پشمهای سینه شونم که هیچی جنگل در برابرش شرمنده میشه"! :|

 

واقعاااا .... نگاه کردنشم حس بدی بهت میده حتی اگه یه لحظه نگاهت بیفته ناخواسته، چندشت میشه و روتو بر میگردونی ... اه اه 

 

نمیدونم کی بهشون گفته پشماتونو نشون بدین خوشگلتون می کنه؟ (لابد همونی که به دخترا گفته گوشاتو مثل آینه بغل بنز بنداز بیرون خشگلتر میشی! یا گوشات بهتر آنتن میده!! چمدونم والا شایدم بعضیا گوشاشونو در نقش گیره برای شالشون استفاده می کنن! :-؟؟)

 

خلاصه که بازم صد رحمت به گوش، من نمیدونم کجای این پشمها خشگلی داره که اینطوری نمایشش میدن، تاااازههههه، مضحکترش میدونین کجاس؟! 

طرف مثل بانوان محترمه موهای دست و صورتشو زده، آستین کوتاه هم پوشیده اونم از نوع گل باقالی و رنگی پنگی، بعد یقشو تا حدود نافش باز گذاشته با اون همه پشم یه گردنبندم انداخته روش، کاکلاشم عین تن تن درست کرده روبرو دختره هم واساده !!! این دیگه نهایت زیبایی از نوع معکوسش هست.... (از اون بدتر که همچین قیافه ای توی دانشگاه هم ببینیییی، با یه کت روی دوش، و زنجیر، دقیقا عین لاتهای چاله میدون، بعد حراست محترم هم به مانتوی کوتاه بعضی از دخترا گیر بده و اونا رو نبینه، طرف در نهایت بی ادبی با همین وضعیت تو دانشگاه قدم میزنه و میاد تو سایتی که همه نشستن تازه سوت هم میزنه!!!!! خداییی زمان لیسانس ما خیلی دانشجو و دانشگاه بیشتر از این ارج و قرب داشت...:| )

 

ملت بی حیا شدن ....

علاوه بر بی حیایی بی سلیقه هم شدن  ....

یعنی اون روشنفکرشم (بهتره بگم اُپن) حتی اگه ذره ای حس زیبایی شناختی داشته باشه این شکلی نمیاد بیرووووون (اوووق)

نصیب نشه نصیب نشه اه اه ...

بی حیایی و بی فرهنگی و حجابی که برای مردان هم ضروریه رو بزاریم کنار، کاش لا اقل واسه خودشون و شخصیتشون ارزش قایل بشن

کاش نزارن سلیقه ی خوب و عمیقی که می تونن داشته باشن و بخشیش ذاتی و فطریه، تحت تاثیر چیزها و مدهای بی ارزش قرار بگیره و از شخصیت و پرستیژ اجتماعی که یک انسان داره کم کنه (یخورده به خودمون و ارزشمون اهمیت بدیم بد نیست خدا وکیلی) 

 

متاسفانه این بی سلیقگی خیلییی زیاد شده تو همه زمینه های جامعه مون هم دیده میشه

کاش یه فکری بکنیم براش که البته هم خودمون باید بخایم و خودمون از خودمون شروع کنیم 

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۳۵
برگ سبز

روزی یکی از اولیاء به الیاس و خضر علیهم السّلام شکایت کرد که مردم بسیار غیبت می کنند و حال آن که غیبت از گناهان کبیره است و هر چقدر آن ها را نصیحت می کنم و از غیبت کردن منع می نمایم سخن مرا نمی شنوند و آن عمل قبیح را ترک نمی کنند. 

حضرت الیاس علیه السّلام فرمود: 
چاره این کار آن است که هر کس وارد مجلس شد به او بگو که بگوید: 

«بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ وَ صَلّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» 

که در این صورت خداوند ملکی را بر اهل آن مجلس موکّل می گرداند که هرگاه کسی شروع به غیبت نماید آن ملک او را از آن باز دارد و از حق تعالی سؤال نماید تا آن قوم را از غیبت کردن نگاه دارد. 

حضرت خضر علیه السّلام فرمود: 
چون کسی در وقت بیرون رفتن از مجلس بگوید 

«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ وَ صَلّی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» 

حق تعالی ملکی را می فرستد تا آن که نگذارد که اهل آن مجلس غیبت او را نمایند.

پی نوشت:

۱. وسائل الشیعه، ج۷، ص۳۴۲. 

۲. عرفان و عبادت، ص۳۵۵.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۲۶
برگ سبز

سلاااااام به خونهههه

سلاااام به شهرم

و سلام و صد سلاااام به دوستان خوبم 

خدایا شکرت

هم  بخاطر سفر خوب هم بخاطر خیلی از نعمتهات مثل خانواده خوب و سلامتی و توان سفر رفتن و انشالله سال خوبی که پیش رو داریم smiley

به نظرم سال خوبی باید باشه

 

@ با زیارت شروع کردیم انشالله همش بریم زیارت و سفرهای خوب (مکه و مدینه و کربلا نصیبمون کنن ان شاللهههه) 

زیارت شاه عبدالعظیم حسنی و امامزاده صالح زیارت و سیاحت خوبی بود فقط نمیدونم چرا اینجاها که میرم آرامشش بیشتر بهم غلبه می کنه 

هم زیارت فامیلی خوبی بود هم چیزهای خوب یاد گرفتم 

امامزاده صالحم که طلبیدن انگار ...

بجز آزار مامورین محترم اسمشو نبر بقیه ش خوب بود*

 

@ هوای تمیز و خلوتی تهرون توی هفته اول سال حال و هوای دیگه ای داره که به نظرم بهترین زمان برای سفر رفتن به پایتخته. بقیش دیگه فایده نداره، شخصا ازش فراریم ...

 

@ با وجود اینکه همه گفتن تعطیلیه و بازار تعطیله و خرید نمی تونی بکنی اما ما مثل سال قبل خریدای عیدمونم انجام دادیم و کیفیدیم (خرید کلا کیف میده حتی اگه یه چیز کوچیک باشه، مخصوصا اگه خانوم باشی laughcheeky)

 

@ نشد دوستمو ببینم این بار، دلم میخاست اما نشد جور کنم، اولای هفته که اون نبود سفر بود آخراشم که شلوغی بود و خستگی نشد بشه شایدم تنبلی و خستگی من باعثش شد که همت نکنم اما خب انشالله اون بیاد شهر من ببینمش

 

@ تهرونگردی و سینما هم باز جور نشد (هربار میگیم میریم اینبار حتما، اما هربارم نمیشه، البته وقتی هی خونه اینو اون دعوت بشی دیگه زمان واسه گشتن نمیمونه مخصوصا که سلیقه ها هم مختلف باشه) فقط یه بار شد بریم پیاده روی و بگردیم اونم با یکی از خانواده ها نه همشون 

 

@ تو راه برگشت به شهر خودمون دوتا خانوم مسن زردشتی همسفرمون بودن که خارج زندگی می کردن یا کرده بودن (یکیشون هنوزم بود یکیشون دیگه نه، تهرون زندگی می کرد) جفتشونم همشهری خودمون بودن، وقتی از آمریکا صحبت می کردن و زندگی ای که اونجا مردمش دارن، مخصوصا ایرانی جماعت، اگه یه ذره هم تمایل داشتی دیگه نمی خاستی بری، توجه کنید که اونا مسلمون نیستن و راحتتر از ما می تونن کنار بیان و تعصبات دینی ما رو هم ندارن، واسم جالب بود حرفاشون که با وجود راحتی اونا بازم یکیشون از آمریکا متنفر بود، میگفت وقتی پام رسید ایران زمینشو بوس کردمو گفتم مرگ بر آمریکا مرگ بر آمریکا laugh))، اصلا تعصبی حرف نمیزد، نحوه زندگی اونا رو که تعریف می کرد میدیدی واقعا با ماها فرق داره و فرهنگ ما و آداب ما سازگار نیست باهاش، واسه همین اونایی که یخورده به خانواده و فامیل و فرهنگ وابستگی داشته باشن زندگی اونجا سخته واسشون، با اینکه تو لس آنجلس زندگی می کرد و پیش خانواده و بچه هاو نوه هاش، خیلیم دوسشون داشت اما از دستشون فرار کرده بود برگشته بود ایران، میگفت اونجا زندگی نمی کنن که، خانواده هم معنا نداره، غذاهاشون همش بی مزه با اینکه ایرانی می پختی اما طعم ایراتو نداشت،

خلاصه خیلی دلش پر بود، دوستشم میگفت از وقتی اومده ایران خیلی حالش بهتره ...

میگفت ما چطوری با افغانیا برخورد می کنیم؟! اونا با ایرانیا به مراتب بدتر برخورد می کنن ایرانیا بی ارزشن واسشون،...

فقط میگفت خوبیش این بود که به دین و اعتقاد هم احترام میزاشتن هرکه هرطوری میخاست می پوشید کسیم نمی گفت چرا ...

البته اتریشم زندگی کرده بود میگفت کشورهای اروپایی خیلی بهترن و خوب، اما آمریکا نه ...

خلاصه بگم که حرفا و تجربه هاشون اینقدر پر و باحال و حتی با نمک بود که کل 6 ساعت سفر بجای فیلم دیدن این دوتا رو دیدیمو شنیدیم و استفاده کردیم ...

 

حالا من میخام برم اروپا، یکی بیاد منو ببره laugh)))) 

 

---------------------------------

* رفتیم نزدیک امامزاده صالح میخاستیم پارک کنیم، جلو پارکینگو گرفته، جلوییمون که یه خانومه ژیگولو آرایش کرده بود خوش و بش کرد راه داد بره تو، ما که چادری بودیم گفت نه جا نیست، گفتیم چرا اون رفت پس؟ گفت نیم ساعته س، تو هم هستی؟، گفتیم آره، گفت نه جا نیست!!!!! indecision اومدیم جلو پارکینگ بعدی ماشین پلیس دمش واساده راه نمیده، میگه نمیشه، بعد یکیمون نشست که بقیه بریم سریع زیارت و برگردیم، وقتی پیاده میومدیم دیدیم راه داد به بقیه، بعد یخورده دیدیم اون یکیمونم اومد گفتیم چی شد؟ گفت هیچی به پلیسه گفتم : چرا راه ندادی؟

پ: ندادم حالا که چی؟

م: حالا دنده عقب بیام برم داخل؟

پ: نه اگه بیای جریمه ت می کنم 

م: اینجا پارک کنم؟

پ: بکن منم جریمه ت نکنم جرثقیل می بردت

م: حالا چیکار کنیم؟

پ: اونور خیابون اگه خالی شد پارک کن مشکلی نیست

م: جریمه نداره؟!!

پ: نه 

منم با مکافاتی صبر کردم خالی شدو پارک کردم...

بعد از نیم ساعت که برگشتیم دیدیم پلیسا یکیشون عوض شده و هی جریمه زده!!!! یکی ماشین دیگه هم همین اتفاق افتاده بود واسش، رفتیم گفتیم چرا؟!!! خودتون گفتین که؟!!! اگه نمیشد میگفتین پارک نکن!!!! 

یکیشون که بلکل منکر ماجرا شد و گفت من یادم نمیاد، اون یکی هم میگه: برو اونی که بهت گفت و پیدا کن من خودم یقه شو بگیرم خسارتتو ازش بگیرم!!!! 

قضاوت با شما 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۵۵
برگ سبز

سلام

دیروز رفتیم خرید چندتا چیز خریدم و خوب بود خوش گذشت اما نمیدونم چرا خرید تو مترو کیف دیگه ای داره مخصوصا که چیزی باشه که مورد علاقه ته خلاصه مزه ی اون گوشواره های جینگیلی پینگیلی کوچولو که تو مترو خریدیم یه چیز دیگه بود بعد از اون عروسکی که واسه خواهر زادم خریدم بیشتر نیشمو باز کرد و کیف داد بهم تا مانتو شلواری که واسه خودم خریدمcheekylaugh

حالا به نظرتون چرا آیا؟!!!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۲۹
برگ سبز

دلم میخاست سر فرصت یه پست بزارم حتی چندتا پیشنویس داشتم مال آخرای سال 92 که نه فرصت کردم نه حس نوشتنش بود ولی انشالله بزودی مینویسمشون.

از اینکارای مد شده هم خوشم نمیاد هرچند بعضیاش رسم خوبی ممکنه باشه ولی از اینکه بوی تقلید بده خوشایند نیس برام پس کار خودمو می کنم و سر فرصت می نویسم

واما چند خط کوتاه:

*سال نو با تاخیر واسه همتون مبارک و فرخنده باشه خیلیامون تبریکات زیادی دریافت کردیم خیلیام کم اما در عین خوب بودن یادها از طرف دوستانت ولی بازم مهم اینه که کدومش دلانه و از صمیم قلب باشه نه از سر اجبار و تکلیف امیدوارم تعداد دلانه های دریافتیمون بیشتر باشه

*تهرانم و دارم با موب می نویسم چون دلم نوشتن خواست اما باید برگشتنی خواب داستان گونه مو بنویسم

* خیلی کارا دارم واسه انجام دادن اما تصمیم دارم تعداد علایقات و دلانه هامو بیشتر بهش برسم و لذت ببرم مثل زبان فرانسه م انشالله که بتونم تو این تعطیلات .

*اصن یادم رفته دانشجو ام. درسو بخیل شد م گفتم از سفر برگردم میخونم اینم که ایشالله خدا خودش کمک کنه

* تو این سفر و سال نویی سعی کردیم تمرین کنیم برای غیبت نکردن و صلوات فرستادن بجاش , خدا رو شکر تا حدی موفق بودیم ایشالله خدا خودش کمک کنه کلا حذفش کنیم

* واییی همین چند دقه پیش تو حیاط کوچولوی داییم نگاهم به آسمون افتاد و یچیز قرمزو پر نور تو اسمون دیدم دویدم عینکو برداشتمو نگاه کردم دورو برشو هی اینور اونور تا اینکه بر اساس موقعیتش حدس زدم که زحله به احتمال زیاد یا چون قرمزه شایدم مریخ باشه, خیلی خشمل بود ذوق کردم نیشم باز شد ... بعدشم اومدم با نرم افزار موبم چکش کردم دیدم مریخهههه... دوست داشتین برین ببینینش

دیگه شب بخیر من رفتم بلالم laugh

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۱۵
برگ سبز

نگاه سرد مردم بود و آتش


صدا بین صدا گم بود و آتش

بجای تسلیت با دسته ی گل

هجوم قوم هیضم بود و آتش

***
گرفتی از مدینه گفتنت را

دریغ از من نمودی دیدنت را

ولی با من بگو ساعت به ساعت

چرا کردی عوض پیراهنت را

***
کمی از غسل زیر پیرهن ماند

کمی از خون خشک بر بدن ماند

کفن را در بغل بگرفت و بو کرد

همان طفلی که آخر بی کفن ماند
 
شهادت دخت گرامی پیامبر اکرم حضرت فاطمه زهرا (س) بر همگان تسلیت باد
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۲۷
برگ سبز

خدایی دیدن این تصویر آدمو شوکه می کنه

فقط و فقط میتونی خدا رو شکر کنی

فقط یه لحظه خودتونو بزارین جای پدر مادرش یا یکی از بستگان نزدیک و تصور کنید که اگه این اتفاق واسه بچه شما می افتاد چه حالی می شدین

اتفاقی که ممکن بود بیفته و احتمالش 99.9% بوده ولی به یاری و خواست خدا نیفتاده !!! قطعا هنگ می کنین از یه طرف تصور اتفاق بد دیوونه ت می کنه از یه طرفم نمیدونی چطوری خدا رو شکر کنی که لایقش باشه

دقیقا حس هنگ کردن بهت میده

خدایی هرچی بیشتر بهش نگاه می کنم تعجب و معجزه بودنش و هنگ کردن رو بیشتر درک می کنم

قربونت برم خدااااا heart

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۳۶
برگ سبز

خدایا جون ما (دستی بر ریش) جون هر کی دوست داری به هرکی هرچی میدی ظرفیتشم بده 

به ما هم همینطور

آمیییییین

 

وقتی عنوان منشی تو سازمانهای مختلف به سر دفتری تغییر پیدا می کنه از جمله دانشگاه، باید انتظار گم کردن خود توسط منشیان گرامی هم داشت...

 

دو مرتبه است که میریم برای دیدن استادامون (یکی معاون آموزشی دانشگاه و مدیر گروه رشته خودمون هستن و یکی هم معاون مالی و هر دو از اساتید محترم و گرامی ما) هر بار هم میخاستیم این اساتید رو ببینیم و مشکلاتمون رو باهاشون مطرح کنیم اما این خانوم منشی گرامی اول سین جیمت می کنه که چی کار داری؟ کارت چیه؟ واسه چی میخای بری؟ و و و ... هر دوبارم سنگ قلابمون کرده که برید پیش یکی دیگه !!!!

چنانم گارد میگیره و مثل چی میاد تو سینه ت که انگار خدای نکرده تو شاخ داری یا تروریستی و میخای بری استادتو ترور کنی

بار اولم دوست من برگشت بهش گفت روابط عمومی این دانشگاه خیلی ضعیفه با این رفتارشون ... حالا خانوم بهشون بر خورده و لج افتادن

بگو زن حسابی به تو چه که من چی کار دارم، ایشون مدیر گروه منن و من می تونم باهاشون مشکلاتمو مطرح کنم به هیچ وجه به تو مربوط نیست که کار من چیه تو فقط وظیفه ت اینه که هماهنگ کنی و وقت ملاقات بدی برای ارباب رجوع ... والسلام 

حتما من باید دروغ بگم؟ یا باید بگم کار خصوصی و شخصی دارم که بزاری؟!!! (یکی از همکلاسیا اینو گفت اجازه داد بهش !!!!!!!)

امروزم میگم واسه امتحانمون کار دارم باهاشون میگه: کارت چیه؟ امتحانت چی بوده؟ کِی بوده؟ ... میگم امتحانمون با ایشون نبوده ولی مشکل پیش اومده میخایم صحبت کنیم باهاشون ... برگشته میگه برو پایین پیش فلانی درخواست بنویس اینجا کاری نمی کنیم برات !!!!!!

 

مسخره زبون نفهم 

رفتیم پیش مسوول گروه که ایشونم خانومن ولی خدا خیرشون بده کمک کردن بهمون و حداقل شماره استاد رو دادن (این کجا و ان کجا) ، میگیم ما میخایم استاد فلانی رو ببینیم باید کیو ببینیم؟!!!! نمیزاره بریم ببینیمش چرا؟! گفت اصلا به اون ربط نداره مگه شما ارشد نیستین میگیم چرا میگه خب ارشدا هروقت بخان میتونن استادو ببینن و مدیر گروهتونن میرید تو در میزنید باز می کنید ... میگم نمیزارهههه سریع میاد تو سینه ت (البته تقصیر خودمونه خواستیم خوب برخورد کنیمو بهش احترام بزاریم باید مثل بقیه بهش محل نمیدادیم اصلا نمی پرسیدیم ازشو حسابشم نمی کردیم میرفتیم تو تا حالش جا بیاد) ، تعجب کرد!! خنده ش گرفت، یکی دیگه از دانشجو ها هم اومد گفت بابا از اول همین بوده این ... اخلاقشه ... 

خب بیخود کرده وقتی ظرفیت نداره مسوول میشه indecision

والاااا

خودمونیم بعضی از زنا واقعا ظرفیت ندارن قشنگ خودشونو گم می کنن فک می کنن خبریه 

اه اه 

 

خدایا این بی ظرفیتی رو نسیب هیچ کس نکن نسیب منم نکن ... کمکم کن هر جایی بودم و هر مقامی تا حدی که دستم بر میاد کمک کنم و کار کسیو راه بندازم 

آمیییین 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۲۴
برگ سبز

اندر توصیف احوالات عده ای همین بس 

 

که کاتبان و ناقلانش برعکس سابق حرفی برای گفتن نداشتند (بگذریم که خیلی برای حرف داشتن تلاش کردند بقولی زور زدند، اما تلاشی تابلو و تو خالی بود و این را البته شخص ثالث بدون نفع می فهمدlaugh )

 

بالاخره باید فرقی باشد بین دلانه بودن و سودانه و منفع طلبانه نگریستنwink  (این کجا و آن کجاااا)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۳۲
برگ سبز

 

من به خال لبت ای دوست چو تبخال شدم 

بعد از آن بود، به خود آمده، بد حال شدم  

 

 

 

خخخخ

 

 

 

پ.ن:

اگه دوست داشتین شمام همراهی کنید 

(مصرع دوم رو شما بگین یا یه بیت دیگه اضافه کنین laugh)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۱۳
برگ سبز