هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرکجا محرم شدی

چشم از خیانت بازدار

ای بسا محرم

که با یک نقطه مجرم می شود

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

حکایت یک سفارش محبت آمیز

سه شنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۷:۰۹ ق.ظ
ایمیلی دریافت کردم که شاید شماها هم دریافت کرده باشین اما حکایت دلنشینی بود که ضمن فورواد به دوستام دلم خواست اینجا هم ثبتش کنم :)


قهوه‌ی مبادا...

این داستان شما را بیشتر از یک فنجان قهوه‌ی در یک روز سرد زمستانی گرم خواهد کرد...

با یکی از دوستانم وارد قهوه‌خانه‌‌ای کوچک شدیم و سفارش‌ دادیم...

بسمت میزمان می‌رفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوه‌خانه شدند...

و سفارش دادند: پنج‌تا قهوه لطفا...

دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا...

سفارش‌شان را حساب کردند، و دوتا قهوه‌شان را برداشتند و رفتند

از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوه‌های مبادا چی بود؟

دوستم گفت: اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو می‌فهمی...

قهوه مبادا ؟؟!!!

آدم‌های دیگری وارد کافه شدند. دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند...

سفارش بعدی هفت‌تا قهوه بود از طرف سه تا وکیل... سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا...

همان‌طور که به ماجرای قهوه‌های مبادا فکر می‌کردم و از هوای آفتابی و منظره‌ی زیبای میدان روبروی کافه لذت می‌بردم، مردی با لباس‌های مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت...

با مهربانی از قهوه‌چی پرسید: قهوه‌ی مبادا دارید؟

خیلی ساده‌ ست! مردم به جای کسانی که نمی‌توانند پول قهوه و نوشیدنی گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا می‌خرند...

سنت قهوه‌ی مبادا از شهرناپل ایتالیا شروع شد و کم‌کم به همه‌جای جهان سرایت کرد...

بعضی‌ جاها هست که شما نه تنها می‌توانید نوشیدنی گرم به جای کسی بخرید، بلکه می‌توانید پرداخت پول یک ساندویچ یا یک وعده غذای کامل را نیز تقبل کنید...

نتیجه اخلاقی:

گاهی لازمه که ما هم کمی سخاوت بخرج بدهیم و قهوه مبادا...

ساندویچ مبادا...

آب میوه مبادا...

لبخند مبادا...

بوسه مبادا (محبت مبادا)...

و مباداهای دیگری که خیلی ها بهش نیاز دارند و چشم انتظارند...

که ما همت نموده و قدمی در سرزمین صورتی محبت و عشق بگذاریم و به موجودات زنده و بخصوص به انسانهای امیدوار و آرزومند توجهی کنیم...


چه خوبه که بتونیم از این سنت "مبادا" توی خریدها و چیزهای دیگه استفاده کنیم یا حتی اگه شغلی داریم که میشه توش خدمتی به افراد نیازمند کرد خودمون بانیش بشیم و این مهر و عشق انسانی رو توی جامعه رواج بدیم ... :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۲/۲۴
برگ سبز

نظرات  (۱)

یاد آقای مبادا افتادم... یادته؟
«آفتابه لگن هفت دست ولی شام و نهار هیچی، مبادا رو ببین هرشب کاچی بهتر از هیچی»

....
خیلی مواقع هست که آدم ی تصمیمی رو میگیره ولی دودله که آیا این تصمیم درسته یا نه و با دیدن ی سری نشونه هایی متوجه میشه که نه راهش رو درست انتخاب کرده.... الان این داستان تو مثل ی نشونه بود برام

پاسخ:
پاسخ: نه یادم نیست کجا نشون میداد؟ :-؟
...
اااا
چه خوب
اینقدر از این نشونه ها کیف می کنمااا که نگو
الانم خوشحال شدم که نشونه شد برات

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی