حکایت یک سفارش محبت آمیز
قهوهی مبادا...
این داستان شما را بیشتر از یک فنجان قهوهی در یک روز سرد زمستانی گرم خواهد کرد...
با یکی از دوستانم وارد قهوهخانهای کوچک شدیم و سفارش دادیم...
بسمت میزمان میرفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوهخانه شدند...
و سفارش دادند: پنجتا قهوه لطفا...
دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا...
سفارششان را حساب کردند، و دوتا قهوهشان را برداشتند و رفتند
از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوههای مبادا چی بود؟
دوستم گفت: اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو میفهمی...
قهوه مبادا ؟؟!!!
آدمهای دیگری وارد کافه شدند. دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند...
سفارش بعدی هفتتا قهوه بود از طرف سه تا وکیل... سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا...
همانطور که به ماجرای قهوههای مبادا فکر میکردم و از هوای آفتابی و منظرهی زیبای میدان روبروی کافه لذت میبردم، مردی با لباسهای مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت...
با مهربانی از قهوهچی پرسید: قهوهی مبادا دارید؟
خیلی ساده ست! مردم به جای کسانی که نمیتوانند پول قهوه و نوشیدنی گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا میخرند...
سنت قهوهی مبادا از شهرناپل ایتالیا شروع شد و کمکم به همهجای جهان سرایت کرد...
بعضی جاها هست که شما نه تنها میتوانید نوشیدنی گرم به جای کسی بخرید، بلکه میتوانید پرداخت پول یک ساندویچ یا یک وعده غذای کامل را نیز تقبل کنید...
نتیجه اخلاقی:
گاهی لازمه که ما هم کمی سخاوت بخرج بدهیم و قهوه مبادا...
ساندویچ مبادا...
آب میوه مبادا...
لبخند مبادا...
بوسه مبادا (محبت مبادا)...
و مباداهای دیگری که خیلی ها بهش نیاز دارند و چشم انتظارند...
که ما همت نموده و قدمی در سرزمین صورتی محبت و عشق بگذاریم و به موجودات زنده و بخصوص به انسانهای امیدوار و آرزومند توجهی کنیم...
چه خوبه که بتونیم از این سنت "مبادا" توی خریدها و چیزهای دیگه استفاده کنیم یا حتی اگه شغلی داریم که میشه توش خدمتی به افراد نیازمند کرد خودمون بانیش بشیم و این مهر و عشق انسانی رو توی جامعه رواج بدیم ... :)
«آفتابه لگن هفت دست ولی شام و نهار هیچی، مبادا رو ببین هرشب کاچی بهتر از هیچی»
....
خیلی مواقع هست که آدم ی تصمیمی رو میگیره ولی دودله که آیا این تصمیم درسته یا نه و با دیدن ی سری نشونه هایی متوجه میشه که نه راهش رو درست انتخاب کرده.... الان این داستان تو مثل ی نشونه بود برام