قطره های غریبی ...
وقتی صدای رعد و برق لابلای قطرات بارون می پیچید
وقتی قطرات درشت بارون رو روی دست و صورتت حس می کردی
صدای شرشر بارون رو می شنیدی، می بوییدی، و نفس میکشیدی
وقتی دونه های تگرگ ما بین قطرات بارون رو روی دستات میدیدی و باعث تعجب و ذوقت می شد
وقتی ...
وقتی ...
وقتی ...
حال غریبی بود لحظاتی پیش ...
از یک سو ذوق و شادی و تعجب از این بارون الهی
از یک سو لطافت بارون که با روح الهیش با دل و روحت بازی می کرد و لطافت و نرمی و زیبایی رو بهت می بخشید
از یک سو بیاد بانوی دو عالم افتادن که غم دلتو میگیره (بیشترم بخاطر شرمساری خودت :-
از یک سو هنگامه ی ظهر و اذان و نماز
و بخاطر آوردن اینکه میگن خدا موقع بارون دعاهاتونو مستجاب میکنه ...
و ...
وقتی همه اینا رو با هم یجا تجربه کنی حال خاص و غریبی میشه...
شاید یجور منگی، غم (اما یه غم خاص)، نفهمیدن اینکه چته، خوشی یا ...؟
نمیدونم ...
ولی خوش بود ، لحظاتی خاص، زیبا و غریب ...
کاش باز هم تکرار بشه ...
....
..
.
-------------
دیشب جمله ای در مورد اهل بیت در وبلاگی (همسفر) دیدم که منو سخت بفکر واداشت:
"اگر اهل بیت علیهم السلام را دوست می داریم ، چقدر افکار و رفتار و گفتارمان را به آن بزرگواران شبیه کرده ایم ، که فرموده اند : محبت ، سنخیت (تشابه ) می آورد و محبتی که سنخیت نیاورد ، محبت نیست ..."
یا زهرا (س)، بخششتون رو شامل حال من خطاکار رو سیاه هم بکنین ... :-
کاش بازهم تکراربشه