و من، در پیله شاید...
"تو خودت رفتی، حس می کنم این تو پیله رفتنت بزودی یه پروانه بدنبال داره ..."
نمیدونم چرا همچین حسی کرده، و حسش چی بوده و معنیش چیه، اما این تو خود رفتنو خودمم دارم حس می کنم.
نمیدونم چرا، ولی انگاری این روزها تنهایی و فکر کردن رو بیشتر ترجیح میدم (یه چیزی تو مایه های کنج عزلت ;) )، میخام بگم و بخندم اما انگار هر طرف میری باید یه ناله ای بشنوی، یه چیز منفی همیشه هست که اذیت کنه...
حس کسایی رو دارم که خستگی به تنشون مونده، یا کوفته شدن...
همه چی خوبه خدا رو شکر...
چیزی کم نیست ...
اما انگاری خودم نیستم،
دلم واسه خودم شدیدا تنگ شده ...
امروز مصاحبه یکی از مجریان رو خوندم که همسن منه و روز تولدش مصاحبه کرده بود، بعضی حرفاش جالب بود برام ...
شاید منم بخاطر اینکه از دهه سوم گذشتم داره زندگیو نگاهم تغییر می کنه، این دهه دهه ی سرنوشت سازیه انگار. انگاری باید پخته تر بشی، باید بسازی، باید آرایش و پیرایش روح و نگاهتو توش انجام بدی.
یکی این دهه رو بهترین دهه زندگی می دونست یکی هم پر تاملترین و شاید خطرناکترین (خطرناکترین از این جهت که باید خیلی حواست باشه تا زندگی و دیدتو درست کنی)
دیگه نمیشه جوونیای دهه قبل رو داشته باشی (هرچند ما جوونی ای هم نکردیم ... اما شکر همینشم خوب بود)، میگفت دهه 20-30 دهه ایه که از محیط از دیگران تاثیر می پذیری، دهه ای که دیگران بهت مشاوره میدن، از همه چیزو همه کس میخای ببینی و یاد بگیری و تجربه کنی، اما دهه بعدی دهه ایه که باید خودت به خودت مشاوره بدی، خودت و قلبت باید مطمئن باشه و مشاور تو باشه...
حرف جالب و تامل برانگیزی بود ...
خیلی حرف بود که منو به فکر واداشت اما نمیدونم... سردرگمم، مخصوصا این روزا...
-----------------
رفته رفته اینو حس می کنمو می بینم که تعاریفم با بقیه فرق داره، دیدم فرق داره، نمیگم بهتره نه، ولی گاهی حس می کنی خیلییییی تفاوت دید داری خیلی تفاوت حسی داری با اطرافیانت، که تو هر زمینه ای هم میتونه میزانش متفاوت باشه، یه جا کمتر یه جا بیشتر... و بخاطر همینم نباید ناراحت شد، عصبانی شد، از کوره در رفت، چیزی گفت و و و ... چون همش بخاطر همین تفاوت دیده، همین... (حرف زدن در موردش راحته، بارها و بارها گفتمو گفتین و گفتن اما از حرف تا عمل خیلی راهه، باید تو میدون که هستی اینو یادت باشه که همیشه اختلاف نظر هست و نمیشه دیگرانو بخاطر عقاید شخصی یا دیدشون مواخذه کرد. یکی بچه ست، یکی جوونی می کنه، یکی بزرگتره، یکی مال فرهنگی متفاوته با عقایدی متفاوت که باهاشون بزرگ شده، یکی مذهبیه یکی نیست، یکی مسلمونه یکی نیست و الی آخر ...)
باید خودتو بپردازی، تراش بدی، مجسمه ذهنتو، روحتو، درک و احساستو ...
باید سعیتو بکنی ...
-------------
یه روزی ...
یه جایی ...
یه کسی ...
یه چیزی ...
صبر داشته باش، صبور باش ...
میرسی آخر به هدف، اگر در پی اش باشی ...
-----------
و این حرفها و زمزمه ها ادامه دارد ...
فکر کنم علاوه بر سن، زمانه و اتفاقات جامعه و اطراف هم آدمو اینجوری میکنه...
آره بعید نیست
اوهوم اینم یکی از دلایلشه
یکی دیگشم یحتمل دلتنگیمونه