هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرکجا محرم شدی

چشم از خیانت بازدار

ای بسا محرم

که با یک نقطه مجرم می شود

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

تجربه حس خوب ...

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۱، ۰۳:۴۴ ق.ظ
سلام

باز اومدم. شاید بازم بنویسم، شاید ننویسم، شاید کمتر بنویسم، شاید اصن خصوصی بنویسم ... نمیدونم. باید دید چی پیش میاد و خدا چی میخاد...

گاهی حس می کنی هیچ کس محرمت نیست، و با خدا حرف بزنی یا بنویسی خیلی بهتر باشه تا واسه بقیه ... وقتایی که از روزگار دلت گرفته، از اطرافیان دلت گرفته، از همه چیز و همه کس، و دلت پره اما گوش شنوایی برای شنیدن نیست، اگه هم باشه درکت نمی کنه، یکیو میخای بفهمه اما نیست، اونوقتهاست که از همه می بری ... از همه و همه....

بعد یهو یادت میاد که خدااااا، وقتی تو هستی چرا با کس دیگه ای حرف بزنم، خداااااا... حواسم کجا بود؟؟؟

بعد میشینی و باهاش حرف میزنی، یا می نویسی (که به نظرم این خیلی بهتره)، بعدش تازه می فهمی که چقدرررررررر سبک شدی، چقدر برخلاف درد دل با دیگران، حرف زدنو درد دل کردن و نوشتن واسه خدا، بهت آرامش میده، چقدر آرامشت بیشتر شده، و انگار یه باری از دلت برداشته شده.(البته منکر خوبی درد دل کردن با یه دوست و یه همراه صمیمی نمیشم، چون اونم نیازه آدمیزاده، اما یه وقتایی واقعا اونم بدردت نمیرسه، حالا یا عیب از حرف زدن توئه که نمی تونی بفهمونی حرفتو و ممکنه هزار جور برداشت بشه ازش، یا عیب از اونه که نمی فهمه حرفتو، یا هردوش، اینجور وقتا فقط خداست که می فهمه و محرمه و درکت می کنه، هیچ ترس و ابایی هم تو حرف زدن باهاش نداری، می تونی هرچی تو دلت هست بریزی بیرون...)

خوشبختانه این اتفاق واسه من افتاد و باز خدا بهم نشون داد و فهموند که باید نگاهم به اون باشه نه بندش، حتی در زمینه درد دل...، با اینکه چند روزی اصلا حالم خوش نبود و هر کار میکردم که بهتر باشمو فراموش کنم اما باز یه طوری می شد که برمی گشتم، انگاری همه چیز دست به دست هم میدادن که ناراحتم کنن، هی ناراحتی پیش میمود (راست میگن وقتی منفی باشی واست منفیم پیش میاد)... ولی وقتی نوشتم واسه خودش، سبک شدم، حالم بهتر شد و تونستم شاد باشم، بخندمو خوش باشم، و انگاری بعد نوشتن، اون ناراحتیا از دلت و از جلوی چشمت میره کنار و می تونی با دید بهتری به زندگی نگاه کنی...

خلاصه که از دیشب حالم خوبه و خدا رو شکر بهترم، مخصوصا دیشب و امروز که واقعا خوش بود برام چون همش شکر خدا خندیدم. حتی چیزایی که ناراحتم می کرد الان دیگه اثری روم نداره و می خندم بهش :) نهایت یه لبخند ... و از این بابت خدا رو شکر

و اینکه این چند روز دیدن یه سری چیزا خوشحالم می کنه واقعا، از صمیم قلب خوشحالم و از دیدنشون شاد (البته قبلشم خوشحالم می کرد اما از بعد دیشب چون ناراحتیه کمرنگتر شده، بیشتر این خوشحالی رو حس می کنم) ... خدایا شکرت ازت میخام همیشه همینطور باشه و من شاهدش (چه از داخل چه بعنوان نظاره گر)

خدایا بابت دیشبو امروزت شکر، بابت اینکه منو بسمت خودت کشوندیو ولم نکردی شکر، بابت اینکه بازم بهم فهموندی شکر :)

________________

پی نوشت:

*من تجربه این حس خوب رو جدیداً دوجا بدست آوردم، یه جا وقتی دلم کمی گرفته بود و واسه امام زمان نوشتم که بعدش حالم بهتر شد و همش خندیدم (واقعا اینو حس کردم که از ایشون دارم این حس خوب رو، چون عجیب بود اون شادی)، یکی هم وقتی دیشب واسه خدا نوشتم و حس بعدشو توصیف کردم براتون ... خلاصه که پیشنهاد می کنم اینجور وقتا شمام امتحانش کنین :)

*ممنون از یه دوست خوب :قلب

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۷/۰۱
برگ سبز

نظرات  (۵)

۰۱ مهر ۹۱ ، ۰۴:۵۲ ستاره دریایی
اره منم تجرش کردم اونقدا که میگم خداتوگوش نکن به حرفام گله ها فقط بزاخالی کنم خودموووو ارامش عجیبیه بعدش....



دقیقا، فقط میخای خالی بشی، بعدم به خدا میگی خداجون بپای ناشکری نزار، بپای درد دل بزار فقط، واسه اینکه آروم بشم، و چقدررررررررر هم آروم میشی :)
واقعا :)
در نهایت هم تنها کسی که واسه آدم میمونه خداست...کاش ما آدما اینقدر قدرنشناس نبودیم




دقیقا، تنها کسی که واقعا میدونه تو قلب تو چی میگذره، می فهمه حستو، حرفتو، از ته دلت خبر داره، فقط اونه...
واقعا، حرف خوبی زدی، کاش همیشه حواسمون باشه نه فقط وقتایی که بهش نیاز داریم، کاش همیشه حضورشو حس کنیمو داشته باشیم :)
ممنون از یه دوست خوب :قلب

ای بابــــــــاااا خواهش میکنم راضی به زحمت نبودم :))))
فرمایشاتتان نیز کـــلا تایید میشود! اونلی گاد.
----------------------------------
حالا نمیدونم وقتش بود یا نبود اما خودت اعلام کردی خوشحالی دیگه، تا حالا خودم رو نگه داشتم




بابا اعتماد به سقف، چه خود شیفتم هست بچمون :))
ممنون از تایید، تکبیر یادت رفت ;))
------------------
آخیی، چه رنجی رو تحمل کردی عزییییزم، خیلی بهت فشار اومد نه؟! الهی بمیرن کافرها :))

۰۱ مهر ۹۱ ، ۱۱:۰۶ یه تازه وارد که میشناسیش
خوشحالم که خوشحالی عزیززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززم :*******
ایشالله یکی رو پیدا کنی که بتونه اونقدر که از یه دوست و همدم انتظار داری حرفاتو بشنوه ;)
===============
این املای منم شده مساله ها ، من با اعتماد به نفس تمام پیش می رم ولی نمیشه دیگه :دی
شما مگه دوست نیستید بیاید یه کمکی کنید به من دیگه :( منو دوس ندارید؟؟ :((



مرسییییییی عزیزم :***
:)))) کلا اشتباه برداشت کردیا. من منظورم این بود که هیچ کس نمی فهمتت، یعنی آدمیزاد نمی تونه بفهمه دقیقا چی میگی (حالا چه بهترین دوست، چه هم صحبت، چه خانواده، چه اونی که تو فکر کردی ;) )، فقط خداست که می فهمه چی میگذره تو دلت، و واقعا حرفت چیه اونم بدون کم و زیاد، بدون برداشت...
======
خب میخای یدور دیگه دوره ی دیکته بزاریم برات؟ :))
چرا عزیزم اگه خدا بخادو خودت قبولمون داشته باشی دوستتیم ولی تویی که مدتیه کنار کشیدی و با از ما بهترون می پری ;))
۰۱ مهر ۹۱ ، ۲۲:۴۱ ستاره دریایی
این بغض نشکسته باید سهم خود خدابشه یاد اهنگه افتادم




آخییی، مرسی، وقتی دیدم همون لحظه زمزمه کردم آهنگشو واسه خودم، با اینکه غمگینه اما دلنشینه واقعا
"نزار که سفره دلت پیش غریبه وا بشه*این بغض نشکسته باید سهم خود خدا بشه"

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی