سفر + دوستیها و چیزهایی که آزارم میده
.
.
.
و بالاخره از یه مسافرت 1 هفته ای برگشتم.
+ سفر سفر سفر ...
این سفر اوقات خوش و شیرینی داشت برام، دیدار دوستان عزیزم و اوقات خوشی که با دوستانم سپری شد و محبت زیادی که به من داشتن و منو خجالت دادن با هدایاشون (کم مونده بود اشکم در بیاد از خجالت محبتشون ساکت شده بودم نمیدونستم چی بگم) - همینجا از همشون ممنونم واقعا واقعا، امیدوارم که لایق محبتاشون باشم و بتونم جبران کنم، دست همشون درد نکنه مخصوصا ش، ز و س عزیزم (بابت محبتش) که خواننده این وب هستن . همه چیز خوب بود واقعا. ممنون از همگی :*:قلب
با وجود همه این خوبیها و خوشیهاش اما این آخراش دیگه واقعا خسته کننده شده بود برام. دیگه تحمل این شهر رو نداشتم میخاستم فرار کنم ازش، یعنی در این حد ... (هیچ جا خونه خود آدم نمیشه)
بقولی سفر تا سه روزش خوشه بعد اون دیگه خسته کننده میشه. یه مثلی هم هست که میگن: مهمون تا سه روز عزیزه بعد سه روز گوشتش لذیذه. (الان ربطش فقط همون سه روزه بود باعث شد اینم یادم بیاد ربط دیگه ای نداشت)
یعنی واقعا داشتم افسرده میشدم. دلم به شدت گرفته بود و شاکی بودم و میخاستم فرار کنم از این شهر (البته یه سری اتفاقاتم بیشتر کرد این حال و هوا رو) ولی وقتی رسیدم شهرم حالم خوب شد. آبجیم سرما خوردگی داشت از همین ویروسا گرفته بود از فک و فامیل، وقتی برگشتیم خوب شد، خیلی بهتر شد.
خودم فکر می کردم تا یه مدت حالم گرفته باشه اما نگو واسه دوری از وطن بود D:
خلاصه که خدا رو شکر بابت این سفر و همه خوبیها و خوشیهاش و خدا رو شکر بابت رسیدن به وطن و این آرامشی که بهش عادت کردیم و داریم. خدارو شکر بابت همه چیز.
(فقط یه دلتنگی داریم الان اونم دوری از خواهر و دخمل عزیزشه که بدجوووور دلتنگیم واسشون امیدوارم که اونام به زودی و بسلامتی برگردن و دلتنگیامون تموم بشه)
+ دوستیها و چیزهایی که آزارم میده:
تو وبلاگ یه دوست که راجع به بدبینی و از بین رفتن دوستیها و ایجاد کدورت و دلخوری نوشته بود جوابی دادم که اینجام میزارمش با کمی اضافات:
مدتیه بدجور دارم توی محیطی دارم این تیره و تار شدن دوستیها رو حس می کنم. و بیشتر از همه همین موضوع داره آزارم میده. دو دوستی که دوسشون دارم (و خیلی وقتا چند نفر) با هم بد شدن و چیزایی رو بدل گرفتن که میشه با حرف زدن و رفع سوء تفاهمات برطرفشون کرد و نذاشت روی هم بشه این دلخوریها (حرفای دو طرف رو شنیدم و شاید از خیلی چیزا هم خبر نداشته باشم اما تهش اینه که بشدت از این دلخوریها و بهم خوردن دوستیها و ایجاد کدورتها ناراحتم و می ترسم ازش، اصلا دوست ندارم اینطوری بشه (با اینکه خودم هم گاهی جوش آوردم)).
اینکه قطعا توی یه دعوا دو طرف تقصیر دارن طبیعیه و هیچ کس هم معصوم نیست و حرفیه که دیروز به دوستی زدم. اما کاش وقتی ناراحت می شدیم از کسی میرفتیم بهش می گفتیم (یعنی دوتا تجربه اینطوری دارم که خودمو کشتم برین بشینین باهم حرفاتونو بزنین، نهایتش اینه که هیچیم نشه حداقل حرفتونو زدین و رو دلتون نمونده یا رومی روم یا زنگی زنگ اما کو گوش شنوا ...) و زود برطرفش می کردیم نه اینکه بشینیم به اینو اون بگیم و نهایتش به آخر رسیدن دوستیها باشه - خیلی منصف باشیم دیگه دوستیمون میشه آشنایی همین.
و صد البته که کااااااش طرف هم گوش شنوا داشته بشه واسه شنیدن نه که بشنوه و بدونه و باز به کار خودش ادامه بده (اینی که میگم ضمن اینکه کلیه به اون دو نفری که گفتم و واسم عزیزن جفتشون و اخیرا اتفاقی افتاده بینشون، ربطی نداره به کسایی ربط داره که شنیدن (میشنون)و دونستن(میدونن) علت ناراحتی رو اما باز به کار خودشون ادامه دادن (میدن) ).
و حالا از اون طرف...
یوقتابیییی هم تو در مقام آزار دیده و کسی که بهش بدی شده هستی و چندین بار کاری که باهات میشه رو می بینی و می بخشی و می گذری اما نهایت صبر و تحمل آدم هم 3/4 باره (نهایت 5/6 بار اگه خیلی خوب باشی و گذشتت بالا باشه) بعد از اون دیگه نمی تونی. بقول معروف آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت... و باز بقول معروف وقتی یه ظرفی شکست میشه بندش زد اما وقتی باز همون بیفته بشکنه دیگه خورد میشه و دیگه نمیشه خورده هاشو بند زد...
و در این صورته که خیلیییی گذشت کنی فقط می تونی ببخشی و سعی کنی فراموش کنی اما نه دیگه اون دوست دوستته و نه دیگه می تونی تو دایره دوستات قرارش بدی، نهایتش میشه آشنا و در حد سلام و علیک. دیگه دوست نیست واست. (گاهی هم همین آشنایی کم رو نمیخای و فقط می بخشی به شرطی که دیگه رابطه ای بین تو و اون آشنا نباشه چون یادآور همه اون گذشته هاست)
همه اینا احتمالاتیه که ما آدما تجربش کردیم و می کنیم.
امیدوارم که روزی بتونیم هم کم آزار بدیم و راجع به کارها و حرفها و رفتارمون نسبت به دیگران فکر کنیم و از اون طرف در مقام بخشنده، گذشتمون و بخششمون بیشتر بشه.
خلاصه که این جو آزارم میده دلم نمیخاد اینطوری بشه اصلا. البته خوشبختانه آدمی نیستم که حرف دیگران باعث قضاوت من راجع به شخصی بشه (تا خودم بدی ندیده باشم از کسی نگاه بهش تاریک و سیاه مطلق نمیشه). نمیگم اثر نمیزاره، نه، اما قرار نیست به خاطر حرف کسی رابطمو با دیگری قطع کنم یا دوستش نباشم و بازم خوشبختانه اگه خودمم با کسی مشکل داشتم با دارم سعی نمی کنم بقیه رو با اون بد کنم یا راجع بهش حرفی بزنم توقع ندارم بقیه هم باهاش بد باشن و این حق و میدم که اونا با هم دوست باشن. یعنی دوست ندارم کدورت من با کسی روی دوستی بقیه با اون اثر بزاره. خودشون میدونن. من خوشم نمیاد دلیل نداره بقیم خوششون نیاد. یا اینکه ممکنه کاری که واسه من کرده واسه بقیه نکنه. پس اونا می تونن دوست باشن. (فقط اگه طرف خیلی بدی کرد بهم یا کاری رو داشت ادامه میداد که ناحق و نادرست بود فقط و فقط می تونم آرزو کنم که بقیه روزی به جایی که من الان تو رابطه با اون رسیدم نرسن، و بقیه از این رابطه ضربه نخورن، همین). من فقط راجع به این کدورت با کسانی درد دل می کنم که اونام بدی دیدن ازش و هم نظر منن، فقط کسایی که ضربه خوردیم از یه شخص خاصی با هم حرف میزنیم و سعی می کنیم بین خودمون بمونه، به بقیه نمیگیم که مثلا عمدا بخایم بقیه رو بد کنیم. نه. خدا رو شکر اینطوری نیستم و بدجنسی هم تو ذاتم نیست شکر خدا.
القصه که راجع به این دو دوست هم امیدوارم که زود برطرف بشه کدورتشون و شاهد این جو بینشون نباشم چون جفتشونو دوست دارم.
باقی حرفهامو در پستهای بعد میگم ایشالله
شفاف سازی کنید لطفاً!!
حالاااااا، نقدا تو خماری شفاف سازی بمون تا بهت بگم کدوم