هییییی ....
----------------
دیشب شنیدم عده ای رفتن پشت سرم صفحه گذاشتن و حرف مفت زدن. البته از دقیقش خبر ندارم چون نخواستم اعصابم خورد بشه. ولی همون حدودیشم که فهمیدم خندم گرفت.
نمیدونم چرا دست از سرم بر نمیدارن. من اینا رو چند ماهه ولشون کردم کاریم باهاشون ندارم، نمیدونم چرا اونا ول کن نیستن. فکر کنم خییییییلییییییی دارن می سوزن. ولی خواهر من برادر من می بینی بهتر نمی شی برو دکتر خب. ملتو تاروندن از دور و بر خودشون با کاراشون با رفتار و حرفاشون، با تهمتاشون (تازه تهمتی که خودشون هم هستن همونو هم سزاوارترن)، اونوقت منی که چند ماهه ول کردمو رفتمو کاری باهاشون ندارم شدم حاشیه ساز :))
نمیدونم بخندم یا ناراحت باشم ...
ولی نمیدونم چرا از همون دیشبم که شنیدم خندم گرفت، نمیدونم چرا بی حسم نسبت به این کاراشون، الانم خندم میگیره. عصبانی نیستم. فقط تاسف میخورم به حالشون همین. (فکر کنم الان یه روانشناس اینجا بود می گفت خنده هات عصبیه :)) ولی فکر نکنم، فکر می کنم اینقدرررررررررررررر واسم بی ارزش شدن که دیگه ناراحتم نمیشم، واسم مسخره شده حرفا و کار و کردارشون، یعنی ارزش ناراحت شدنم ندارن برام دیگه. برن هر غلطی دلشون میخاد بکنن، هر زری میخان بزنن بزنن، حیف وقت و انرژی که بخام هدر بدم واسشون. خدا سرجا حق نشسته و شاهده به خدا واگذارشون می کنم ... و مکروا و مکرالله فالله خیر الماکرین... اللهم فمن ارادنی بسوء فارده فمن کادنی فکده)
-----------------
این اتفاقات یه خوبی هم داشت که باعث شد قدر خیلی از دوستامو بدونم حتی اونایی که گاها ناخواسته باعث ناراحتیم میشن.
...............
خستم ... میخام یه مدت نباشم ... خستم خسته از خیلیا ...
(این نقطه چینا همیشه حرف توشون دارن الانم خیلی حرف دارن، حرفهای نگفتنی)
....................
*باید تو رمضونی یه تجدید قوا بکنم، باز باید مدیتیشنامو از سر بگیرم، انرژی منفیای اطراف زیاد شده و روم اثر میزاره، منم منفی کردن، خیلی دیگه دارن آزارم میدن. باید دوباره ساخته بشم، مثبت و محکم، که هیچی نتونه آزارم بده.
خدایا به امید خودت
اتفاقا منم میخوام همین کارو کنم
تازه فهمیدم چقد از خدا دور افتادم
امیدوارم بتونم
دعام کن