امروز فکرم مشغوله...
پنجشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۱، ۰۷:۴۴ ب.ظ
قراره واسه یکی یه هدیه ای تدارک ببینیم اما بچه ها هنوز نفرستادن لوازمشو جز یکیشون. منم دارم کمی حرص میخورم میترسم به موقع آماده نشه ... (البته می دونم مشغله دارن کار دارن ولی کاش اینا رو زود میفرستادن که دیر نشه منم بتونم آماده کنم) فقط تونستم بخش خودم و اون دوست رو آماده کنم و یه کارای دیگشم کردم.
اوه، یکی دیگم یادم اومد ....
امیدوارم به خوبی و خوشی بگذره و خاطره خوبی بشه
------------------------------
امشب قراره با یه عده ای برم بیرون ....
فقط امیدوارم اگه تصمیم قطعی گرفتم که باهاشون برم خدا بخیر بگذرونه و همه چی بخوبی و خوشی بگذره و تموم بشه.
خدایا به امید تو
---------------------
یکی از پستهایی که قبلا از سر ترس نوشته بودم توی وبم و رمز دارشم کردم امروز خواستم طبق عادت که گاهی چک می کنم خاطراتو، برم یه نگاه بندازم دیدم رمزه مونده اما خود متنش پریده!!!! چرا آیا ؟؟؟ :-؟؟
از طرفی حیفم اومدو ناراحت شدم از طرفیم گفتم: چه میدونم، شاید باید پاک میشده و منم باید از ذهنم پاکش کنم و فراموش کنم.... ولی باز حیفم میاد یخورده. حیف شد :(
-------------------------
از وب چندتا از دوستان حس خوبی دریافت نکردم امروز که فکرمو مشغول کرده یخورده ...
نمیدونم چی شده ...
---------------------
خدایا بی قرارم، چیه این حس؟ کاری باید بکنم؟ از کسی باید عذر بخوام؟ کسی ازم ناراحته؟ چرا یه حس خاصی دارم؟ عذاب وجدان نیست، نمیخام کسی ازم ناراحت باشه، شایدم عذاب وجدانه، نمیدونم. نگرانم آروم نیستم. خدایا منو ببخش. بهم کمک کن بنده هاتم اگه ازم دلخوری داشتن یا دارن منو ببخشن. خدایا آرومم کن.
گاهی از کسانی عصبانی میشم و با عصبانیت باهاشون یا راجع بهشون حرف میزنم و راجع بهشون قضاوت می کنم. البته بی تقصیر نیستن اونام اما همینجا به سهم خودم از همشون عذر میخام امیدوارم که منو ببخشن و حلال کنن.
اوه، یکی دیگم یادم اومد ....
امیدوارم به خوبی و خوشی بگذره و خاطره خوبی بشه
------------------------------
امشب قراره با یه عده ای برم بیرون ....
فقط امیدوارم اگه تصمیم قطعی گرفتم که باهاشون برم خدا بخیر بگذرونه و همه چی بخوبی و خوشی بگذره و تموم بشه.
خدایا به امید تو
---------------------
یکی از پستهایی که قبلا از سر ترس نوشته بودم توی وبم و رمز دارشم کردم امروز خواستم طبق عادت که گاهی چک می کنم خاطراتو، برم یه نگاه بندازم دیدم رمزه مونده اما خود متنش پریده!!!! چرا آیا ؟؟؟ :-؟؟
از طرفی حیفم اومدو ناراحت شدم از طرفیم گفتم: چه میدونم، شاید باید پاک میشده و منم باید از ذهنم پاکش کنم و فراموش کنم.... ولی باز حیفم میاد یخورده. حیف شد :(
-------------------------
از وب چندتا از دوستان حس خوبی دریافت نکردم امروز که فکرمو مشغول کرده یخورده ...
نمیدونم چی شده ...
نمیدونم، یچیزی آزارشون داده حتما، شاید خسته شدن از قضاوتا، شاید دلگیرن، دلخورن، شاید این چیزی نبوده که میخاستن، شاید ... شاید... شاید... (امیدوارم من یکی از اونایی نباشم که قضاوت کردم و دلگیرشون -که بعید نیست کرده باشم- خدا کنه اگه منم جزوشونم منو ببخشن و حلالم کنن)
نمیدونم فقط می تونم بگم درکشون می کنم و قدری حق میدم بهشون. به هر حال امیدوارم که چیزی نباشه و اگه مشکلی هست زود برطرف بشه و اگه حس ناخوشایندی دارن زود روبراه بشه همه چیز. آمین---------------------
خدایا بی قرارم، چیه این حس؟ کاری باید بکنم؟ از کسی باید عذر بخوام؟ کسی ازم ناراحته؟ چرا یه حس خاصی دارم؟ عذاب وجدان نیست، نمیخام کسی ازم ناراحت باشه، شایدم عذاب وجدانه، نمیدونم. نگرانم آروم نیستم. خدایا منو ببخش. بهم کمک کن بنده هاتم اگه ازم دلخوری داشتن یا دارن منو ببخشن. خدایا آرومم کن.
گاهی از کسانی عصبانی میشم و با عصبانیت باهاشون یا راجع بهشون حرف میزنم و راجع بهشون قضاوت می کنم. البته بی تقصیر نیستن اونام اما همینجا به سهم خودم از همشون عذر میخام امیدوارم که منو ببخشن و حلال کنن.
۹۱/۰۴/۲۹
کلهم عزیزیییی