تغییر با پنیر ...
دوشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۱، ۱۰:۵۵ ب.ظ
امروز به برکت قطعی اینترنت کل شهر تا
ساعت 1 بعد از ظهر تونستم کتاب کوتاهی رو بخونم که شاید خیلیاتون خونده
باشین. کتابی که مدتها پیش نام و شرح کوتاه و دو جمله ایش رو از یه دوست
بزرگوار شنیده بودم و قصد داشتم بخونم اما تا امروز فقط دو سه بار از همون
شرح دوستم یاد کردم مخصوصا تابستان امسال.
و
این کتاب همون کتاب معروف "چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ " هست. کتابی
کوتاه، ساده، ولی بسیار مفید و عمیق. می تونین نسخه موبایل جاوا یا آندروید
اون رو اینجا دانلود کنین (بشکل نرم افزاری درست شده و امکانات یادداشت برداری و مهم کردن جملات رو هم داره)
خلاصه این کتاب:
داستان
دو موش و دو آدم کوچولو هست که در جستجوی پنیر به هزار توی پیچ در پیچی
سفر می کنن و در این راه اتفاقاتی میفته که برای اونایی که نسبت به تغییرات
زندگیشون ترس دارن و نمی تونن خودشونو وفق بدن با اونا درسهای خوبی داره و
کمک می کنه.
همه
درسها و نکته هاش جالب و مفید و زیبا هستن و قابل نوت برداری اما وقتی این
کتاب رو می خوندم دوتا نکتش برام برجسته تر از بقیه بود.
1-
ما آدمها با همه هوشمون و همه تفکراتمون گاهی از حل مسائل ساده و کوچیک
زندگیمون عاجز میشیم اما یه موش یا مورچه یا هر موجودی که بر حسب غریزه و
ذاتش عمل می کنه به ما نشون میده که راه درست و عملکرد درست چیه و چقدر
سادست. اما ماها به دلایل مختلف اعم از خود برتر بینی، خود بزرگ بینی،
افکار پیچیده، تجزیه و تحلیلهای بیجا و و و ... نمی تونیم همین راه حلهای
ساده و همین نشونه های ساده ببینیم و تازه وقتی دیدیم میگیم چقدرررر ساده
بود و مام باید از همون اول همین راه رو انتخاب می کردیم بجای تفکر و تجزیه
تحلیل زیاد.
*نقل از کتاب:" Haw می دانست که از موشهای رفیقش، Sniff و Scouri درس مفیدی درباره تغییر یاد گرفته است. آنها زندگی را ساده گرفته و اوضاع را بیش از حد تجزیه و تحلیل یا بیش از حد پیچیده نکرده بودند. وقتی که شرایط ایستگاه پنیر C تغییر کرد و پنیر درآن جا نبود آنها هم تغییر کردند و با پنیر جابجا شدند"
2-
وقتی تغییر می کنی که به حماقتها و اشتباهات خودت بتونی بخندی. یعنی وقتی
تونستی به حماقتهای خودت بخندی اونوقته که شروع به تغییر کردی چون یه چیزی
توی دیدت نسبت به شرایطت تغییر کرده، دیدت عوض شده، اون باورهای کهنه و
قدیمی رو گذاشتی کنار و الان برات خنده داره پس شروع می کنی به تغییر کردن و
خودتو تغییر دادن و دیدگاههای دیگه رو دیدنو امتحان کردن.
*نقل از کتاب:" سپس خندید و متوجه شد که به محض اینکه توانسته بود به خودش و به کارهای اشتباه خود بخندد، شروع به تغییر کرده بود. Haw فهمید که سریع ترین راه برای تغییر، خندیدن به حماقت خود است. پس از آن می توان فوراً تغییر کرد"
خوندن
این کتاب روحیه خوبی بهم داد و باعث شادیم شد. هم بخاطر خودش و درسهاش هم
واسه اینکه بهم نشون داد که اشتباه نکردم و شاید توجهم رو به نکته ای جلب
کرد:
تابستان امسال یکی از این تغییرات واسه من اتفاق افتاد و شرایط کاریم تغییر کرد یعنی دقیقا پنیر من جابجا شد و من باید بدنبال هدف جدیدی باشم. قبل خوندن این کتاب بیاد جمله همون دوست در مورد این اتفاق میگفتم "پنیر من جابجا شده" و باید برم جای دیگه (که همین و تعریف یه دوست دیگم هم منو ترغیب کرد به دانلود کردن و خوندنش) اما حالا با خوندنش بهتر فهمیدم منظور رو و مواردی که باید یاد می گرفتم و الگو می کردم. بقول معروف الان شیر فهم شدم D: . پس به امید خدا حتما بدنبال پنیر جدید می گردم تا هم به هدفم برسم هم طبق گفته کتاب با "گشتن و بدنبال تغییر بودن و هدفهای جدید بودن" به خودم احساس سرزندگی، نشاط، شادی و شعف رو به ارمغان بیارم.
تابستان امسال یکی از این تغییرات واسه من اتفاق افتاد و شرایط کاریم تغییر کرد یعنی دقیقا پنیر من جابجا شد و من باید بدنبال هدف جدیدی باشم. قبل خوندن این کتاب بیاد جمله همون دوست در مورد این اتفاق میگفتم "پنیر من جابجا شده" و باید برم جای دیگه (که همین و تعریف یه دوست دیگم هم منو ترغیب کرد به دانلود کردن و خوندنش) اما حالا با خوندنش بهتر فهمیدم منظور رو و مواردی که باید یاد می گرفتم و الگو می کردم. بقول معروف الان شیر فهم شدم D: . پس به امید خدا حتما بدنبال پنیر جدید می گردم تا هم به هدفم برسم هم طبق گفته کتاب با "گشتن و بدنبال تغییر بودن و هدفهای جدید بودن" به خودم احساس سرزندگی، نشاط، شادی و شعف رو به ارمغان بیارم.
"او (Haw) لبخندی زد چون متوجه شد: جستجو در هزار توی پیچ در پیچ، از ماندن در یک وضعیت بدون پنیر ایمن تر است. تغییر به شکل یک موهبت در لباس مبدل ظاهر می شود تا راهنمای او در پیدا کردن پنیر باشد. او حتی به هنگام تغییر، قسمت بهتری از وجود خودش را پیدا کرده بود."
البته
من معمولا آدم انعطاف پذیری هستم اما همیشه ترس از تغییر رو داشتم ولی
خیلی چیزا رو هم امتحان کردم یکی از پر تغییرترین سالهای زندگی من سال 89
بود که چندتا چیز رو با هم امتحان کردم و سالی بود که از خودم راضی بودم
حالا بعد دوسال بازم احساس می کنم امسال سال تغییره برام یکی رو از دی
پارسال شروع کردم تا بحال و به اون ادامه میدم یکیشم الان واسم اتفاق
افتاده و به امید خدا به هدفی بهتر منجر میشه و فکر می کنم یکی هم شاید در
آینده ای نه چندان دور اتفاق بیفته. چون بقول کتاب دارم از پنیرم بوی کهنگی استشمام می کنم
پس باید برای تغییر آماده بشم البته شاید نه تغییر مطلق و تعویض هدف - چون
یکی از علاقه هام بوده- اما شاید مسیر و نگرش و آینده نگاریم رو براش
تغییر بدم و شاید در مسیری بهتر دنبالش کنم.
چند درس از کتاب از زبان آدم کوچولویی که این مسیر رو گام بگام تجربه کرد و اینا رو روی دیوار هزار تو و ایستگاه نوشت:
*تغییرات اتفاق می افتند و آنها پنیر را جابجا می کنند
*در تغییر و تحول شرکت جویید. برای جابجا شدن پنیر آمادگی داشته باشید
*تغییرات را زیر نظر بگیرید. دائم پنیر را بو کنید تا متوجه شوید چه موقع کهنه می شود
*سریعا خود را با تغییرات تطبیق دهید. هرچه سریعتر پنیر کهنه را رها کنید، زودتر می توانید از پنیر تازه لذت ببرید
*تغییر کنید. با پنیر حرکت کنید. از تغییر لذت ببرید. ماجراجویی کنید و به سفر بروید.
*از طعم پنیر تازه لذت ببرید.
*برای تغییر سریع آماده باشید و دوباره از آن لذت ببرید. آنها به برداشتن پنیر ادامه می دهند.
*در تغییر و تحول شرکت جویید. برای جابجا شدن پنیر آمادگی داشته باشید
*تغییرات را زیر نظر بگیرید. دائم پنیر را بو کنید تا متوجه شوید چه موقع کهنه می شود
*سریعا خود را با تغییرات تطبیق دهید. هرچه سریعتر پنیر کهنه را رها کنید، زودتر می توانید از پنیر تازه لذت ببرید
*تغییر کنید. با پنیر حرکت کنید. از تغییر لذت ببرید. ماجراجویی کنید و به سفر بروید.
*از طعم پنیر تازه لذت ببرید.
*برای تغییر سریع آماده باشید و دوباره از آن لذت ببرید. آنها به برداشتن پنیر ادامه می دهند.
*قبل از پیدا کردن
پنیر تازه، خود را در حال لذت بردن از آن تجسم کن، این عمل تو را به طرف
پنیر تازه راهنمایی می کند (اینجا من اینطوری به ذهنم رسید که شاید این
تجسم، حکم ذات و غریزه -و در اینجا حس بویایی برای موشها و موجودات دیگه-
رو برای ما بازی می کنه ;) )
--------------------
خدا رو شکر می کنم که امروز برام اینطوری رقم خورد و از این احساس خوبی که دارم و این کتاب باعثش بود خوشحالم.
به امید تغییرات خوب و رفتن تو دل ترسهای بیهوده و رسیدن به هدفهای خوب زندگیمون :)
۹۱/۰۴/۱۹
به نظرم واقعاً اکثر کتابها حرفی برای گفتن دارند، میتونند یه افقهای جدیدی رو به روی آدم باز کنند
این کتاب رو نخونده بودم، اما نکاتی که نوشته بودی جالب بود
اصولاً کتاب هایی که یک شرایطی رو شبیه سازی میکنند جالبن به نظرم
یه جورایی یاد قلعه حیوانات افتادم! خوندیش؟ اگه نخوندی حتماً بخون
مرسی
اوهوم درسته جالبن
نه نخوندم سعی می کنم موبایلیشو گیر بیارم و دانلود کنم بخونم