دلتنگی
جمعه, ۹ تیر ۱۳۹۱، ۰۶:۰۹ ب.ظ
![](http://up.vatandownload.com/images/myxmx39d248mgs9srw5s.jpg)
سلام ای ماه ایران
وقتی این عکس رو دیدم دلم یهو پر کشید به حرمتون. زخم دلتنگیم سرباز کرد.
دلم خیلی واستون تنگ شده خیلیییی
دلم واسه نشستن تو صحن اسماعیل طلاتون و زل زدن به گنبد و پنجره فولادتون تنگ شده
دلم واسه حرف زدن یا شایدم فقط تماشا کردنتون تنگ شده
از پارسال اردیبهشت که فقط 45 دقیقه تونستم بیام تو صحنتونو تماشاتون کنم دیگه نتونستم بیام.
دلم میخاد بیام ببینمتون.
امسال بهم لطف کردینو اسممو جزو اونایی که طلبیدین قرار دادین اما نمیدونم من لایق لطفتون هستم...
لایق که نیستم می دونم اما دلم تنگه میخام بیام ببینمتون.
می دونم این بارم که بیام شاید حاجتهامو یادم بره و فقط واسه دیگران دعا کنم (البته قدری هم دعای کلی برای خودم می کنم) اما می دونم باقیشو می شینم نگاتون می کنم فقط. اما نمیدونم چرا، چرا اینطوریم؟ دلم میخاد موقع تماشاتون اشک بریزم و خودمو خالی کنم اما نمیدونم چرا اصراری به دعاهام نمی کنم. نمیدونم ولی انگار خودمو سپردم به خدا و شما و پسرتون که جدم هستین.
البته می دونم که گاهی شاکی میشمو گله می کنم و ناسپاسی می کنم. می دونم که ازتون توقعم میشه و گله می کنم که به بچه هاتون محل نمیدین اما خودم می دونم که همیشه هوامو دارین. خودم می دونم که همیشه حواستون بهم هست و زندگیمو مدیون خدا و بعدم شما بزرگواران هستم می دونم که هیچ وقت تنهام نمیزارینو تا حالا خیلی حاجتهامو دادین. می دونم همشو می دونم. اون زمانهایی هم که ناسپاسی می کنم تهش دلم راضی نیستو می دونم که همیشه هستین واسم، اونا رو هم به بزرگی خودتون و کوچیکی من و دل پرم که گاهی اینطوری بیرون میریزه اما از ته دل نیست حرفام، ببخشین.
میدونم خطاکارم میدونم لایق نیستم اما همیشه قدردان محبتتون هستم منو به بزرگی خودتون ببخشین. هیچ وقت تنهام نزارین که بهتون محتاجم.
القصه که دلم تنگه، این عکس باعث شد بیشتر بشه و یادم بیفته دلتنگیم. باعث شد بخوام حرف بزنم باهاتون.
دلم میخاد بیام ببینمتون کاش زودتر جور بشه
وقتی این عکس رو دیدم دلم یهو پر کشید به حرمتون. زخم دلتنگیم سرباز کرد.
دلم خیلی واستون تنگ شده خیلیییی
دلم واسه نشستن تو صحن اسماعیل طلاتون و زل زدن به گنبد و پنجره فولادتون تنگ شده
دلم واسه حرف زدن یا شایدم فقط تماشا کردنتون تنگ شده
از پارسال اردیبهشت که فقط 45 دقیقه تونستم بیام تو صحنتونو تماشاتون کنم دیگه نتونستم بیام.
دلم میخاد بیام ببینمتون.
امسال بهم لطف کردینو اسممو جزو اونایی که طلبیدین قرار دادین اما نمیدونم من لایق لطفتون هستم...
لایق که نیستم می دونم اما دلم تنگه میخام بیام ببینمتون.
می دونم این بارم که بیام شاید حاجتهامو یادم بره و فقط واسه دیگران دعا کنم (البته قدری هم دعای کلی برای خودم می کنم) اما می دونم باقیشو می شینم نگاتون می کنم فقط. اما نمیدونم چرا، چرا اینطوریم؟ دلم میخاد موقع تماشاتون اشک بریزم و خودمو خالی کنم اما نمیدونم چرا اصراری به دعاهام نمی کنم. نمیدونم ولی انگار خودمو سپردم به خدا و شما و پسرتون که جدم هستین.
البته می دونم که گاهی شاکی میشمو گله می کنم و ناسپاسی می کنم. می دونم که ازتون توقعم میشه و گله می کنم که به بچه هاتون محل نمیدین اما خودم می دونم که همیشه هوامو دارین. خودم می دونم که همیشه حواستون بهم هست و زندگیمو مدیون خدا و بعدم شما بزرگواران هستم می دونم که هیچ وقت تنهام نمیزارینو تا حالا خیلی حاجتهامو دادین. می دونم همشو می دونم. اون زمانهایی هم که ناسپاسی می کنم تهش دلم راضی نیستو می دونم که همیشه هستین واسم، اونا رو هم به بزرگی خودتون و کوچیکی من و دل پرم که گاهی اینطوری بیرون میریزه اما از ته دل نیست حرفام، ببخشین.
میدونم خطاکارم میدونم لایق نیستم اما همیشه قدردان محبتتون هستم منو به بزرگی خودتون ببخشین. هیچ وقت تنهام نزارین که بهتون محتاجم.
القصه که دلم تنگه، این عکس باعث شد بیشتر بشه و یادم بیفته دلتنگیم. باعث شد بخوام حرف بزنم باهاتون.
دلم میخاد بیام ببینمتون کاش زودتر جور بشه
۹۱/۰۴/۰۹
که دلمو هواییی کردییی ...