اینم از این سفر
این سفر 3 روز و نیم تهران هم به خوبی تموم شد
ولی تنها خوبیهاش دیدار دوستان و خنده های شیرینی که با هم داشتیم علی الخصوص موقع نهار ظهر یکشنبه با دوستان و بعدش بود :))
البته بحثهای خوب جدی و مدیریتی که در زمان جلسه داشتیم هم خوب بودن (که قطعا و با تاکید میگم اون بحثهای سیاسی-مذهبی و مراعات حال دیگران رو نکردن اونم تا خود صبح، به هیچ وجه شامل بخش خوبش نمیشد :| )
هرچه بود گذشت و تموم شد و من دلزدگیم از تهرونو شلوغیش بیشتر و بیشتر
قبلناشم تهرونو دوست نداشتم اما مدتی بود بخاطر دوستان و جو خوب و دوستانه ای که بین جمع هم علاقه مون بود میومدم و ذوق داشتم که خب الان احساس می کنم برگشتم به سابق و اون ذوقه دیگه وجود نداره، تا جایی که این بارو به زور اومدم، و معلوم نیست دیگه کی برم ...
دلم میخاد از دوستانم هم خواهش کنم قرارهای بعدی رو توی یه شهر دیگه بزارن یا تشریف بیارن شهر من تا دیداری تازه کنیم
دیگه بسه هرچی پاشدم اومدم تهران
خسته م از جوش، اینقدری که بهتون بگم هرچی از مشهد برگشتمو حالم خوش بود و سر حال شده بودم و انرژی مثبت، این تهران اومدن ضایعش کرد که عوامل مختلفی هم داشت اعم از دوستی و فامیلی و آشنایی ...
باید باز خودسازی کنم ...
خدایا 100 هزار مرتبه شکرت 100ها هزار مرتبه شکرت بابت همینی که هستمو همینجایی که هستم و آرامش نسبی ای که دارم
----------
پ.ن:
از دوستان عزیزم که همراهی کردن بسیار ممنون
سپیده و زهرا و سارا و هانیه :
ممنون بخاطر لحظات خوشی که داشتیم مخصوصا اون خنده ها :))
چقدر اونروز من خندیدما
سپیده چقدر تا حالا درست کردی؟ :)) =))
زهرا آواچی؟! :)) =)) =))
سارا اسم اون بنده خدا کی بود؟ همون لیدره =)) =))
هانیه مرغ چی بود؟ :دی :))
منم از زندگی تو تهران بدم میاد و هر سفر برام سخت بوده. نه که همیشه بد گذشته باشه نه... ولی سخته...