هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرکجا محرم شدی

چشم از خیانت بازدار

ای بسا محرم

که با یک نقطه مجرم می شود

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

سفرنامه مشهد

جمعه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۴۳ ق.ظ
خب بریم سراغ سفر مشهد

از کجا شروع کنم؟!

خب از همون روز اول

صبح با تاخیر 3 ساعته رسیدیم مشهد 

صبحونه هم که توی قرار داد تورمون بود بهمون ندادن گفتن دیگه گذشته موند تا ظهر

رفتیم استراحت کردیم تا ظهر و بعدشم نماز و ناهار و خواب تا عصرش که پاشدیم رفتیم حرم

آخیییییی

جاتون خالییییی

بعد دو سال و خوردی، رفتیم همون صحنی که همیشه دوسش دارم

صحنی که به نظرم صحن اصیل حرم امام رضاست

صحنی که اصلت و حس قدیمشو هنوز داره و توی صحنا و رواقهای جدیدتر (حداقل من) کمتر حسش می کنم و بیشتر با همین صحن ارتباط برقرار می کنم

یعنی همون صحن انقلاب یا به نقل از قدیمیا، صحن سقاخونه

نشستیمو یخورده درد دل کردیم بعدشم دم غروب بود نقاره زدن ...

چقدرررر دوست دارم این صدا و حال این صحن رو

چقدر نوای نقاره ها دم غروب به دل و روحت میشینه

نا خودآگاه لبخندی به لبت میشینه

و تماشا می کنی 8->

آها اینو یادم رفت

چون روز تولد امام حسن علیه السلام بود به دل گرفته بودیم شیرینی بدیم واسه همین رفتیم یه خورده کیک رضوی گرفتیمو پخش کردیم، جاتون خالی، پخش کردنشم لذت داشت از یه طرف خوشحال میشی و لذت می بری از یه طرفم وقتی تموم میشه ناراحت میشی که به بعضیا نرسیده که اومدن جلو مخصوصا اگه بچه باشن

بعضیا فکر می کردن فاتحه ایه می پرسیدن چی باید بخونیم؟ (و کم و بزور بر میداشتن) اما وقتی می فهمیدن که شیرینی عیده با ذوق و اشتیاق اونوقت بر میداشتن میخاستن بیشترم بر دارن :)) (ملت تنبلی هستیم خداییا، ولی خب گرما بود روزه هم که بودن حالا یه ذره هم میشه درک کرد که حسش نبوده ;) )

بعدشم که رفتیم واسه زیارت و صحن انقلاب

شاید هم امام رضا علیه السلام هم امام حسن علیه السلام جفتشون باعث شدن که آرامش خوبی داشته باشیم همراه با یه خوشی درونی

وقتی چراغهای صحن روشن شد چراغونیهاشم روشن شد و کلا یه نمای دیگه ای پیدا کرد و خیلی خشگل بود، خدا قسمت کنه واسه هممون که شب تولدها اونجا باشیم

هم حس و حال خیلی خوشیه هم اینکه توی تولداشون بیشتر حاجت میدن کم کمش همین آرامش و خوشی دلیه :)

جای همتون خالی ولی یادتون کردم :)

بعد به دلیل شلوغی وارد حرم نشدیم توی صحن موندیم و بعد از نماز و اینا برگشتیم خونه واسه شام و استراحت و نصف شب باز برگشتیم و اینبار خلوتتر بود- البته خلوتی که میگم در همون حد 4/5 ردیف چسبیده به ضریح بودا، البته با شدتی که جرات نمی کردی بری جلو (بعدا عرض می کنم چرا جرات نمی کردی) مام فقط گوشه ش واسادیم و یخورده زیارتنامه خوندیمو حال کردیم با تماشاشون و حرف زدن باهاشون (راستی چرا آدم ذهنش هنگ می کنه؟ چرا اونجا که میری فقط دیدنشون و لبخندشون و زیارتشون برات مهمه؟!! چرا؟!!! ) خلاصه بعدم نزدیک اذان صبح شد و بقول خادما نماز امر واجبه و زیارت مستحب، مام رفتیم واسه نماز، خلاصه نمازو خوندیمو باز برگشتیم تو رواق روبروی حرم نشستیمو تماشا کردیمو زیارت خوندیم کنارمونم یه خانوم مشهدیه نشسته بود که خیلی خانوم خوبی بود، اونورشم یه خانوم تهرونی، یخورده حرف زدیم راجع به مشهد و مخصوصا مقوله عربها :| (بعدا توضیح میدم)

بعد از ساعتی هم به سمت خانه و استراحت

فرداشم به همین منوال گذشت با این تفاوت که بعد از نماز مغرب سپیده ی گل و مامانشو دیدم که از تهران اومده بودن و با مامانو آبجی من آشنا شدن منم قبلا آشنا شده بودم :دی

بعدشم نصف شب قرار گذاشتیم بریم که رفتیمو شلوغتر از شب قبل بود ولی بازم خوب بود با هم نماز صبحو توی صحن انقلاب خوندیم یخورده هم حرف زدیمو جای بچه ها رو خالی کردیم (پیشنهاد دادیم یه سفر دوستانه هم بریم مشهد که خیلی خوش میشه :) ) 

بعدشم با مامان اینا و سپیده و مامانش رفتیم به سمت رواق امام خمینی که بعدشم بابا و دختر عمه اشو زیارت کردیم (نگو معطل ما شده بودن که نشسته بودیم حرف زدن:دی باباش گفتن پس بگو چرا دیر کردین، همدیگه رو پیدا کردین :)) ) که از همونجا با هم خدافظی کردیم چون فرداش پایان سفر جفتمون بودو دیگه همدیگه رو نمیدیدیم 

خونه هم که رفتیم بعد استراحت پا شدیم رفتیم بیرون بعدم برگشتیمو جمع و جور کردیمو نهار بعدم اتاقو تحویل دادیمو رفتیم حرم تاااااا عصر ساعت 6.30 اینا که توی این مدت یه خورده زیارت کردیمو بعدشم اومدیم رواق شیخ حر عاملی [همون رواق کاخه :-" - من بهش میگم کاخ، دوسش ندارم، درسته خیلی بزرگ و خوبه، خانوادگی هم هست البته فکر کنم از خانوادگی یه ذره اونورتر شده !!! خنکم هست و خیلیم شیک و مجلل اما کافیه یه نگاه به سقف بندازی، شخصا یاد کاخهای سلطنتی میفتم، به نظرم این رواق اصلا در شان حرم امام رضا نیست، نمیدونم چه فکری پشتش بوده ولی یه جای زیارتی چه ربطی به این گچ کاریها و نقوش مشابه کاخهای سلطنتی داره؟ کلا دوستش ندارم ولی اجبارا رفتیم اونجا چون مدت طولانی باید می نشستیم، کلا از اولی که ساختن این دومین باری بود که میرفتیم یه بار همون اولاش که وقتی دیدم همون حس کاخو داشتم یه بارم این دفعه ...

تنها مورد خوبی که داره چیزیه که در لحظه ورود بهش برخورد کردیم و بسیار متعجب شدیم اینطوری: وااااا  :-O + :))  بعدش فهمیدیم چی شده...

وقتی وارد شدیم دیدیم اااا، چند نفر آدم، شاید سر جمع 15-20 نفر زن و مرد پشت به جمعیت و رو به دیوار صورتشونو چسبوندن به دیوار با حالت زاری، گفتیم واااا چرا اینا اینطورین؟ چی شده؟ چیه مگه؟!!!!، بعدشم دیدم یه نرده کوچیک بین زنا و مردا گذاشتن بالاشم نوشتن بخش خواهران بخش برادران...

خدا ببخشه، گفتم مثل صف اعدام مجرمین می مونن :دی :)) بعدش حدس زدم شاید فکر می کنن اینجا پایین حرمه و اینا، که خب گفتم خدایی ساده و خرافاتی هستیم ما ایرانیا، بعد از یه خانوم که اونجا واساده بود پرسیدیم چه خبره اینجا گفت که اینجا نزدیکترین جا به مرقد حضرت رضا (ع) هست و این چراغ سبز رو واسه همین نشون گذاشتن، گفتم واقعا؟!! واقعیه یا حرف؟ گفت نه واقعیه، خدایی بازم باور نکردم یه جوری بود واسم مخصوصا با اون حالت، به خودم گفتم چرا مثل اون یکی زیر زمین ضریح نذاشتن واسش؟! که بعدش که رفتیم رو فرشا نشستیم دیدیم آره اون بالاش اصن حک کردن، صلوات خاصه رو نوشته و زیرش نوشته نزدیکترین مکان به مضجع شریف حضرت علی بن موسی الرضا، تازه اونجا بود که دلم قانعتر شدو باورم شد و بعد خوندن دعا و اینا رفتم منم مثل بقیه زیارت کردم بعدش با خودم گفتم بهتر که ضریح نداره شاید اگه داشت ملت حمله میکردن و نمیزاشتن زیارت کنیم، چه میدونم شاید چند سال دیگه اینجام همینطوری بشه :-؟؟

در کل فقط بخاطر اون تیکه ش خوب بود ...] بعد از اونجا هم برگشتیم هتل و منتظر ماشین برای رفتن به ایستگاه قطار برای حرکت به سمت یزد ....


اینم یه سفر نامه کلی بود که در قسمتهای بعد راجع به موارد زیر مینویسم:


- دعای عالیه المضامین

- عربها

- قبر آقای نخودکی 

- بردن دوربین، تلنگرهای گاه گداری

- دختر پسره تو رواق

- راننده مشهدی

- نوبت

- قطار

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۵/۱۱
برگ سبز

نظرات  (۶)

۱۱ مرداد ۹۲ ، ۰۸:۲۱ زهرا خانوم
به سلامتی
خدا رو شکر خوش گذشته، همونجا که بهش گفتی کاخ رو منم رفتم اتفاقا حس خوبی داشتم اونجا از اونجا خیلی هم راحت میرسیدی بغل ضریح فقط چند تا پله میری بالا قشنگ میریسی روبروی ضریح آقا.اون دیواره هم دیدم
من که خیلی دوست دارم یه بار دیگه برم

پاسخ:
پاسخ:
سلامت باشی
آره شکر خدا
جات خالی

خب هر کسی سلیقه ای داره دیگه :دی
من دوسش ندارم :دی

ایشالا به زودی زود میری عزیزم :*
تو رو خدا سیب جون، الهی قوربونت برم، دفعه بعد یه خورده فونتت رو درشت تر کن. چشمام از کاسه در اومد تا خوندم!
.
.
.
خوش به حالت.نمیدونی چقدر دلم هوای امام رضا رو کرد.مخصوصا نصفه شب و نماز صبح تو حرم...
واقعا آدم که میره اونجا مُخش هنگ میکنه. نمیدونه چی بگه.چی بخواد!
.
.
.
بگذریم،
بیشتر از همه منتظرم ببینم ماجرای " دختر پسره تو رواق " چیه

پاسخ:
پاسخ: :))
باشه چشم
سعی می کنم گنده ترش کنم :دی
.
.
.
:)) خیلی چیز خاصی نبود واقعا، ولی خب اونجا جالب نبود و یه علامت سوال بود
زیاد منتظر نباش که بخوره تو ذوقت :دی
ایشالا که سفرنامه خانه خدا رو ازت ببینم
یعنی اگه سلام من رو نرسونده باشیا

پاسخ:
پاسخ:
ایشالااااااااا
ایشالا با هم بریم اصن :دی
:دی
سلام: )
کارامو کردم گفتم بیام استراحتی بکنم شب داغون نباشم. بدو بدو با گوشی پستایی که وقت نکرده بودم بخونم خوندم. مرسی
مشهد تازه بودیم. ولی با تعریفات دلم پر کشید. خدا قسمت کنه بارها و بارها
میشه درباره ی اون برنامه ی ماه عسل هم که تو یکی از پستات بهش اشاره کردی بنویسی؟ من اون قسمت رو ندیدم. دوست دارم بدونم موضوع چی بوده.

پاسخ:
پاسخ: سلام به روی ماهتون :)
خواهش می کنم ممنون از شما که خوندین
الهییییی آمیییین
چشم حتما
توی اون برنامه اول یه زوج میانسال رو آوردن که با وجود دوتا پسر بزرگ که هرکدوم مشغول زندگی و تحصیل و خارج از کشور بودن، رفته بودن یه دختر از پرورشگاه گرفته بودن و دختر خودشون کرده بودنش، بعدم مامان بابای میلاد رو آوردن (یادتونه؟ دو سال پیش یه قسمت یه خونواده رو آوردن که بچه دار نمیشدن سالها و رفته بودن یه پسر رو از پرورشگاه گرفته بودن و بعدش معلوم شده بود بچه مشکل داره فکر کنم اسم مشکلش سی پی بود، و با وجودی که مریض بود و توانایی حرکت نداشت باید هی بلندش می کردن و بهش میرسیدن) و این پسر فکر می کنم 20 ساله شده بود و 6 ماه پیش از دنیا رفته بود، وقتی باز اونا رو آوردن و خونواده ی قبلی که مهمون بودنو همونجا نشسته بودن رو دیدن داغشون تازه شد و مادر میلاد اشکش در اومد اما خودشو نگه داشت و در مورد اون سالها و بعد برنامه ماه عسل که زندگیشون چطوری شده بود صحبت کرد، و تهش رسید به نقطه حساس برنامه، ماه عسلیا یه پسر بچه رو آوردن به اسم شاهین و گفتن این آقا پسر رو براتون انتخاب کردیم خیلی گله و خوبه و اینا، قبولش می کنین؟ در اصل سورپریزشون کردن دیگه
هم مامانه شروع کرد گریه کردن هم بابا
خلاصه قبولش کردن دیگه :) خیلی گریه دار بود و هیجانی

اینم ویدئوهاش خواستین ببینین:
http://www.aparat.com/v/jIPwy
http://www.aparat.com/v/IdtWs

به به! مرسی از توضیحات و آدرس. حتما در اولین فرصت تماشا می کنم.
عزیزم کامنتت اشتباهی بدون جواب مونده بود الان جواب دادم

پاسخ:
پاسخ: خواهش شاذه جان
مرسی
پ کو کامنتی که من گزاشتم

پاسخ:
پاسخ:
مگه کامنت گذاشتی؟
توی هی پست دیگه گزاشته بودی که جواب دادم
نکنه نیومده؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی