سفرنامه مشهد
از کجا شروع کنم؟!
خب از همون روز اول
صبح با تاخیر 3 ساعته رسیدیم مشهد
صبحونه هم که توی قرار داد تورمون بود بهمون ندادن گفتن دیگه گذشته موند تا ظهر
رفتیم استراحت کردیم تا ظهر و بعدشم نماز و ناهار و خواب تا عصرش که پاشدیم رفتیم حرم
آخیییییی
جاتون خالییییی
بعد دو سال و خوردی، رفتیم همون صحنی که همیشه دوسش دارم
صحنی که به نظرم صحن اصیل حرم امام رضاست
صحنی که اصلت و حس قدیمشو هنوز داره و توی صحنا و رواقهای جدیدتر (حداقل من) کمتر حسش می کنم و بیشتر با همین صحن ارتباط برقرار می کنم
یعنی همون صحن انقلاب یا به نقل از قدیمیا، صحن سقاخونه
نشستیمو یخورده درد دل کردیم بعدشم دم غروب بود نقاره زدن ...
چقدرررر دوست دارم این صدا و حال این صحن رو
چقدر نوای نقاره ها دم غروب به دل و روحت میشینه
نا خودآگاه لبخندی به لبت میشینه
و تماشا می کنی 8->
آها اینو یادم رفت
چون روز تولد امام حسن علیه السلام بود به دل گرفته بودیم شیرینی بدیم واسه همین رفتیم یه خورده کیک رضوی گرفتیمو پخش کردیم، جاتون خالی، پخش کردنشم لذت داشت از یه طرف خوشحال میشی و لذت می بری از یه طرفم وقتی تموم میشه ناراحت میشی که به بعضیا نرسیده که اومدن جلو مخصوصا اگه بچه باشن
بعضیا فکر می کردن فاتحه ایه می پرسیدن چی باید بخونیم؟ (و کم و بزور بر میداشتن) اما وقتی می فهمیدن که شیرینی عیده با ذوق و اشتیاق اونوقت بر میداشتن میخاستن بیشترم بر دارن :)) (ملت تنبلی هستیم خداییا، ولی خب گرما بود روزه هم که بودن حالا یه ذره هم میشه درک کرد که حسش نبوده ;) )
بعدشم که رفتیم واسه زیارت و صحن انقلاب
شاید هم امام رضا علیه السلام هم امام حسن علیه السلام جفتشون باعث شدن که آرامش خوبی داشته باشیم همراه با یه خوشی درونی
وقتی چراغهای صحن روشن شد چراغونیهاشم روشن شد و کلا یه نمای دیگه ای پیدا کرد و خیلی خشگل بود، خدا قسمت کنه واسه هممون که شب تولدها اونجا باشیم
هم حس و حال خیلی خوشیه هم اینکه توی تولداشون بیشتر حاجت میدن کم کمش همین آرامش و خوشی دلیه :)
جای همتون خالی ولی یادتون کردم :)
بعد به دلیل شلوغی وارد حرم نشدیم توی صحن موندیم و بعد از نماز و اینا برگشتیم خونه واسه شام و استراحت و نصف شب باز برگشتیم و اینبار خلوتتر بود- البته خلوتی که میگم در همون حد 4/5 ردیف چسبیده به ضریح بودا، البته با شدتی که جرات نمی کردی بری جلو (بعدا عرض می کنم چرا جرات نمی کردی) مام فقط گوشه ش واسادیم و یخورده زیارتنامه خوندیمو حال کردیم با تماشاشون و حرف زدن باهاشون (راستی چرا آدم ذهنش هنگ می کنه؟ چرا اونجا که میری فقط دیدنشون و لبخندشون و زیارتشون برات مهمه؟!! چرا؟!!! ) خلاصه بعدم نزدیک اذان صبح شد و بقول خادما نماز امر واجبه و زیارت مستحب، مام رفتیم واسه نماز، خلاصه نمازو خوندیمو باز برگشتیم تو رواق روبروی حرم نشستیمو تماشا کردیمو زیارت خوندیم کنارمونم یه خانوم مشهدیه نشسته بود که خیلی خانوم خوبی بود، اونورشم یه خانوم تهرونی، یخورده حرف زدیم راجع به مشهد و مخصوصا مقوله عربها :| (بعدا توضیح میدم)
بعد از ساعتی هم به سمت خانه و استراحت
فرداشم به همین منوال گذشت با این تفاوت که بعد از نماز مغرب سپیده ی گل و مامانشو دیدم که از تهران اومده بودن و با مامانو آبجی من آشنا شدن منم قبلا آشنا شده بودم :دی
بعدشم نصف شب قرار گذاشتیم بریم که رفتیمو شلوغتر از شب قبل بود ولی بازم خوب بود با هم نماز صبحو توی صحن انقلاب خوندیم یخورده هم حرف زدیمو جای بچه ها رو خالی کردیم (پیشنهاد دادیم یه سفر دوستانه هم بریم مشهد که خیلی خوش میشه :) )
بعدشم با مامان اینا و سپیده و مامانش رفتیم به سمت رواق امام خمینی که بعدشم بابا و دختر عمه اشو زیارت کردیم (نگو معطل ما شده بودن که نشسته بودیم حرف زدن:دی باباش گفتن پس بگو چرا دیر کردین، همدیگه رو پیدا کردین :)) ) که از همونجا با هم خدافظی کردیم چون فرداش پایان سفر جفتمون بودو دیگه همدیگه رو نمیدیدیم
خونه هم که رفتیم بعد استراحت پا شدیم رفتیم بیرون بعدم برگشتیمو جمع و جور کردیمو نهار بعدم اتاقو تحویل دادیمو رفتیم حرم تاااااا عصر ساعت 6.30 اینا که توی این مدت یه خورده زیارت کردیمو بعدشم اومدیم رواق شیخ حر عاملی [همون رواق کاخه :-" - من بهش میگم کاخ، دوسش ندارم، درسته خیلی بزرگ و خوبه، خانوادگی هم هست البته فکر کنم از خانوادگی یه ذره اونورتر شده !!! خنکم هست و خیلیم شیک و مجلل اما کافیه یه نگاه به سقف بندازی، شخصا یاد کاخهای سلطنتی میفتم، به نظرم این رواق اصلا در شان حرم امام رضا نیست، نمیدونم چه فکری پشتش بوده ولی یه جای زیارتی چه ربطی به این گچ کاریها و نقوش مشابه کاخهای سلطنتی داره؟ کلا دوستش ندارم ولی اجبارا رفتیم اونجا چون مدت طولانی باید می نشستیم، کلا از اولی که ساختن این دومین باری بود که میرفتیم یه بار همون اولاش که وقتی دیدم همون حس کاخو داشتم یه بارم این دفعه ...
تنها مورد خوبی که داره چیزیه که در لحظه ورود بهش برخورد کردیم و بسیار متعجب شدیم اینطوری: وااااا :-O + :)) بعدش فهمیدیم چی شده...
وقتی وارد شدیم دیدیم اااا، چند نفر آدم، شاید سر جمع 15-20 نفر زن و مرد پشت به جمعیت و رو به دیوار صورتشونو چسبوندن به دیوار با حالت زاری، گفتیم واااا چرا اینا اینطورین؟ چی شده؟ چیه مگه؟!!!!، بعدشم دیدم یه نرده کوچیک بین زنا و مردا گذاشتن بالاشم نوشتن بخش خواهران بخش برادران...
خدا ببخشه، گفتم مثل صف اعدام مجرمین می مونن :دی :)) بعدش حدس زدم شاید فکر می کنن اینجا پایین حرمه و اینا، که خب گفتم خدایی ساده و خرافاتی هستیم ما ایرانیا، بعد از یه خانوم که اونجا واساده بود پرسیدیم چه خبره اینجا گفت که اینجا نزدیکترین جا به مرقد حضرت رضا (ع) هست و این چراغ سبز رو واسه همین نشون گذاشتن، گفتم واقعا؟!! واقعیه یا حرف؟ گفت نه واقعیه، خدایی بازم باور نکردم یه جوری بود واسم مخصوصا با اون حالت، به خودم گفتم چرا مثل اون یکی زیر زمین ضریح نذاشتن واسش؟! که بعدش که رفتیم رو فرشا نشستیم دیدیم آره اون بالاش اصن حک کردن، صلوات خاصه رو نوشته و زیرش نوشته نزدیکترین مکان به مضجع شریف حضرت علی بن موسی الرضا، تازه اونجا بود که دلم قانعتر شدو باورم شد و بعد خوندن دعا و اینا رفتم منم مثل بقیه زیارت کردم بعدش با خودم گفتم بهتر که ضریح نداره شاید اگه داشت ملت حمله میکردن و نمیزاشتن زیارت کنیم، چه میدونم شاید چند سال دیگه اینجام همینطوری بشه :-؟؟
در کل فقط بخاطر اون تیکه ش خوب بود ...] بعد از اونجا هم برگشتیم هتل و منتظر ماشین برای رفتن به ایستگاه قطار برای حرکت به سمت یزد ....
اینم یه سفر نامه کلی بود که در قسمتهای بعد راجع به موارد زیر مینویسم:
- دعای عالیه المضامین
- عربها
- قبر آقای نخودکی
- بردن دوربین، تلنگرهای گاه گداری
- دختر پسره تو رواق
- راننده مشهدی
- نوبت
- قطار
خدا رو شکر خوش گذشته، همونجا که بهش گفتی کاخ رو منم رفتم اتفاقا حس خوبی داشتم اونجا از اونجا خیلی هم راحت میرسیدی بغل ضریح فقط چند تا پله میری بالا قشنگ میریسی روبروی ضریح آقا.اون دیواره هم دیدم
من که خیلی دوست دارم یه بار دیگه برم