حکایتی عجیب از شیخ رجبعلی خیاط
فقط واسه اونایی که نمیشناسن میگم:
ایشون یکی از بنده های عادی و ساده خدا بود که بخاطر اینکه یه شب جلوی خودشو از رفتن به طرف گناه و بدام افتادن توش نگه داشت (داستانی شبیه یوسف و زلیخا) خدا بهش لطفی کرد که از بزرگان و اولیا خودش شد
و حالا این داستان که امروز جایی از ایشون دیدم:
"خواسته یا ناخواسته دلفریبی می کرد و زیبایی صورتش را به انسان ها نشان میداد اما غافل از این که مردمان پاک زیبایی ظاهر او را نمی دیدند بلکه گداخته آتش های به پا خواسته از نافرمانی خداوند را می بینند مردمانی پاک همچون شیخ رجبعلی خیاطفرزند این عارف بزرگوار در گفت و گویی با کیهان فرهنگی می گوید:
پدرم با چشم برزخی چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. .یکی از دوستان پدرم می گفت :یک روز با جناب شیخ به جایی می رفتیم، یکددفعه من دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لباس شیکی داشت نگاه می کند! از ذهنم گذشت که جناب شیخ به ما می گوید: چشمتان را از نامحرم برگردانید و حالا خودش اینطور نگاه می کند! فهمید. گفت: تو هم می خواهی ببینی که من چه می بینم ؟ببین"من نگاه کردم
دیدم همینطور از بدن آن زن، مثل سرب گداخته، آتش و سرب مذاب به زمین می ریزد و آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبال اوست سرایت می کند. جناب شیخ گفت:این زن راه می رود و روحش یقه مرا گرفته، او راه می رود و مردم را همین طور با خودش به آتش جهنم می برد"
....
خدایا خودت کمکمون کن :( آنی بخودمون واگذارمون نکن
پ.ن:
یادم باشه در مورد سفر مشهد بنویسم (یادم بیارینااااا )