خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد از گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانة ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانة دوست کجاست؟}
--------------
و من اکنون چنین می گویم:
من دلم می خواست
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
شرط وارد گشتن این بود:
که کلامم را بخوانند
ببینند،
حتی! بنویسند برایم حرفهای خود را...
هر چه دیدند و شنیدند، قضاوت نکنندم هرگز،
دوست داشتم دلمان ساده و نزدیک بماند همه وقت،
خانه ام ساده ولی پر ز محبت و صفا،
بر درش برگ گلی می کوبیدم
روی آن با قلم سبز بهار
می نوشتم ای یار
خانة ما اینجاست
اما حال...
خانه کوچک من
که رفیقان عزیز
چندی، میهمان سادگیش بودند
بعدِ چند صباحی اکنون
همزمان با ریختن برگ درختان زمین
به خزان انجامید
داوریها شاید
دل ساده و پر مهرم را
به بن بست سکوتی لغزاند
تا که بنشینم،
و بیاندیشم با خود
که عجب خبط و خطایی کردم
و نبایستی همه حرفم را
همه دلسخنم را
با دوست
یکی می کردم تا ...
و کنون می گویم
که دگر هیچ نخواهم بنوشت،
سهم من شاید اینجا
از چینش کلمات همین بود و تمام
یحتمل سهم من این باشد زین پس:
خواندن، شنیدن، دیدن...
و فهمیدن حسی کز پشت کلامی پیداست،
و دریافتن حرفی، صدایی، دردی شاید
یحتمل کار من این باشد زین روز:
لبخند و سکوت...
و شما
ای رفیقان صمیمی
خانه تان آباد همیشه، همه وقت
دوستیتان همیشه پر مهر، پا برجا، ساده، یکرنگ
دلتان پر ز خوشی
تنتان سالم و سبز
بهترین حال و مکان
مال و مقام و عزت
و خوشبختی ایام
ز خداوند کریم
بهرتان خواهانم
دلتان خواست مرا نیز دعایی بکنید
و ببخشید اگر
تندی و حرفی ز منِ دوست شنیدید
و دل نازکتان خراشی برداشت
آن برگ کوچک، همره آب ِ روان می گذرد
و گذارندۀ لحظات، شما را به خدا می سپرد
خداوند رحیم نگهدار شما
یار شما
پناهی دهتان
باد همیشه، هرجا
----------------------------
پ.ن: این تصمیمو قبلا گرفتم اما به حرمت میلاد امام رضا گذاشتم باشه تا از تولدشون بگذره.
تا فردا شب دیگه هیچ اثری از این وبلاگ و این خلوت نخواهد بود
یا علی