این میلاد و این روز رو به همه علی الخصوص همه جوونای عزیز و دوستان گلم تبریک میگم :)
راستی جاتون خالی بود امشب توی جشنشون :)
شنیدین میگن ائمه اطهار توی ولادتها و شادیاشون بیشتر حاجت میدن؟!
پس واسه همگی دعا کنین و حاجت بطلبین :)
التماس دعای فراوون
--------------------------------------------
من:
خیلی سخته آدم کاری رو که براش سخته واقعا، انجام بده، مخصوصا که این کار باعث بشه بین عقل و دلت جنگ و کشمکشی راه بیفته، از یه طرف بخای دلو بزنی به دریا از اونطرفم عقلت بگه نه، حالا اگه این نه ها و اگر ها زیاد باشن و بخش عظیمیش بخاطر مراعات دیگران دیگه واویلا...
بعد اگه تصمیم بگیری اونو انجام بدی با همه سختیش و ترسش و طوری بشه که ارزش کارتو نفهمن و ببینی که اهمیت کاری که برات سخت بوده رو متوجه نمیشن ...
.
.
نفس اماره من :
اونوقته که حس می کنی غرورت پامال شده و خدشه دار... اونوقته که پشیمون میشی... میگی اصن نمیخام... و اگه یکی باشه مثل من که طبق این پست منتقد خودش باشه و بقول یکی از دوستان خودشو محاکمه کنه، میگه عجب غلطی کردم، با صدجور فحش دیگه، اونوقته که میزنه به سیم آخرو اون غروره فعال میشه
نفس لوامه من:
وقتی به اینا فکر می کردم یه لحظه یه چیزی از درونم جوابمو داد، یاد حرفهای حاج آقا فرحزاد افتادم که پریروز می گفتن:
خدا میخاد غرورتو بشکنه، میخاد خودتو بشکنی، تا وقتی غرور داری دلت خدایی نیست، تا وقتی من من می کنی (من اینم، همینه که هست، من فلانم من بهمانم ...) شیطان هم همراهته، شیطانم تکبر و غرورش باعث شد که همه عبادتاش بی ارزش بشه و بشه شیطان
وقتی شکستی، خودت و غرورت رو، اونجاست که خدا به دلت نگاه میندازه، خدا توی دل سوخته جا داره، خدا تو رو بی غرور میخاد
واسه همینم میگن هر که در این درگه مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند...
خدا از همه بیشتر به پیامبران و امامانش و فرستادگانش بلا داد، تا ذره ای غرور نگیردشون، تا ذره ای منیت نداشته باشن، وقتی دلت شکست دلت سوخت، روحت بیشتر رشد میکنه و متعالی میشه
هرچی سختی بیشتر میشه جسم اذیت میشه اما روح شادتر میشه و بقول خودمون حال میاد ...
پس شکستن چیز خوبیه، غرورتو بشکنی خوبه
کاش ظرفیت و تحملش باشه، کاش خدا بقدر توان و ظرفیتمون بده تا شرمنده و سرشکسته نشیم
کاش ...
دل من (شایدم بخش پرسشگر من):
ولی آخه ...
وقتی اولش غرور نداری و کاری رو می کنی و غرورتو خرج نمی کنی، و بعد دیگران با کارها و رفتارشون غرورتو فعال می کنن، و سر لج میندازنت نا خودآگاه، اونوقت باید چه کرد؟!!!
سخته خدایییییی :(
نمیدونم
چه کنم؟!!!!
خدایا خودت کمک کن و تنهام نزار ...
پ.ن:
- نمیدونم چی گفتم، یه مشت حرف و فکری که در ذهن رد و بدل میشه بود اما بهونه ای شد واسه گفتن حرفهای حاج آقا چون دلم میخاست بگم اما فراموش شد و درونیات من باعث نوشتنشون شد، ببخشید اگه دقیق و عین حرفهای ایشون نیست [البته راجع به تسلیم حق و راضی بودن هم صحبت کردن که دقیق یادم نیست امیدوارم یکی از دوستان بنویسن، (زهرا جان! :) )]
- شاید از اسامی نفسها بخوبی و درستی استفاده نکردم، همین به نظرم اومد اگه جاییش ایراد داره ببخشید و بگین تصحیحش کنم