هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرکجا محرم شدی

چشم از خیانت بازدار

ای بسا محرم

که با یک نقطه مجرم می شود

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
دعوایی بر سر خال که با شعر حافظ شروع و به زمان معاصر کشیده شد :دی


حافظ

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


 صایب تبریزی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سرو دست و تن و پا را

هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد  سمرقند و بخارا را


شهریار:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را

هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد

نه چون صایب که می بخشد سرو دست و تن و پا را

سرو دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند

نه بهر ترک شیرازی که  برده جمله دلها را


سارا گیلانی

اگر آن مهوش گیلان بدست آرد دل ما  را  

بدو بخشم به سهم خود، چو حافظ ملک دنیا را

تن و جان، روح و معنا را به مخلوقی نمیبخشم   

اگر بخشم به او بخشم که برپا کرده دنیا را


محمدرضا محمدی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا

نه می بخشم سمرقندش ، نه می بخشم بخارا را

هرآن کس چیز می بخشد ، به یک باره نمی بخشد

که شاید عشق آن دلبر کند آزرده دل ها را

بباید صبر بنمودش که تا عشقش شود دائم

نه چون آن کس که می بخشد به یک دم روح و اجزا را


رضا برزگر

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش حتی نبخشم نقطه بارا

خدای ترک شیرازی بود زیباتر از خلقش
چرا چون حافظ و صائب ببخشم شهر و اعضا را

و یا چون شهریار آیم کنم تقدیم اجزایم
تمام روح و اجزایم فدای صنع یکتا را

سمرقند و بخارا را سرو دست و تن و پارا
تمام روح و اجزارا بود زیبنده اعلی را

میان این سه استادم جسارت کرده ام خواجو
که پایان بخشم این دعوای استادان والا را


مهرانگیز رساپور ( م . پگاه)

از آن پس برسر پاسخ به این ولخرجی حافظ
میان شاعران بنگر، فغان و جیغ و دعوا را

وجودِ او معمایی ست پر افسانه و افسون
ببین خود با چنین بخشش، معما در معما را !

بیا حافظ که پنهانی، من و تو دور ازاین غوغا
به خلوت با هم اندازیم این دل‌های شیدا را

رها کن ترکِ شیرازی! بیا و دختر لر بین !
که بریک طره‌ی مویش، ببخشی هردو دنیا را !

فزون برچشم و بر ابرو، فزون بر قامت و گیسو !
نگر بر دلبر جادو، که تا ته خوانده دریا را !

شبی گربخت‌ات اندازد به آتشگاهِ آغوشش
زخوشبختی و خوش سوزی ، نخواهی صبح فردا را

شنیدم خواجه‌ی شیراز، میان جمع میفرمود:

" پگاه" است آنکه پس گیرد، سمرقند و بخارا را !

* * *
بدین فرمایش نیکو که حافظ کرد می‌دانم ،
مگر دیگر به آسانی کسی ول می‌کند ما را !


و شعرها و دعواهای زیادی که به جد و به طنز این خال باعثش شد ... که میتونین اینجا  ببینین :))

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۱۰
برگ سبز
خبببببب

دیگه مشکل از خواب بیدار شدنمونم حل شد :دی

بشتابید بشتابید

دیگر با این ساعت خواب نخواهید ماند

با پوشیدن یکی از این حلقه ها سر ساعت تنظیم شده از خواب بیدار می شوید

چگونه؟

با ویبره!!

رأس ساعت مقرر این حلقه ها به حالت ویبره در میان و شما رو از خواب بیدار می کنن و خوبیش اینه که این ساعت امکان تنظیم برای دو نفر و در ساعتهای مختلف رو داره و هر کدوم رو بدون اینکه دیگری از خواب بیدار بشه، بیدار می کنه ...

فقط موندم موقع ویبره چه حسی به آدم دست میده (شاید از پدر مخترعش حسابی قدردانی بشه :-" )

راستی مجردهایی که مشکل بیدار شدن از خواب دارین بخرین از یکیش استفاده کنین اون یکیشم بزارین وقتی مزدوج شدین ;))

ولی بی شوخی، ایده جالب و کاربردی ای هستش ...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۰۰
برگ سبز
امشب با حضور میهمانی در خانواده خاطرات قدیم برامون زنده شد

خاطراتی که از کودکی خودمون بود و حتی از کودکی بزرگترها

یاد قدیم و زندگیهای قدیم

نحوه زیستنی که بدون تشریفات بود و همه شادتر و سالمتر از الان بودن

هرچه زندگیها پیشرفته تر شد، ناراحتیها، دوریها، بیماریهای مختلف روحی و جسمی هم بیشتر شد

از ساعات خوش و خاطرات خوش و خنده دارمون که بگذریم 

یک جمله نتیجه و مخلص کلام بود:

ماها هرچه بیشتر به سمت آسایش رفتیم (و حتی دویدیم) از آرامش بیشتر فاصله گرفتیم 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۸:۰۴
برگ سبز
مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است.
به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد.
این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: ابتدا در فاصله 4 متری او بایست و با صدای معمولی ، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله 3 متری تکرار کن. بعد در 2 متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کن.

جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: " عزیزم شام چی داریم؟"
و این بار همسرش گفت:"مگه کری؟! برای چهارمین بار میگم؛ خوراک مرغ!!"
.
.
حقیقت به همین سادگی و صراحت است. مشکل ، ممکن است آن طور که ما همیشه فکر میکنیم، در دیگران نباشد؛ شاید در خودمان باشد!!!

اگر مشکلات خود را ببینیم و در پی اصلاح آن باشیم دیگر وقتی برای ایراد گیری از دیگران پیدا نمیکنیم ...


به نقل از جی پلاس

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۶:۱۵
برگ سبز

*

بیخیال بابا

اصن اهمیت نده به قضاوتا

به حرفها

محکم باش

رد شو

و یادت باشه فقط خدا 

فقط اونه که محرمه

همینو بس ...


-------------------

اگه یه روز به خودتون اومدید و احساس کردید دیگه خسته شدید و حوصله این همه درگیری رو ندارید، صورت‌تون رو یه آب بزنید و تو آینه به چشماتون زل بزنید و بگید: من تسلیم نمی‌شم. من یه قهرمانم


من تسلیم نمیشم من یه قهرمانم ...




۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۳:۳۰
برگ سبز
بکش جفای رقیبان، مدام خوشدل باش
که سهل باشد اگر یار مهربان داری

حافظ

***

به تبردار بگویید ز آه دل سرو
 رسد آن روز  که ناگاه تبر می شکند

***

تا داده ام عنان توکل ز دست خویش
کارم همیشه در گره از استخاره هاست...

صائب تبریزی

***

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ی من
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است!

***

ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط سکوت سزای سبکسریست

فاضل نظری

***

شیطان که رانده گشت به جز یک خطا نکرد
خود را برای سجده آدم رضا نکرد
شیطان هزار مرتبه بهتر ز "بی نماز"
آن سجده بر آدم و این بر خدا نکرد

***

دلتنگ تو امروز شدم تا فردا
فردا شد و بازهم توگغتی فردا
امروز دلم مانده و یک دنیا حرف
یک هیچ به نفع دل تو تا فردا

***

چـــــــــون وا نمی کنی گــره ای خــــود گــره مبــاش
ابـــرو گشـــاده بـاش چو دستت گشـــاده نیسـتـــ

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۳:۰۰
برگ سبز
ماجرای اول:

مدتی پیش سر همین قضیه حساسیت و سوزش گلو پاشدیم رفتیم دکتر (تا اینجاشو که می دونستین، خب حالا گوش بدین قضیه رو )

حالا مطب دکتر کجا بود؟ تو یه کلینیک که چندین دکتر و آزمایشگاه و سونوگرافیو خلااااصه موارد دیگه قرار داشت خب؟ (بگین خب) ... بعد ما نشستیم تو سالن انتظار منتظر اینکه اسم اعلام بشه و بریم داخل ، در همین احوال زوج جوان مُد روزی منتظر اعلام نتیجه آزمایششون بودن هی پرسیدن، هی نشستن، آخرش پرسیدن چقدر دیگه طول میکشه؟ خانوم پذیرش هم گفت 40 دقیقه دیگه، بعد آقاهه گفت اوکی پس ما میریمو بر میگردیم... بعد همینطوری بلند گفت: آزمایش حاملگی بود و یه چیز دیگه (اسمش تخصصی بود یادم نیس)...

اون لحظه یخورده بفکر فرو رفتم و انگاری یه فلش بک زدم به گذشته ها و بزرگترامون ، بعد به خواهرم که کنارم نشسته بود گفتم: چقدر بعضی چیزا بی ارزش شده، چقدر حیا کم رنگ شده ... چقدر حیا داشتن بی ارزش شده، چقدر تعریفش فرق کرده، یه زمانی آقایون غیرتشون بیشتر بود، سعی می کردن حتی از بکاربردن این کلام جلوی دیگران خودداری کنن، توی همچین موقعیتی یا نمیگفتن یا اگه مجبور بودن بگن یواش میگفتن طوری که بقیه نفهمن، تازه با هزار جور سرفه و سرخ شدنو گاهی عرق کردن... اما حالا چی؟ جار میزنن انگار!! عین خیالشون نبود تازه دو سه بارم تکرار کرد ... (یکی نبود بهش بگه بابا تو هم اعلام نمی کردی بقیه می فهمیدن واسه چی اومدین)

*نمیدونم واقعا، شاید به نظر خیلیا چیز ساده ای باشه و مهم هم نباشه اما همین چیزای کوچیک نشون میده که قبح خیلی چیزا تو جامعه ما ریخته که فقط به صرف عادت و عادی شدن و همه گیر شدن، اونو موجه میدونیم. شایدم بگیم تو عصر فلانو بهمان این حرفها دیگه جایی نداره ... اما به نظرم چرا داره همینطوری کم کم داریم ارزشهامونو از دست میدیمو بی اهمیت شدیم بهشون

ماجرای دوم:

وقتی میشنوی یا می بینی که دو نفر که میشناسیشون و هیچ ربطی به هم ندارن (البته نه از نظر آشناییت از نظر سنخیت)جلوی همه به هم دیگه لم داده بودن و داشتن از یه ظرف غذا می خوردن !!! اونم جلوی جمعی که می شناسنشون و توجهشونو با این کاراشون جلب کردن (یوقتایی اینکارا جلوی جمع غریبه اونقدرا تو چشم نمیاد اما من در حیرتم توی جمعی که میشناسنشون چه معنی میده آخه؟) اونوقت چه باید بکنی؟ چه حالی باید بشی؟ چه فکری باید بکنی؟چه عکس العملی باید نشون بدی؟ کپ نمی کنی خدایی؟ اینطوری نمیشی؟ :|

جواب این سوالا به کنار، حالا وقتی آشناییت و شناختن این دو نفر رو بزارم کنار بازم به این دو نکته میرسم که :

* چقدر حیا کمرنگ شده، چقدر بی ارزش شده !!! ....

* بعضیا خیلی ابراز عشق و علاقه شون سطحی و دم دستیه. بعدم فکر می کنن هرچی بیشتر جلوی همه نمایش بدن حتما عمیقتره علاقه شون، در صورتیکه اینطور نیست، اونایی که نمایشی ترن میزان سطحی تر بودن علاقه شون هم بیشتره. اصلا ذات عشق جوریه که هرچی عمیقتر باشه و واقعی تر، حیا و شرم و حریمشم بیشتره، کمتر جار زده میشه، هرچی هم از عاشق و معشوق ببینی و به عشقشون پی ببری، از روی پریشانی و ظاهرشونه (که اونم دست خودشون نیست یعنی متوجه نمیشن که ظاهرشون فریاد میزنه) نه از ادا و اطفار و جار زدن و نمایش دادن جلو بقیه (بیخود نیست که آدم وقتی اینچیزا رو می بینه ناخودآگاه بجای خوشش اومدن چندشش میشه و میگه ذهلم گتمیش ... چون زیبایی محبتو عشق اینایی که ماها می بینیم نیست)

ماجرای سوم:

دو سه روز پیش داشتم وبگردی می کردم به وبی رسیدم که راحت بود و با شوخی و خنده مطالبی رو نوشته بودن که من بودم شاید روم نمیشد اینطوری بنویسم اما خب خوندمو خندیدم و با خودم گفتم چه راحت؟ پس چرا من اینقدر راحت نیستم؟ شایدم من اشتباه می کنم که بخودم سخت میگیرم ... اما چند لحظه بعد سر از یه وب دیگه در آوردم که باعث شد جواب خودمو بگیرم : 

مطلب: جای شما بودم این یکی رو بدقت می خوندم 

و الحق که چه خوش بود این کلام :

لا ایمان لمن لا حیاء له (کسی که حیا ندارد، ایمان ندارد)

و به خودم گفتم پس خدا رو شکر و از این به بعدم باید بیشتر رعایت کنم 

و از این قسم ماجراها همچنان ادامه دارد ... (مثل ماجرای یک سری دختر بچه فسقلی که بسیار پررو تشریف دارن و زود دختر خاله شدن نه گذاشتن نه برداشتن میخان واسه یکی از آقایون جمع آستین بالا بزنن و صاف اومدن میگن بیاین آستین بالا بزنیم براتون !!!! :| خجالتم خوب چیزیه هاااا، من به این جا رسیدم یادم نمیاد حتی به دوستانی که شوخی هم داشتم باهاشون گفته باشم بیاین واستون آستین بالا بزنم حالا این فینگیلیا چی میگن؟ چی هستن بچه های این دور و زمونه خدایی؟!!!! :)) :| جالبیش اینه که تازه وارد و تازه آشنا هم هستن ... )

------

پ.ن: این قضیه حیا به نظرم فقط به حجاب و چادر و محجبه بودن مربوط نمیشه، و چیزیه که هممون داشتیم توی ذاتمون و داریمش فقط باید بیشتر حواسمون بهش باشه ...

چه بسا که دیدیم مواردی که عکس این قضیه است... خدا رو شکر دوستانی دارم که با اینکه چادری نیستن و حجاب برگزیده شون مانتو هست اما خیلی با حجب و حیا هستن و خیلیم دوسشون دارم از اونطرفم کسانی رو دیدمو میشناسم که با وجود چادر خصلت حیا و شرم رو یا رعایت نمی کنن یا اصلا ندارن...

القصه که خدا هممونو با حیا گرداند و به راه راست هدایت فرماید

آمیـــــــــــــــــــــــــن

-----

این سری انگاری سوژه واسه نوشتن زیاد بود که من اینقدر حرف رو دلم مونده بود D: دو سه مطلب اخیر رو هم نوشته بودم (یا نیمه کاره بود) و گذاشته بودم توی انباریم که کم کم منتشر کنم، ولی دیگه گفتم بسشونه، بیان بیرون هوایی بخورن، یهویی رونمایی کردم p :D:

یادتون نره یخونینشون و نظراتتونو برام بنویسینااا ، منتظرم :)

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۰۳
برگ سبز
خیلی بده که آدم یوقتایی یابو ورش داره فکر کنه بععععلللللهههه حتما خبریه

خیلی بده که آدم یوقتایی هیچی نگفتن و گذشت دیگران رو به پای محق بودن خودش بزاره

خیلی بده که آدم محبت دیگرانو به پای خوب بودن خودش بزاره

خیلی بده که آدم غبغبش زیادی پر باد بشه

خیلی بده که آدم کارهای دیگرانو به پای خودش در ببره مخصوصا اگه واسه خودنمایی باشه

خیلی بده که آدم کار دیگرانو پایین بدونه و بی ارزش و کار خودشو مهم

خیلی بده که آدم گربه کوره باشه و قدردانی بلد نباشه (نمک خوردنو نمک دون شکستن)

خیلی بده که آدم کار بقیه رو بکوبه تا خودشو بالا بکشه

خیلی بده که آدم دنبال حرف و خاله زنک بازی (جدیدا واژه "دایی مردک" هم واسه این مورد خیلی مناسبه)باشه

خیلی بده که آدم هیچ حریمی واسه خودش نداشته باشه و از سر خودنمایی یا نمیدونم هرچیز دیگه ای ملتی رو محرم خود و

اسرار خود بدونه و خودشو اطلاعاتشو به نمایش بزاره (تا سوژه ای باشه برای سرگرم شدن دیگران) ---> مثال: ف ی س بوغ

خیلی بده که آدم حرمتها و حریمهای دیگران رو نگه نداره و هی سرک بکشه تو کار اینو اون و اینکار براش

به یک تفریح و عادت تبدیل بشه

خیلی بده ...

خیلی بده ...

و در یک کلام ... خیلی بده که آدم مرام و معرفت نداشته باشه


خدایا به هممون کمک کن که اینطوری نباشیم و خودمونو اصلاح کنیم


و البتهههههه ....

به احترام و افتخار هرچی آدم خاکی، متواضع، قدرشناس، دل گنده و در یک کلام جوونمرد هست (شامل خانومها هم میشه ها)

اول یه صلوات دلچسب ...  بعدشم هیپ هیپ هوووراااا، بزن کف قشنگه رو .... (سوت بلبلی هم جایزه ;) )


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۲ ، ۰۶:۳۰
برگ سبز

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۲ ، ۰۳:۳۰
برگ سبز

دیدین توی برخی بازیها و ورزشها مثل شطرنج، ورزشهای رزمی، فوتبال و خیلیای دیگه، شرط بردن اینه که قابل پیش بینی نباشی، یعنی حریفت نتونه حدس بزنه حرکت بعدی تو چیه، و الا کیش و مات...

حالا حتما اینم شنیدین بارها که زندگی مثل بازی فوتبال می مونه یا مثلا شطرنج

اینکه باید قاعده بازی رو بلد باشی تا بتونی به هدفت برسی، و حریفی که بازی و قواعدش رو بهتر بلد باشه مسلما اون برنده است و البته که برد و باختهاتو باید بپذیری و نقاط ضعفتو بفهمی تا دفعه بعد بهتر بازی کنیو برنده باشی

پس از طرفی خیلی وقتا باید رفتارت قابل پیش بینی نباشه تا بقیه ندونن حرکت بعدیت چیه

و از طرفی هم باید ذهنتو پرورش بدی که تمام حرکتهای ممکن و احتمالی طرفت رو پیش بینی کنی تا براش ترفندی داشته باشی

این مسئله در میدان وسیع زندگی خیلی گسترده ست توی زندگی شخصی و اجتماعی ...

بخای ریز بشی هر جایی هم واسه خودش مدل یا بند الحاقی داره، پس باید انعطاف پذیر هم باشی که خب بازم میشه همون قابل پیش بینی نبودن

و یه چیز دیگه، گاهی این قابل پیش بینی نبودن خودش هیجان و طراواتی به زندگیت میده، چون ذهن و فکر طرفین رو بکار میندازه که طرف مقابل و افکار و رفتارش رو کشف کنه، و همین میشه جذابیت زندگی آدمها، میشه همون سورپرایز همیشگی...

درسته که صاف و بی غل و غش بودن زیباست و شخصا خیلی هم دوستش دارم اما قابل پیش بینی نبودن هم باعث میشه زندگی از حالت یکنواختی و تکراری بودن دربیاد و بهش روح بده :)


و این رشته افکار ادامه دارد ...


- پس تا این لحظه به این نتیجه رسیدم که قابل پیش بینی نبودن بهتره ...

*یه مسئله ای باعث این افکار سریالی شد (از یدونه شروع میشه و پشت سرهم مثل یه سریال این رشته افکار به ذهن آدم خطور می کنه تا به نتیجه ای برسه) حتی موقع نوشتن هم این رشته ادامه داشت و همچنان دارد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۰۰
برگ سبز