هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرکجا محرم شدی

چشم از خیانت بازدار

ای بسا محرم

که با یک نقطه مجرم می شود

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
من در عجبم از راحتی برخی

که چطور به این راحتی سفره دلشون رو برای هر کسی باز می کنن

غریبه ای که تازه باهاش آشنا شدن اونم تو یه سفرچند ساعته ...

اونوقت من نوعی به دوستم هم سفره دلمو باز نمی کنم و زندگیمو تعریف نمی کنم...

چرا؟!

کار من نوعی درسته یا اونا؟!!


**********

احادیث جالبی از ائمه در مورد مهمان و میهمانی:

http://www.aviny.com/hadis-mozooee/ejtemai/mehman.aspx

پیشنهاد می کنم حتما بخونین و بخاطر بسپارین، چه در مقام مهمان هستین چه در مقام میزبان.


**********

وقتی بحثی پیش میاد و طرف مقابلت حاضر به شنیدن نیست

وقتی عقیده تو براش مسخره به نظر می رسه

وقتی تو رو متعصب می خونه و خودشو که اینطوری مقاومت می کنه در برابر حرفها و گهگاهی به تمسخر هم میگیره طوری که میخاد بگه حرف تو و نظر تو و باور تو مشکل داره چون با دید علمی نمیشه بهش نگاه کرد، اصلا متعصب و مصر نمیبینه

و .....

چه باید کرد؟

باید بحث کرد و یا مثل من سکوت کرد و ادامه نداد؟!

من تو اینجور موقعیتها وقتی می بینم اثر و نتیجه ای نداره و طرفم روی حرفش مصره و حاضر نیست قدمی عقب برداره و به این فکر کنه که شاید من هم ذره ای حق داشته باشم، و شاید اون هم ذره ای اشتباه کنه، ترجیح میدم ادامه ندم و بحث نکنم (بحث محق بودن من یا اون نیست اصلا که ممکنه هر کدوم یا هر دو محق باشیم یا بالعکس، بحث نشنیدن حرفه، بحث غروره، بحث تمسخره عقاید و باورهاست، بحث منم منمه ...) و اینجور مواقع نهایتش میشه کات کردن ناگهانی بحث به دلیل اینکه هیچ طرفی قانع نشده، به دلیل خستگی، ناراحتی، و غیره ... اگه دوستانه باشه که فقط رد میشی و سعی می کنی بحث نکنی، اگه زندگی مشترک باشه هم باید رد بشی، بپذیری، گذشت کنی، ولی چه بهتر و چه بهتره که بشنوی، احترام بزاری، و باورها و عقاید طرفت رو به تمسخر نگیری، حتی اگه برات قابل قبول نیست، بشنو و احترام بزار و بهش حق انتخاب بده، اینطوری زندگی و پذیرفتن شریکت شیرینتر میشه.

نمیدونم سکوت کردن و ادامه ندادن بحث از طرف من درسته یا نه :-؟؟ اما دو چیز به ذهنم میرسه:

- با هر کسی نباید بحث کرد فقط با کسی بحث کن که ظرفیت بحث داره و حاضر به شنیدن هست و می تونه به تو هم حق بده که ممکنه تو هم راست بگی یا اگه اشتباه میگی با دلیل و منطق قانعت کنه نه با سر و صدا و اصرار به حرف خودش، وگرنه بحث کردن بیفایدست

-شاید فرهنگ بحث کردن و شنیدن بین ماها جا نیفتاده و باید یاد بگیریم بحث کردن عادلانه، آروم و منطقی یعنی چی... که تهشم دلگیری و دلخوری پیش نیاد، بجاش تو رو به فکر و تامل وادار کنه  (کما اینکه خیلی از بحثهام به قانع شدن دو طرف نمی انجامه فقط نتیجه یا حتی هدفش تامله دو طرفه)

-خیلی وقتا اصلا نباید راجع به باورهات و عقایدت با کسی حرف بزنی اونم با کسی که احتمال میدی براش قابل قبول نیست و تمسخر و بی احترامی نتیجشه

- هر بحثی و هر دلیلی معنیش این نیست که من نوعی بخام تو رو قانع کنم که حرف من درسته یا عقیده تو رو عوض کنم و مثل خودم کنم، میخام بفهمی که حرف منم ممکنه درست باشه، قانعت کنم که به حرف منم فکر کنی و بدونی که ممکنه چیزی که من میگم یا باور دارم هم وجود داشته باشه و درست باشه، همین ...، اصلا قصدم این نیست که تو هم مثل من بشی و اعتقاد و باور منو بپذیری و به عقیده خودم معتقدت کنم، اصلا...، تو می تونی عقیده و باور خودتو داشته باشی ولی قانع بشی و بپذیری که عقیده منم ممکنه وجود داشته باشه و ممکنه درست باشه، همین

- علاوه بر فرهنگ باید هنر بحث کردن هم داشت اطلاعاتشم داشت که خب خیلیامون نداریم

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۳۴
برگ سبز

دلــگیـــر مباش . دلت که گیـر باشد ، رهـــــا نمی شوی !

خـداونـد ، بنده گــان ِ خود را ، با آنچه به آن « دل » بســته اند می آزمــاید !!

***

درهای باز را نمی بینیم!

هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود،

در دیگری باز می شود

ولی ما اغلب چنان به در بسته چشم می دوزیم

که درهای باز را نمی بینیم!

***

خدایا مرا ببخش به خاطر تمام درهایی که کوبیدم و خانه تو نبود

***

وقتـــی خدا از پـشت دستــهایش را روی چــشمانــم گذاشت

از لـــای انگشتانش آنـــقدر محــو دیدن دنــیــا شــــــدم

که فرامــوش کردم مــنتــظــر اســت نامــش را صدا کنـــم!!!

***

اگر کسی بخواهد بخشی از زندگی شما باشد، حتما خواهد بود.

پس برای کسی که هیچ تلاشی برای ماندن نمی کند،

خودتان را به زحمت نیاندازید تا جایی برایش نگه دارید...

***

شکیبایی با دیگران عشق است!

شکیبایی با خود امید است!

شکیبایی با خدا ایمان است!

***



۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۲ ، ۱۹:۲۰
برگ سبز

سلام ای خالق فصل بهاران

مهربان اموزگار خوب باران

خدایا ، سال نیکوئی عطا فرما

بدان خوبی که باشد از بهار سبز آن پیدا

تو گرداننده دلها و نور دیده ها

دیگر دلم را بی حسد ، بی کینه ،

آری لایق پاک خودت فرما

به نور معرفت ، پاکی به چشمانم ، عنایت کن

عطا کن بهترین حالی که می دانی

دلم را آسمانی کن

....

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۱۱
برگ سبز
اینم اولین عیدی من به شما:


شاعری گفتا که خندیدن دواست

همچو مرهم بر خراش غصه هاست

آری آری خنده کن بر زندگی

تا بیابی تو خوشی، بالندگی*

ار غمین باشی همه سختی شود

روزگارت پر ز بدبختی شود

لیک خنده می فزاید شادیَت

هم کند آسان عبور از سختیَت

ای عزیزا یاد دار این پند را

پندی ارزنده، مثال قند را

ور تو خواهی شادمانی بیشتر

شاد کن دلهای مردم با  هنر**

کز محبت خارها گل می شود

شادمانی در دلت وِل می شود***

پس بخواه تا شاد باشی هر زمان

تا بگیری کام خوش از این میان/ زمان


سراینده: س.د (خودم)



----------------

* منظور بال درآوردنه :دی

** شاد کردن دل دیگران خودش یه هنره و هنر هم میخاد، منظور همونه ;)

*** منظور رها شدن گرفتگیهاییه که غم توی دل آدما ایجاد می کنه و همینطور زیاد و چند برابر شدن شادی دل خودته (سوسک بشه هر کی بد برداشت کنه :)) )

 + مصرع آخر هر دو تا کلمه رو میشه گذاشت


پ.ن: اینم یه سری دیگه از کلمات موزون بنده که بازم خودش اومد و جرقه اش هم همون پست قبلیم و نظراتش زد :دی

- فرشته دمت گرم :دی :))

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۱ ، ۱۰:۵۲
برگ سبز



اینم تصویری که کلی حرف توش داره و البته نیازی به توضیح نداره

ممنون از کاریکاتوریستش :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۴۰
برگ سبز
  


هم اکنون از مراسم فرش شستن باز می گردم

جاتون خالی خیلـــــــــــــــــی

منو آبجی و زندایی یَک فرشی شستیم آینَه آینَه.

یعنی باید می بودینو می دیدین که عجب کارگرای خوشتیپی بودیم

اگه اسلام به خطر نمی افتاد عکس می گرفتم میذاشتم که تریپ کارگران تحصیلکرده رو تماشا کنین

عینک دودیییی، کلاه، باقیشم که دیگه تییییییییییپ :)) =))

خلاصه جاتون خالی تو ایوون، زیر آفتاب تابستونی، هم آب بازی بود هم کر کر خنده :))

گفتیم اگه ملت ما رو ببینن میگن خانوم شما بفرمایین بشینین ما خودمون فرشارو می شوریم حیفه شما با این تیپتون :)) =))

آی فَـــــَــــــَـــــــَــــــَــــــَــــَـرش میشوریم =))

تاااااااااااااازه خبر ندارین فرشامونم گلیم فرش بود خیلی سخت بود یعنی خیلــــــــــــــــــــــــی سختی کشیدیم تا شستیمش، نمیدونین که، اصن یه وعضـــــــــــییییی. =)) =))

خدایی تو این هوا خیلی حال داد

بعد بعدشم با شیلنگ آب بخوری... بقول زندایی آبش مزه شیلنگ نو میداد :)) خیلی باحال بود مزه اش آدمو یاد بچگیاش مینداخت :))


نتیجه اخلاقی:

همین چیزای کوچیک دل آدمو شاد می کنه، میشه خندید اونم از ته دل، میشه با هم بود و قدر لحظات رو دونست. فقط کافیه خودمون بخایم، حتی شده الکی و ظاهری هم بخندیم بخندیم کم کم میشه باطنی مهم اینه که به غمها و ناراحتیا نچسبیم و ولشون کنیم، قدیمیا می گفتن غم غم میاره شادی شادی، حالاییا میگن منفی منفی رو جذب می کنه مثبت هم مثبت، پس ایشالا از الان با روی باز و شاد و مثبت بریم به استقبال سال جدید که تا تهش مثبت و شاد و خندون باشیم D:


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۳۲
برگ سبز
دیشب با دوستان بعد از 6 ماه رفتم رصد (البته 6 ماه قبل رصد نبود دور همی بود آسمونشم خوب نبود و در اصل بعد از 8 /9 ماه رفتم رصد) آسمون پر ستاره، با اینکه قبلش همه جا می گفت ابریه، اما صاف شد اونجا که رسیدیم (البته با تاخیر) وقتی آسمونشو دیدم کلییییی ذوق کردم فهمیدم چقدر دلم واسه آسمون پر ستاره تنگ شده بوووووود...

بعدم دیدن صور فلکی که بعضیاش یادم رفته بود و مرورش واسه همکارمو خواهرش و دو تا خانوم و چندتا آقای دیگه که بار اولی بود میومدن و یاد دادنش به اونا، گرفتن بعضی اجرام و ذوقی که از دیدنش می کردن، مخصوصا دیدن زحل، یعنی معرکـــــــــــه بود معرکه...

زحل موقعیت حلقه هاش خیلی خشگل شده قشنگ می تونستی فاصله شون رو ببینی حتی با بزرگنمایی کم. خلاصه جای همه دوستان خالی بود. هوا هم گاهی ابری شد اما زود ابرا می رفتن، انصافا همراهی کرد باهامون، ولی دیگه آخراش یَک سوزییییی میومد که نگوووو...

ساعت 3 و خوردی شد که بر گشتیم و خاطره ای شد بعد از مدتها کنار دوستان بودن، هم رصدش هم شیطونیاش هم خندیدنش هم آسمونش (هرچند رفتن تیر چراغ زدن اونجا و آسمونشم خرابتر کردن اما بازم حس خوبی بهم داد)

خلاصه خیلی جاتون خالی بود :)

------------

اونجا بعضی شیطونیا و سر و صدای بچه ها رو که میدیدیم منو همکارمو خواهرش می گفتیم چقدددددددر تفاوت نسل داریم

البته مام شیطونو خوشیم اما علایق و رفتارا و شلوغ بازیای 18 تا 20 ساله های الان با ماها چقدر فرق داره

خیییییییلی سر و صدا داشتن :)) یه لحظه آروم نبودن که ...

بعد از اونطرفم مثلا سریالهای مورد علاقشون، فیلما، کتابها، آهنگها ... همه و همه نشون از تفاوتی بود که ما هم یروزی با نسل بزرگتر از خودمون داشتیم

همیشه همینه، فقط باید تفاوت ها رو فهمید و سعی کرد که در عین تفاوت به تفاهم و احترام رسید :)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۲۵
برگ سبز
سلام به دوستان و مخاطبین گلستانه من

یه سوال:

یه هفته مونده به سال جدید، به عید، به نو شدن ...

و یه هفته مونده که سال 91 تموم بشه ...

تو این یه هفته در مورد خودتون چیکار میخاین بکنین؟ کلا راجع به این هفته چی تو ذهنتون می گذره؟


۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۱ ، ۲۱:۰۰
برگ سبز
دلم میخاد یه کار نو بکنم ولی نمیدونم چی ...

دلم میخاد یه کاری کنم که ازش لذت ببرم

یه ایده باشه

یه طرح باشه

یه کاری که اول روحیه بهم بده با دلم انجامش بدم از انجامش لذت ببرم بعدش به نفع و سودش فکر کنم، اما نمیدونم چی... (چون فکر می کنم هر کاری که با دلت انجام بدی به دل بقیه هم میشینه، اگه به لبت لبخند رضایت نشوند بعدش میتونه باعث لبخند رضایت بقیه هم بشه)

نمیدونم چی، کجا، چطور، اما یه چیزی بهم میگه بالاخره پیداش می کنی

 تا حالا هم شاید خیلی تجربه ها رو داشتم که چون دوست داشتم و با دلم بوده انجامش دادم مثل مشبک کاری، نجوم، ورزش (که چند رشته رو تجربه کردم البته در حد آماتوری، هنوزم دوستش دارم مخصوصا پیاده روی و دوچرخه سواری اما تنبلم یخورده، پایه میخام که بریم اونم یا کسی نیست یا حسش نیست چون همه گرفتارن همسایه ها هم که با هم میرن اهل حرف زدنو تو زندگی دیگران سرک کشیدن هستن که ما خوشمون نمیاد... )، زبان فرانسه (این یکی یکی از علایق دیرینم بود که انجامش دادم و هنوزم ادامه اش میدم ایشالا)، اما بجز زبان فرانسه بقیشون بر حسب اتفاق یا دلیلی یا متوقف شدن یا برام سخت شدن دیگه اون لذته برام نیست...

چرا آدمیزاد راضی نیست و هر دفعه یچیزی بالاتر میخاد؟ مال تنوع طلبیه یا کمال طلبی؟!!

خلاصه یه چیز نو میخام یه تجربه نو و لذت بخش، یچیزی که لذتش قدری باشه که گذشت زمان رو حس نکنم وقتی انجامش میدم، ساکن بودن و باری به هر جهت گذروندن زندگی برام ناخوشاینده (هرچند خیلی وقتا هم پیش اومده).

الان که دارم می نویسم یادم اومد که یه جنبه از روحیه و شخصیتم رو بهش خیلی نپرداختم و اونم جنبه هنری شخصیتمه که فکر می کنم خیلی روحیم به طرفش کشیده میشه اما موقعیت پرداختن بهش رو نداشتم قسمت هم نشد، یعنی وقتی فکر می کنم می بینم بجز مشبک کاری که دوره ای رو به انجامش پرداختم دیگه به این جنبه از خودم نپرداختم. در صورتی که فکر می کنم استعدادم تو این زمینه بیشتر بود، موسیقی، نقاشی، طراحی، اَااااا، من حتی کنکور هنر دادم و نیتم هنر بود اما سر از زبان درآوردم!!! پس چرا یادم رفته بود؟!!!!!

(بقول دوست صمیمیم که از خیلی جهات زندگی منو اون به هم شباهت داره و از دبستان با هم دوستیم، ماها آدمهایی بودیم با چندین توانایی و استعداد - که البته فکر می کنم خیلیا همین باشن- اما شرایط، زندگی، موقعیت و قسمت باعث شد به خیلیاش نپردازیم، هرچند بازم نسبت به خیلی از اطرافیان منو اون تا حد توان به جنبه های دیگمون هم پرداختیم، جفتمون زبان انگلیسی خوندیم در صورتی که هنرمون بیشتر بود، اون نقاشی و قدری موسیقی رو تجربه کرد، من نجوم و مشبک کاری رو، با هم داریم زبان فرانسه میخونیم، و اون الان دوره های طراحی دکوراسیون رو داره می گذرونه و موفق هم هست (می گفت مامانم حالا بعد از چند سال میگه: دارم فکر می کنم در حق تو ظلم شده و من عجب اشتباهی کردم که تو رو به سمت دیگه ای جز هنر سوق دادم...))

یکی از علایق همیشگی من معماری و نقشه کشی بود بعد از اونم طراحی داخلی و دکوراسیون ... (حتی چند سال پیش یه دوره مجازی واسه طراحی دکوراسیون پیدا کردم از کشور انگلیس و آمریکا که قیمت خوبی هم داشت اما پیشو نگرفتم و تعلل کردم براش، حالا دیگه فکر کنم با ان قیمت دلار سر به فلک کشیده و اصلا نشه اون دوره ها رو گذروند :)) ) اما به دلیل اینکه ریاضیم خوب نبود نرفتم سراغش بعد از اونم قسمت نشد دیگه دنبال کنم ...

نمیدونم خلاصه

فقط میدونم یه تغییر میخام یه چیز نو و جدید، یه کار نو، یه تجربه نو، یه چیزی که با دلم باشه و از انجامش لذت ببرم

امید به خدا

پیداش می کنم ایشالا ;)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۱ ، ۲۳:۵۹
برگ سبز
فرق است میانِ؛

دوست داشتن و داشتنِ دوست؛

دوست داشتن امری لحظه ای است؛

اما داشتن ِ دوست؛

استمرارِِ لحظه های دوست داشتن است.

****


«بعد یک عمر قناعت دگر آموخته‌ام

عشق گنجی است که افزونی اش از انفاق است»

هادی محمدی حسنی

****

این دو سه روز گذشته رو با احوالات مختلفی در مورد موضوعات و مسائل متفاوت سپری کردم، اول: شادی، خوشی، دوستی، دوم: اشک، نگرانی، سوم: آرامش  و بازم شکر خدا   ...

در کل خوب بود و خوشیش بیشتر، خدایا شکرت بابت همه چیز، همه داده ها و نداده هات... شکرت که همیشه جای شکر رو باقی میزاری ...

همینطور آرامش در مورد موضوعی بهم برگشت اونم درست زمانی که فکرشو نمی کردم و شاید یه خط فاصله بزرگ یه خلا یه چیزی شبیه بی حسی داشت شکل می گرفت

-----------------

شکر بابت بارونو برفی که خدا به بنده هاش توی کشور من مرحمت کرد...

امروزم آسمون دلش گرفته، میخاد بباره اما این دلگرفتگی و باریدن هم زیباست، بوی بهار میاد، بوی نو شدن...

 باز هم شکر ...

-----------

این چند روزه اتفاقات مزخرفی هم افتاده که همه در جریانشیم و من سخت در تعجبم از سکوت یه عده ...

-----------

میخاستم دنباله دار پن استارز رو هم ببینم اما انگار امروزم نمیشه با این آسمون ...

---------

راجع به پیشنهاد یک مورد هم به کسی به شک افتادم تصمیم دارم بگم من هیچ نظری ندارم کلا هرطور خودتون صلاح می دونین ...

---------

سه روز پیش عاطفه بهم اس ام اس داد که توی صحن انقلاب نشسته و بیاد ماست، یعنی همون صحنی که من همیشه دوسش دارم و میشینم همونجا و تماشا می کنم گنبد و بارگاه امام هشتم رو ... امروزم ستاره اس ام اس داد که نائب الزیاره ست ...

کاش میشد منم بطلبن، بدجوری دلتنگشونم، میخام برم ... :((

یا امام رضا، میشه ... :-S :((


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۱ ، ۰۱:۴۱
برگ سبز