هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرکجا محرم شدی

چشم از خیانت بازدار

ای بسا محرم

که با یک نقطه مجرم می شود

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
نـَـسیـــم ..

دانـــه را از دوش مـــورچـــه انـداخت

مورچـــه دانـــه را دوبــــاره بر دوشش گذاشت

و بـــه خـــدا گـفـت:

گـــاهـی یــــادَم مـــی رود کــه هََـستــــی،

کـــاش بیــشتــــر نـَـسیــــم مـــی وزیـــــد ..


*************

بهترین درس ها را در زمان سختی آموختم..


دانستم صبور بودن یک ایمان است و خویشتن داری یک نوع عبادت.

فهمیدم ناکامی به معنی تأخیر است ؛ نه شکست.

و..

لبخند و مهربانی، چهره ای در حال نیایش ..


**************

روزی مارتین با چهره ای بسیار غمگین به خانه آمد،همسرش می پرسید:"چه شده؟ چرا این قدر ناراحتی؟"

مارتین لوترکینگ با دلگیری خاصی می گوید:"هیچی"

چند لحظه بعد همسرش لباسش را عوض کرده بود و با لباس مشکی مخصوص عزا پوشیده بود٬ آمد.

مارتین با تعجب می گوید:"کی؟

همسرش می گوید"نمی دانی؟او مرده!!!!

مارتین می گوید:"کی؟؟"

همسرش جواب می دهد:"خدا"

مارتین با تعجب می پرسد:"این چه حرفی است که می زنی؟؟؟

همسرش می گوید:"اگر خدا نمرده است٬ پس چرا این قدر غمگینی؟؟؟؟؟"

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۱ ، ۱۹:۴۹
برگ سبز
نوای سنتور رو خیلی دوست دارم. دیدن این کلیپها مخصوصا تا بهار دلنشین آرامش بخشه برام


--------------

امروز حالم خوش نیست، کلا روز حالگیری من بود از همه طرف، فقط همین.

نمیدونم تحملشو دارم یا نه. اما اگه یروز دیدین از یه جا یا دوجا گذاشتم رفتم نگین چرا :|

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۱ ، ۰۲:۳۲
برگ سبز

امشب برنامه ماه عسل و دیدن سید علی مهمان این برنامه خیلی واسم تاثیر گذار بود ...

همه حرفهایی که رد و بدل شد و بحث بینشون و تلاش برای دلداری اون و آروم کردنش، و حتی احساس عجزی که مجری و مهمان دیگه که خودش هم مشکل داشت در گفتن حرفی، کلامی، چیزی برای آروم کردن اون و قانع کردنش، و زحماتی که مادر و پدرش براش میکشن و خم به ابرو نمیارن و حتی ابراز خستگی هم نمی کنن، و همینطور کاری که یه جانباز کرد براش و باعث خوشحالیش شد و با ذوف گفت: باورم نمیشه ... همه و همۀ اون چیزی که روی بیننده ها و من اثر گذاشت یه طرف، احساسی که بعد از این برنامه داشتم یه طرف.

احساسی که باعث شد اشکم بی اختیار بیرون بریزه و دلم بخاد که همینجوری گریه کنم ...

احساسی که باعث شد وقتی سر سفره افطار نشستم، با همون گریه م بگم:

آدم از خودش خجالت می کشه، از خدای خودش خجالت میکشه، اصلا روش نمیشه حتی اسم بنده هم بزاره رو خودش، اصلا روش نمیشه سرشو بالا کنه و حتی بگه خدایا ببخشید، خدایا غلط کردم ...

گریه و حس پشیمونی و خجالت در برابرش از یه طرف، حس دوست داشتنش و محبتش که باعث سبکیت میشه از یه طرف دیگه، لحظات خوبی رو دم افطار بهمون داد.

میخام حرفا و راز و نیازهای دم افطار رو بنویسم تا یادم بمونه و ثبت بشه:

خدایا بابت همه داده ها و نداده هات شکر

خدایا همین که سلامتیم شکرت

خدایا ببخش اگه بدم اگه بدی می کنم اگه لایق بنده بودنت هم نیستم.

خدایا خیلی خوبی خیلی بزرگی به خوبی و بزرگی خودت این بنده گناهکارتو ببخش

خدایا به همه سلامتی بده، به منو خونوادم هم همینطور، از هیچکس نگیر از ما هم نگیرشون

خدایا نوکرتم، کور و شرمنده ت هستم خدایا مفت و مجانی ببخشم که نه طاقت امتحان و عذاب این دنیاتو دارم نه طاقت عذاب و بی محلی اون دنیاتو

خدایا هیچوقت اینطوری امتحانمون نکن که ظرفیتشو نداریم

خدایا ناسپاسیهامو ببخش، بدیهامو ببخش، گناهامو ببخش

خدایا من هیچی نیستم هیچی هیچی، هر چی هست مال توست، نه جسمم مال خودمه نه روحم یعنی هیچم به تمام معنا، این هیچت رو هیچوقت تنها نزار، هیچ وقت روتو ازش بر نگردون، هیچوقت رهاش نکن، هیچ وقت عشق و محبتتو ازش دریغ نکن که اگه بکنی نابوده، خدایاااا هیچوقت قهر نکن باهام که طاقت رو گردوندنو قهرتو ندارم

خدایا بازم شکرت، 100هزار مرتبه شکرت بابت هرچی که دادی و بابت هرچی که صلاح نبود و ندادی. 

.......................

وقتی این چیزا رو می بینی حس می کنی خواسته های تو و حاجتهات خیلی مسخره هستن، یک لحظه فقط خودتو بزاری جای این افراد می فهمی که واقعا خواسته هات در برابر نداشته ها و آرزوهای اونا کوچیکن. و اونوقته که میگی خدایا شکرت هیچی نمیخام ازت جز سلامتی، سلامتی خودمو خونوادمو عزیزانم. انگار یک لحظه از هرچی دعا و حاجت و خواسته هست خالی میشی، خالیه خالی و فقط شکر می کنی و به همه اون چیزی که داری راضی و قانع میشی...(گاهی این تلنگرا لازمه واسه ماها که قدر نمیدونیمو ناسپاسیم) 

............................

خدایا به برکت این شبهات و این ماه عزیزت هممونو ببخش و بیامرز، سلامتی رو به همه عطا کن و همه مریضا رو شفای عاجل مرحمت بفرما. هرکی هم التماس دعا داشته بحق این شبهات دعاشو برآورده کن

آمین


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۱ ، ۰۶:۴۳
برگ سبز
امروز خاطرات گذشتم رو مرور کردم و تصمیمی گرفتم ...

دیگه نمیخام به غم فکر کنم، به ناراحتیهایی که واسم پیش اومده یا پیش آوردن، دیگه نمیخام به تغییرات ناخوشایندی که می بینم فکر کنم و دیگه نمیخام اجازه بدم تغییرات چیزی منو هم تغییر بده، نمیخام بزارم دیگران روم اثر بزارن. دیگه نمیخام سرد باشم و خشک با خیلیا، نمیخام بی تفاوت بشم (این مدت خیلی چیزا باعث شد این بی تفاوتی بیاد سراغم زیییییاد ولی دیگه نمیخام بزارم). نمیخام بزارم چیزی یا کسی ناراحتم بکنه و منو تغییر بده. میخام خودم باشم ... همونی که بودم، میخام برگردم به عقب. همونی باشم که بودم، چه خوب چه بد. من اینی نیستم که الان شدم. فقط نقاب زدم یه نقابی که دوسش ندارم و بخاطر دیگران گذاشتم تا کسی نگه اِله و بِله... 

آقاجان/خانوم جان... نمی خوام.

ن - می - خام ... چند بخشه؟ !!

میخام همون دختر شیطون و با محبت و گرم سابق باشم با همه*. همونی که محبتشو به همه میداد. همونی که عشقشو سعی می کرد بین همه تقسیم کنه و لبخند میزد به همه و سعی می کرد مثل خورشید باشه (شاید نتونست اما تا حدی موفق بود). میخام همونی که بودم باشم. هر کی هم هر برداشتی میخاد بکنه بکنه. من اینم. همینی که هست (هرکه ناراحته ازش مشکل خودشه). هرکی هم هر بدی کرده به هر کسی یا داره می کنه، یا میخاد دنیاشو تغییر بده یا داده، به خودش مربوطه....

من میخام خودم باشم و زندگی کنم زندگی رو زندگی کنم. تو این مدت که خودم نبودم زندونی بودم انگار. بسمه دیگه. تا کی میشه به خواست دیگران زندگی کرد؟ ما که همه عمرمونو بخاطر دیگران بودیم و رفتار کردیم حداقل این بخش که دست خودمونه بزاریم واسه خودمون باشه، خودمون باشیم. منم میخام خودم باشم. 

من زاده محبت و عشقم با محبت و دوست داشتن بزرگ شدم، رشد کردم، نه با سردی و خشکی و بی تفاوتی، پس بر میگردم به همونی که هستم نه اونی که بقیه میخان یا فکر می کنن باید اونطور باشم.

گور بابای هرچی غم و غصست هرچی ناراحتیه. هرکی هرچی میگه، بزار بگه منِ وجودیِ من اینه. خوب یا بد. همینی که هست.

میخام شاد باشم. شاد شاد. باید باشم، باید به خودم برگردم و بر می گردم.

میخام دیگه نزارم کسی ناراحتم کنه. میخام مثل این روزا بخندم به هر حرفی زدن و هر کاری کردن پشت سرم (و این خنده هم چقدر به راحتیم کمک کرده و اعصابم خورد نشده).

واقعا راست میگن که خودت باید بخای که شاد باشی و گرنه غم دست از سرت بر نمیداره. از وقتی تصمیم گرفتم مثل سابقم باشم شاد و گرم نه سرد و بی تفاوت، انگار یه چیزی تو وجودم تغییر کرد، یه حس شادی و انگیزه تو وجودم جریان پیدا کرد. کافیه فقط خودمون بخایم. و دیگه ناراحتیها و غم و غصه و بدیها و ناکامیها رو هی تکرار نکنیم واسه خودمون که باورمون بشه. فقط و فقط خودمون می تونیم به خودمون کمک کنیم نه کس دیگه. هیچ کس قرار نیست دلش واسه من بسوزه جز خودم. هیچ کس کاری واسه من نمی تونه بکنه جز خودم. اول باید خودم به خودم بها بدم تا دیگران هم بفهمن که باید به من بها بدن. اول باید خودم خودمو دوست داشته باشم تا دیگران هم منو دوست داشته باشن. همیشه همه چیز اول از خود آدم شروع میشه بعد دیگران. (یاد استاد یوگام بخیر با این آموزه هاش)

پس به فکر خودم باشم شمام به فکر خودتون باشین.


و بازهم توکل بخدا،

خداجون خودت کمکم کن تا خودم باشم. می دونی که من نمیتونم جور دیگه ای زندگی کنم پس کمک کن که بتونم و تا همیشه خودم باشمو پای تصمیمم بمونم.

دوست دارم خدای عزیزم

----------------------

*درسته خیلیا رو دیگه تو دایره دوستانم قرار نمیدم اما بازم باهاشون قهر نیستم فقط در حد یه آشنا، ولی همون واسه همون آشنام هم محبت خاصشو داشتم- میخام اونم داشته باشم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۱ ، ۲۲:۵۵
برگ سبز
کییییییف کردم وقتی رویانیان گفت اعلام جرم می کنم. :))

خیلیییییییی باحال بود.

از مصاحبش هم کیف کردم :

وقتی فردوسی پور کم می آورددددد :| -----------

دمت گرم سردار کیف کردم. مرسی از راستگوییت مرسی از شهامتت مرسی از قاطعیتت مرسی از اعلام جرمت (این اصحاب رسانه همینو میخان) مرسی از اینکه اون بی ادب و حاشیه درست کن رو فتیله پیچ کردی. کلی حال کردم :)))))

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۱۹:۰۶
برگ سبز
دیروز داستانکی نوشتم بر طبق واقعیت اما به دلایلی تصمیم گرفتم بیخیال انتشارش بشم. همون ثبت موقت بمونه واسه خاطرات خودم ... (نمیدونم شایدم یه روزی منتشرش کردم)

----------------

دیشب شنیدم عده ای رفتن پشت سرم صفحه گذاشتن و حرف مفت زدن. البته از دقیقش خبر ندارم چون نخواستم اعصابم خورد بشه. ولی همون حدودیشم که فهمیدم خندم گرفت. 

نمیدونم چرا دست از سرم بر نمیدارن. من اینا رو چند ماهه ولشون کردم کاریم باهاشون ندارم، نمیدونم چرا اونا ول کن نیستن. فکر کنم خییییییلییییییی دارن می سوزن. ولی خواهر من برادر من می بینی بهتر نمی شی برو دکتر خب. ملتو تاروندن از دور و بر خودشون با کاراشون با رفتار و حرفاشون، با تهمتاشون (تازه تهمتی که خودشون هم هستن همونو هم سزاوارترن)، اونوقت منی که چند ماهه ول کردمو رفتمو کاری باهاشون ندارم شدم حاشیه ساز :))

نمیدونم بخندم یا ناراحت باشم ...

ولی نمیدونم چرا از همون دیشبم که شنیدم خندم گرفت، نمیدونم چرا بی حسم نسبت به این کاراشون، الانم خندم میگیره. عصبانی نیستم. فقط تاسف میخورم به حالشون همین. (فکر کنم الان یه روانشناس اینجا بود می گفت خنده هات عصبیه :)) ولی فکر نکنم، فکر می کنم اینقدرررررررررررررر واسم بی ارزش شدن که دیگه ناراحتم نمیشم، واسم مسخره شده حرفا و کار و کردارشون، یعنی ارزش ناراحت شدنم ندارن برام دیگه. برن هر غلطی دلشون میخاد بکنن، هر زری میخان بزنن بزنن، حیف وقت و انرژی که بخام هدر بدم واسشون. خدا سرجا حق نشسته و شاهده به خدا واگذارشون می کنم ... و مکروا و مکرالله فالله خیر الماکرین... اللهم فمن ارادنی بسوء فارده فمن کادنی فکده)

-----------------

این اتفاقات یه خوبی هم داشت که باعث شد قدر خیلی از دوستامو بدونم حتی اونایی که گاها ناخواسته باعث ناراحتیم میشن. 

...............

خستم ... میخام یه مدت نباشم ... خستم خسته از خیلیا ...

(این نقطه چینا همیشه حرف توشون دارن الانم خیلی حرف دارن، حرفهای نگفتنی)

....................

*باید تو رمضونی یه تجدید قوا بکنم، باز باید مدیتیشنامو از سر بگیرم، انرژی منفیای اطراف زیاد شده و روم اثر میزاره، منم منفی کردن، خیلی دیگه دارن آزارم میدن. باید دوباره ساخته بشم، مثبت و محکم، که هیچی نتونه آزارم بده.

خدایا به امید خودت

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۱ ، ۲۱:۲۴
برگ سبز
مکالمه بین یک دختر و بابا:

آنا: بابا من از این خوشم نمیاد

بابا: چرا؟

آنا: چون اینطوریه چون اونطوریه

بابا: خب؟! اینطوریام نیست. اشتباه می کنی

آنا: بابا چرا درک نمی کنی؟ احساس خوبی بهش ندارم :(، چرا اشتباه؟ :((

بابا: خب باشه تو راست میگی. حالا ببینیم چی میشه

(هیچی نشد)

..........

(چندوقت بعد) خواهر با خواهر

آتوسا: آنا چرا اینطوریه؟ من خوشم نمیاد از این :( چرا دوسش ندارم؟ حس خوبی ندارم؟

آنا: اوهوم منم همینو گفتم :( ولی ...

آتوسا: واقعا؟

آنا: آره

آتوسا: نمیدونم والله. اوکی.

.........

چند وقت بعد این مکالمه بین خواهر دوم و خواهر سوم و بابا بازم جریان پیدا می کنه و تکرار و تموم میشه

.........

(چند وقت بعد) مامان و بابا

مامان: چه خبر آقا؟

بابا: هیچی

مامان: میگم مرد چرا بچه ها دیگه چیزی نمیگن؟

بابا: نمیدونم. اشکال نداره اینطوری بهتره

مامان: آره اینطوری خوبه منم دوست دارم. از این وضع خوشم میاد. بچه ها دخالت نکنن هم بد نیست. شاید بهتر هم باشه نه؟

بابا: آره مام به کارمون میرسیم سر و گوشمونم راحتتره

.........

(چند وقت بعد) مامان با خواهر

مامان: میگم آتوسا خوبی؟

آتوسا: مرسی مامان خوبم

مامان: چه خبر؟

آتوسا: هیچی. خبرا پیش شماست ما که بی خبریم؟

مامان: میگم من از این خوشم میاد دوست دارم اینو ولی فکر کنم بچه ها خوششون نمیاد که هیچی نمیگن

آتوسا : سکوت و لبخند

و عکس العمل آنا از این حرف:

واقعاااا؟ :))))) =))))

یعنی مامان تازه فهمیده؟ خودش تنهایی به این نتیجه رسیده؟ :)) یعنی بعد این همه که ماها گفتیم؟ 

عجبببببببب. باشه.

خودشون خواستن آتوسا!. الانم فکر نکنم بدشون بیاد. دوست دارن و ترجیح هم میدن که ما دخالت نکنیم.

باشه هرطور صلاحشونه مامانو بابا. مام چیزی نمیگیم دیگه. به ما چه اصن. نهههه؟؟ :-؟؟

آتوسا: اوهوم. آره شاید

.

.

.

و این گونه زندگی شیرین می شود!!!! ;)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۰۵
برگ سبز
چندتا نوشته قشنگ راجع به این ماه دیدم که دلم نیومد از کنارشون همینطوری رد بشم، واسه همین دلم خواست اینجا ثبتشون کنم هم واسه خودم هم واسه شما :)

ساده می گویمت،آدم باید یکی را داشتہ باشد

کہ وقتی صدایش میزند خستگی و درد و غصہ هایش محو شوند!

آدم باید یکی را داشتہ باشد تا وقتی از همہ جا بُرید،آغوشش براے تنهائیت باز باشد..

آدم باید یک خلوت دو نفره ے ناب داشتہ باشد،

تا همہ ے رازهاے سربہ مُهرِ نفسهایش را پیشکش ِ صبورے و مهربانی و لطافت چشمهایش کند..

همین بایدها میشود بهانہ ے من براے ماه رمضان ات کہ سر بہ زیر،

در پی همان خلوت دو نفره،بہ در خانہ ات روانہ شوم و

دست بلند کنم بہ گدایی عشق در آستان تو و صدایت بزنم کہ مولاے یا مولاے...


یک وقت هایی باید سر بیاندازے زیر و بروے بر در آستان کسی بنشینی

و زار بزنی حتی اگر روے دیدنش را نداشتہ باشی

یک جورهایی می شود مثل وقتی کہ دارے جان می دهی و کسی بگوید:دیدے آخرش هم اومدے

پیش خودم...

یک وقت هایی باید گفت:خدا جان فقط منو بہ دلت راه بده حتی اگر...
.
.
.
کجا بنده اے بی ارباب اش بہ مهمانی رفتہ کہ من دومی اش باشم؟
.
.
「 حُ س ی ن(علیہ السلام) 」 همین بس کہ حالا لابد ایستاده اے دمِ درِ مهمانی و دعا می خوانی

بہ جان ِ تک تک مان...

میدانم

......................................

می گویند هر وقت آب می نوشی بگو یا حسین(ع)

این روزها که آب می بینی و نمی نوشی آرام بگو یا اباالفضل(ع)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۱ ، ۱۳:۰۱
برگ سبز
سلام خدا جون

ماه مهمونیت رسید. قرار مهمون سفرت بشیم. قرار یک ماه مهمون خان پر برکتت بشیم. یک ماه ازمون پذیرایی کنی، اونم کاملا عاشقانه، با حسی زیبا، با سفره ای عریییض و گسترده....

ولی ...

ولی خدا جون من آمادم؟!

واسه اومدن به مهمونیت آراسته م؟؟!! واسه نشستن سر خان پر رحمتت آمادم؟؟!! اصلا دلم آمادست که بیاد به مهمونیت؟ که بخواد دعا کنه؟ که بخواد ازت چیزی بخواد؟ هم واسه خودش هم واسه بقیه؟

نمیدونم. فقط میدونم امیدوارم به رحمت و لطفت. امیدوارم که تو این ماه یک مهمون کوچیک خوب باشم و این ماه بتونه از بار گناهام کم کنه و روزه داریمو درست بتونم انجام بدم. به تهش که رسید شرمنده نباشم.

خدایا توفیق روزه داریتو بهم بده ...

------

ماه رمضونا که میشه خیلیامون عزا میگیریم مخصوصا توی این فصل و تو شهرهایی که هوا گرمتره نسبت به جاهای دیگه. چون هم ساعات روزه داری بیشتره -چیزی نزدیک 16 ساعت- هم گرمای هوا اذیت می کنه. اینه که خیلیامون آرزو می کنیم زود تموم بشه.

شاید پارسال یا سالهای قبلش یه وقتایی به منم سخت میگذشتو می گفتم کی بشه تموم بشه، اما تهش که میرسید و تموم میشد و می تونستیم چیزی بخوریم انگار یه گم کرده داشتیم، یه دلتنگی، واسه احساس و حال و هوای خاص رمضون، حال و هوایی که دلتو هوایی می کنه، انگار همه چی مثبته (حتی یجا شنیدم که می گفتن آمار نشون داده تو این ماه جرم و جنایت هم کمتره)، انگار جدی جدی خدا بهت نزدیکتره، خدا به دلت نزدیکتره، باهات حرف میزنه، بهت گوش می کنه و و و ...

واسه همیناش دل آدم تنگ میشه تا یه مدت بی قرارشی. نمیدونم امسال چی میشه و چطوری میگذره؟ به سختی یا به آسونی؟ اما امیدوارم حتی اگه سخت گذشت بازم تهش این حس بی قراری و حس دلتنگی تو دلمون بمونه، و لحظات خوشو نزدیکی رو با این ایام داشته باشیم نزدیکی با خودمون، دلمون، خدامون ...

به یکی می گفتم این ماه با همه سختیاش با همه غر زدناش، نق زدناش و غیره، باز یه حس عاشقانه داره، انگار بیشتر عشق خدا رو حس می کنی. یه جور خاص، یه حس خاص، نمیدونم ...

خدایا بازم ازت میخام که توفیق روزه داریتو هیچ وقت ازم نگیری حتی اگه غر زدم، حتی اگه گلایه کردم از سختیش...

ممنون خدا جونم...

-------------------

مارا به دعا کاش نسازند فراموش * رندان سحرخیز که صاحب نفسانند

از همگی التماس دعای فراووون

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۱ ، ۰۷:۱۲
برگ سبز
دیشب با وجود سختیاشو وجود بعضی افراد آزار دهنده و اعصاب خورد کنیاشون، اما خوش بود در کل. آسمونش یه طرف که کلی دلم واسش تنگ شده بود (بین آسمونایی که دیدم هیچ کدوم اونجا نمیشه) جمع دوستانه خودمونم یه طرف که هم آبزروینگ کردیم;) هم کلی خندیدیم تا 4 صبح. این وسط مامان یکی از بچه ها خیلی باحال بود. اومده بود با تلسکوپ پسرش نگاه کنه یکی از جرما رو واسش گرفته بود. وقتی دید با لهجه یزدی گفت: مامان چیشیه خب؟ اینا خو همش ستاره هِه؟ خندیدیم گفتیم یعنی زدین تو ذوق پسرتونا :)) بعد من گفتم نه ببینین دورش یه حالت محو و ابر ماننده، اون سحابیه. گفت هاااا دیدمش D: ، بعد شهاب دیدیم گفتیم اا شهاب آره امشب دیدیمو اینا اونم داشت همینطور تو چشمی نگاه می کرد بعد گفت من خو مادر شهاب ندیدم توش :)) یعنی زدیم زیر خنده خودشم خندید پسرش گفت: مادر شهاب خو این تو نَمیبینن، رد مِشه مِره، نَمِشه تو تلسکوپ دید خو :)) گفتم خیلیییی باحالین دفعه بعدم بیاین باهامون. دستشونم درد نکنه یه کیک خوشمزه هم پخته بودن جاتون خالی خوردیم.

واییییی یکی از بچه ها هم یه سوتی عجییب داد خدای خندههه.

دور هم نشسته بودیم نمیدونم صحبت چی شد. چندتا از پسرا هم بودن. داشتیم می گفتیم نه بابا پسرا که ناراحت نمیشن به این سادگی. مثل ما دخترا نیستن که. یکی با شوخی گفت آره کلا بی جنبن پسرا. بعد یکی از دخترا بالا سر من واساده بود یه ذره سرشو آورد پایین (با لحن لج و حرص داشتن به خیالی که طرف نیست اونجا) گفت: آرهههه مخصوصا فلانی. نگو پسره اونجا بود پشتش به ما بود، برگشت با تعجب و چشای گرد شده گفت جاننمممممممممممم؟؟؟!!!! --- یعنی تصور کنین این صحنه رو و من که یهو سرمو کردم بالا و دیدم طرف و قیافشو. ترکیدم از خنده. یعنی تا چند دقیقه فقط می خندیدم نفسم بالا نمیومد. سرمو گذاشته بودم رو کیفم می خندیدم. بهش گفتم واااای عجب ضایع بوداااا. :)))))). از اون به بعدم هروقت صدای پسره رو میشنیدم یا میدیدمش یادم میفتاد یواش می خندیدم :))

(اون لحظه در عین حال که مرده بودم از خنده به خودم می گفتم واییی اگه من جای دختره بودم آب شده بودم رفته بودم تو زمین و تا چقدر وقت خودمو می خوردم که چه سوتی دادما، واییی کاش نمی گفتم، دیگه روم نمیشد نگاه کنم بهش، یجواریی خدا رو شکر می کردم که من جاش نبودم اما پیش اومده برام و می دونم اینجور مواقع تا مدتی خودمو می خورمو لعنت میدم به خودم هر بارم یادم میاد حس بدی بهم میده، اما اون نه، خیلی راحت با خنده گفت ببخشید فکر نمی کردم بشنوین :)) یعنی به همین راحتی، تموم شد. موندم کار من درسته یا اونا. ولی اینو میدونم که خیلی راحتن بعضیا، گاهی آرزو می کنم جای اونا باشمو واسم مهم نباشه و اینقدر خودمو آزار ندم، کاش میشد کاش بشم، مخصوصا در برابر اونایی که واسشون مهم نیست و اصلا حواسشونم نیست که ناراحت شدی یا نه. گاهی بدجورررررررر دلم میخاد بیخیال باشمو راحت مثل خیلیا ....)

خلاصه که جای همه دوستام خالی واقعا :)

دو چیزو فهمیدم:

*فهمیدم که بعضیا بدجور میسوزن از بعضی چیزا. اشکال نداره بزار بسوزن.

*فهمیدم که بعضیا اینقدر محبت دارن و معرفت که دلشون میخاد بهت خوش بگذره و خاطره خوشی برات بسازن و حاضر نباشن ناراحتیتو ببینن. ازشون خیلی خیلی ممنونم و دوسشون دارم.

----------------------

خودمونیم این سایتای برملا کننده اینویز بودن دوستان در یاهو هم بد چیزیه ها . . .

با وجود این ابزار با حرفهای جالبی روبرو میشیم یا طرف رو روبرو می کنیم. مثل: حالا دیگه اینویز میایو محل نمیدی؟ یا: اینویز میای فکر کردی من نمی فهمم؟ یا وقتی میگی از کجا فهمیدی؟ یا مچ میگیری؟ طرف میگه: اینهههه دیگه، ما اینیم دیگهههه، یا شکلکه ابرو بالا انداختن میزاره !!!!

(جالبیش اینه که خیلی وقتام اشتباه نشون میده و بعضیامون شاکی میشیم که چرا اینویز بودیو جواب ندادی :)) )

دیگه هیچکی هیچ حریمی نداره واسه خودش. نمی تونه با خودش باشه. خلوت باشه. دیگه روشن یا اینویز بودن فرقی نداره (البته خدایی بعضیا رو هم دیدم که با وجود چک کردن رعایت می کنن و چیزی نمیگن که مزاحم کسی نشن یه وقت). با اینکه خودمم بارها ازش استفاده کردم اما وقتی کلاه خودمو قاضی می کنم می بینم که کار اشتباهیه واقعا. یه جورایی فضولی تو حریم شخصیه دیگرانه. درست نیست به نظرم. واسه همین به خودم قول میدم که دیگه ازش استفاده نکنم و به حریم دیگران احترام بزارم. چون خودمم همین احترامو از دیگران توقع دارم پس باید خودمم به دیگران احترام بزارم. بقول معروف "بر خود مپسند آنچه تو را نیست پسند"

-------------------

خوندن یه مطلبی، یه جایی، حسهای مختلف و متناقضی رو برام به همراه داشت نمیدونم چرا ...

رد شدن افکار، خاطرات و احساسات خودم، از نوعی متفاوت، با جنسی متفاوت

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۱ ، ۰۱:۲۰
برگ سبز