هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرکجا محرم شدی

چشم از خیانت بازدار

ای بسا محرم

که با یک نقطه مجرم می شود

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

۱۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۱ ثبت شده است

نمیدونم چی بگم، چی بنویسم

حس خوبی ندارم الان، فکر دندونو دردش یه طرف، فکر حرفها و احساساتی که امشب شنیدم هم یه طرف. نمیدونم از چی ناراحتم. از اینکه راجع به اونایی که دوسشون داری نواقصی رو بشنوی که ممکنه درست هم باشه؟ از اینکه نتونستی طرف رو قانع کنی بره خودش حرفاشو مستقیم بگه؟ از ترس اینکه نکنه روزی خودتم جزو اونایی باشی که پس کشیدی و دیگه دلت نخواد توی اون جمع باشی؟ از اینکه الان اینقدر دوسشون داریو از این می ترسی که نکنه فردا روزی دیگه دوسشون نداشته باشی؟ منفعل و بی حس بشی راجع بهشون؟ یعنی دقیقا همون حسی که همیشه بدم میاد ازش"بی تفاوتی نسبت به شخص یا اشخاصی". از اینکه یادت بیاد این ترس رو که نکنه این دوست داشتن زیادم افراط باشه و فردا بشه تفریط؟ از اینکه نکنه دوستیها خالص نباشه و یا گوشه ای حرفها درست باشه؟.....

نمیدونم. نمیدونم. نمیدونم. نمیدونم.

فکر کردن به همه این چیزا، گیجم می کنه، خستم می کنه، دلگیرم می کنه، به حدی که از خستگیو ناراحتیش میزنم به بیخیالی. به فکر نکردن، اما زخم ناراحتیش سرجاش می مونه فقط دیگه فکر نمی کنم بهش.

بی خیال هرچه بادا باد.....

به جمله ای رسیدم که شاید به حال الان منو اون شخص بخوره، نمیدونم، شایدم نه:

"نصف اشباهاتمان ناشی از این است که وقتی باید فکر کنیم ، احساس می کنیم و وقتی که باید احساس کنیم ، فکر می کنیم . . . . . .:

خدایا به امید تو. کمک کن بهم که سرافکنده نشم در قبال دوستانو دوستیهام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۱ ، ۰۷:۲۳
برگ سبز

تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟

تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
که از شرم نبود شاد‌پیغامی،
میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند
چیزی نمی‌خواهد

و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟

تو از خورشید پرسیدی، چرا
بی‌منت و با مهر می‌تابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی
از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟

تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟
تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟

تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟

تو آیا هیچ می‌دانی،
اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟
نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…

تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!

ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله می‌سازی؟

نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!
که فردا می‌رسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب می‌آید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!

تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟

نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟

جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیده‌ام در تو!
که عاشق بوده‌ام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته می‌دانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته می‌خوانی


قسمت‌هایی از شعر بسیار زیبای "کیوان شاهبداغی"

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۱ ، ۲۳:۵۵
برگ سبز