هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرکجا محرم شدی

چشم از خیانت بازدار

ای بسا محرم

که با یک نقطه مجرم می شود

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

۱۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

فردا میلاد حضرت علی اکبر و روز جوان هست

این میلاد و این روز رو به همه علی الخصوص همه جوونای عزیز و دوستان گلم تبریک میگم :)


راستی جاتون خالی بود امشب توی جشنشون :)

شنیدین میگن ائمه اطهار توی ولادتها و شادیاشون بیشتر حاجت میدن؟!

پس واسه همگی دعا کنین و حاجت بطلبین :)

التماس دعای فراوون


--------------------------------------------

من:

خیلی سخته آدم کاری رو که براش سخته واقعا، انجام بده، مخصوصا که این کار باعث بشه بین عقل و دلت جنگ و کشمکشی راه بیفته، از یه طرف بخای دلو بزنی به دریا از اونطرفم عقلت بگه نه، حالا اگه این نه ها و اگر ها زیاد باشن و بخش عظیمیش بخاطر مراعات دیگران دیگه واویلا...

بعد اگه تصمیم بگیری اونو انجام بدی با همه سختیش و ترسش و طوری بشه که ارزش کارتو نفهمن و ببینی که اهمیت کاری که برات سخت بوده رو متوجه نمیشن ...

.

.

نفس اماره من :

اونوقته که حس می کنی غرورت پامال شده و خدشه دار... اونوقته که پشیمون میشی... میگی اصن نمیخام... و اگه یکی باشه مثل من که طبق این پست منتقد خودش باشه و بقول یکی از دوستان خودشو محاکمه کنه، میگه عجب غلطی کردم، با صدجور فحش دیگه، اونوقته که میزنه به سیم آخرو اون غروره فعال میشه

نفس لوامه من:

وقتی به اینا فکر می کردم یه لحظه یه چیزی از درونم جوابمو داد، یاد حرفهای حاج آقا فرحزاد افتادم که پریروز می گفتن:

خدا میخاد غرورتو بشکنه، میخاد خودتو بشکنی، تا وقتی غرور داری دلت خدایی نیست، تا وقتی من من می کنی (من اینم، همینه که هست، من فلانم من بهمانم ...) شیطان هم همراهته، شیطانم تکبر و غرورش باعث شد که همه عبادتاش بی ارزش بشه و بشه شیطان

وقتی شکستی، خودت و غرورت رو، اونجاست که خدا به دلت نگاه میندازه، خدا توی دل سوخته جا داره، خدا تو رو بی غرور میخاد

واسه همینم میگن هر که در این درگه مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند...

خدا از همه بیشتر به پیامبران و امامانش و فرستادگانش بلا داد، تا ذره ای غرور نگیردشون، تا ذره ای منیت نداشته باشن، وقتی دلت شکست دلت سوخت، روحت بیشتر رشد میکنه و متعالی میشه

هرچی سختی بیشتر میشه جسم اذیت میشه اما روح شادتر میشه و بقول خودمون حال میاد ...

پس شکستن چیز خوبیه، غرورتو بشکنی خوبه

کاش ظرفیت و تحملش باشه، کاش خدا بقدر توان و ظرفیتمون بده تا شرمنده و سرشکسته نشیم

کاش ...


دل من (شایدم بخش پرسشگر من):

ولی آخه ...

وقتی اولش غرور نداری و کاری رو می کنی و غرورتو خرج نمی کنی، و بعد دیگران با کارها و رفتارشون غرورتو فعال می کنن، و سر لج میندازنت نا خودآگاه، اونوقت باید چه کرد؟!!!

سخته خدایییییی :(

نمیدونم

چه کنم؟!!!!

خدایا خودت کمک کن و تنهام نزار ...



پ.ن:

- نمیدونم چی گفتم، یه مشت حرف و فکری که در ذهن رد و بدل میشه بود اما بهونه ای شد واسه گفتن حرفهای حاج آقا چون دلم میخاست بگم اما فراموش شد و درونیات من باعث نوشتنشون شد، ببخشید اگه دقیق و عین حرفهای ایشون نیست [البته راجع به تسلیم حق و راضی بودن هم صحبت کردن که دقیق یادم نیست امیدوارم یکی از دوستان بنویسن، (زهرا جان! :) )]

- شاید از اسامی نفسها بخوبی و درستی استفاده نکردم، همین به نظرم اومد اگه جاییش ایراد داره ببخشید و بگین تصحیحش کنم

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۲ ، ۰۸:۴۴
برگ سبز
و بالاخره امتحانات شاگردا و بنده هم امروز تمااااام شد

خلاص شدم

انگار یه باری رو دوشم بود

خیلی خسته بودم و هستم هنوز

اما سبک شدم

خدایا شکرت :)

امیدوارم که بازم اینجا رو بتونم سر حال کنم :)


------------

اینقدر دلم یه سفر میخاااااد که نگو

دلم میخاد یه دو سه روزی برم دور از همه چی، برم استراحت کنم

دلم هوای مشهدو کرده

کاش یه نگاهی به ما هم مینداختنو می طلبیدن 8->

هییییی


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۲ ، ۰۶:۱۶
برگ سبز

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۲۷
برگ سبز
به اصفهان رفته بودم . کنار سی و سه پل نشسته بودم . نگاهم به دختر بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته بود و داشت مرا نگاه میکرد . بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار با دستم اشاره کردم به طرفم بیاید اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان نخورد . دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد . به عادت همیشگی ، دستم را که خا لی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم . بلافاصله به سویم حـرکت کرد . در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد . بچه آمد و شکلات را گرفت . به پدرش که ایتالیایی بود گفتم من قصد اذیت او را نداشتم . گفت میدانم و مطمئنم که میخواستی با او بازی کنی اما وقتی مشتت را باز میکردی او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است . کار تو باعث میگردید که بچه ، دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد نکند . حال ما ایرانیها چگونه عمل میکنیم . بابا میشینه تو خونه جلوی بچه کوچک به زنش میگه ، فلانی زنگ زد بگو من نیستم . مامانه به بچه میگه اگه غذاتو بخوری برات فلان چیزو میخرم بعد انگار نه انگار . بابا به بچه اش میگه مامانت اومد نگو من به مامان بزرگ زنگ زدم بعد این بچه بزرگ میشه میره تو جامعه . معلمش میگه چرا مشق ننوشتی براحتی دروغ میگه که خاله ام مرده بود نبودیم . فروشنده میشه مثل آب خوردن جنس بنجل را بدروغ جای اصلی میفروشه . مهندس میشه بجای دو متر ، یک متر فونداسیون میریزه ، دکتر میشه ، اهمال در عمل جراحی را ایست قلبی گزارش میکنه ، تولید کننده محصولات پروتئینی میشه ، گوشت شتر و اسب مصرف میکنه ، رییس هواپیمائی میشه سقوط هواپیما را پای خلبان مرده میذاره وارد سیاست میشه سر ملت شیره میماله . دروغ به اولین ابزار هر فرد برای دست یافتن به هدف تبدیل میشود . دروغ فساد و تباهی جامعه را ببار میاورد . اعتمادها را زایل میکند . لذت زندگی جمعی و مدنی را از بین میبرد . ظلم و بیعدالتی را گسترش میدهد . منشا بسیاری از معضلات اجتماعی دروغ است . دروغ ریشه جامعه را خشک میکند . دروغ در تمامی اجزای زندگی ما ایرانیها براحتی جاری است و چون سیلی که هر لحظه بزرگتر میشود در حال نابودی ما است  مادر ، از آن لحظه که بدلیل تنبلی خود ، شیشه شیر خالی را در دهان نوزاد قرار میدهد تا او را ساکت کند ، آموزش دروغ را به او آغاز کرده است .


به نقل از وبلاگ پردیس گیم

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۲ ، ۱۵:۳۰
برگ سبز

در روز قـیـامت خـداوند، جـلّ ثناؤه، همچنان که برادرى از برادرش پوزش مى‌‏خواهد، از بنده مؤمن نیازمند خود در دنیا، عذر مى‏‌خواهد و مى‌‏فرماید: به عزّت و جلالم سوگند که من تو را در دنیا از سر خواریت نزد من، محتاج نکردم. اکنون این سرپوش را بردار و ببین به جاى دنیا به تو چه داده‌‏ام. او سرپوش را بردارد و گوید: با این عوضى که به من دادى مرا چه زیان اگر آنچه را در دنیا از من گرفتى.





-آدم اشکش در میاد از این مهربونی و عشق الهی
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۲ ، ۱۷:۵۲
برگ سبز



ایام نشاط و شور امت آمد
هنگام سرور و اخذ حاجت آمد
در روز سه و چهار ماه شعبان
از جانب حق سه پیک رحمت آمد
میلاد حسین است و ابوالفضل و علی
یعنی که سه منشأ سعادت آمد
آن ماه که ماه حاجتش میخوانند
ما بین دو خورشید امامت آمد


ماه شعبان و اعیاد شعبانیه بر همگان مبارک
التماس دعا




فضایل ماه شعبان در بیان حاج آقا مجتبی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۲ ، ۰۸:۳۲
برگ سبز
خب

اینم از فسقلی خواب آلوی ما

امیر عباس (اسمی با جریانی تقریبا مفصل)


هرکاری کردیم چشاشو باز نکرد هی کلاس گذاشت واسمون

هی بهش گفتیم زشت میشی خاله

خواب آلو

بد اخلاق

اما فایده نداشت

بهش برنخورد :))

یذره هم چشاشو باز نکرد تحویل بگیره

همش یا خمیازه کشید، یا قد کشید یا آماده گریه شد

دیگه اون گیو می فایو هم فایده نداشت :))

یبارم رفتم پایین پیش یاسمین که نمیزاشتن بیاد بالا عکسشو نشون بدم بهش، وقتی برگشتم بغل سرشو بوس کردم بعد دیدم خیسه، میگم چرا کلاش خیسه، مامانش گفت بالا آورده الان خیس شده ... :|

منو بگو  :| اییییی :)) آبجیا و مامانم خندیدن بهم :دی (خدا رحم کرد بقیه رفته بودن قیافه چپوچوله منو ندیدن :دی)

امیدوارم که بچه سالمو صالحی بشه و زیر سایه ائمه اطهار و پدر مادرش صحیح و سالم و صالح بزرگ بشه

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۰۲:۴۲
برگ سبز
امشب همین 1 ساعت پیش

مجددا بنده خاله شدم و یک نفر به جمعمون اضافه شد

تا حالا داشتیم از نگرانی و استرس حرص میخوردیم

نمیزاشتن بیمارستانم بریم که

از دور نگران که چی شد (این انتظار و نگرانی خیلی بده)

چندبار داشت اشکم در میومد جلوی خودمو گرفتم

هی دعا و صلوات و نذر و نیاز

دیگه بالاخره بلطف خدا و امام زمان و حضرت عباس نینیمونم بدنیا اومد

دومین نوه خانواده که شیطونم هست

ولی باید تا فردا واسه دیدن خودشو مامانش صبر کنیم

ایشالا فردا عکسشو ضمیمه می کنم همینجا (البته اگه بتونم عکس بگیرم ازش)

خدایا شکرت

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۲ ، ۰۵:۴۴
برگ سبز
خانمی سراغ دکتر رفت و گفت: نمی دانم چرا همیشه افسرده ام و خود را زنی بد بخت می دانم.

دکتر گفت:

تنها راه علاج شما این است که پنج نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی

و از خانه هر کدام آنها یک تکه سنگ بیاوری، به شرط اینکه از زبان آنها بشنوی که خوشبخت هستند.

زن رفت و پس از چند هفته برگشت، اما این بار اصلاً افسرده نبود.

او به دکتر گفت:

برای پیدا کردن آن پنج نفر، به سراغ پنجاه نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینها هستند رفتم،

اما وقتی شرح زندگی همه آنها را شنیدم

فهمیدم که خودم از همه خوشبخت تر هستم!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۲ ، ۰۳:۰۲
برگ سبز
نمیدونم دقیقا چه حسیه

ولی مدتیه به شدت از نت و دنیای مجازی احساس خستگی می کنم

احساس می کنم خیلی منفعل شدم

دارم بجای پیشرفت پسرفت می کنم

درجا میزنم (تازه مایی که مثلا فعالیت نتمون مفیدتر از بقیست و این حسو دارم)

باید یه کاری بکنم

یه فعالیتی

بدجور حس ناخَشی دارم، کلافگی، نارضایتی ... (اه، خسته شدم، چرا اینطوری شدم من :(( )

اصلا از خودم راضی نیستم

اصلاااا

کمکککککککککک

....

چند روز پیش با خواهرم داشتیم به این فکر می کردیم که چقدر حافظه مون ضعیف شده ...

البته حافظه کوتاه مدتمون

و فکر می کنم یکی از دلایلش همین نت باشه (که حتما هم هست)

باید یه فکری بکنم واسش اینطوری پیش بره خطری میشه (هی الکی الکی خندیدیم گفتیم آلزایمر گرفتیم، آلزایمر مسریه و اینا، حالا داره نسیبمون میشه :|)

راهکاری سراغ دارین واسه تقویت حافظه و پیشرفتش؟!

(مدیونین اگه دریغ کنین D:)


---------

شده تا حالا به خودتون بگین، یا یهو با این سوال مواجه بشین که: آخرش که چی؟! / ته این کار، این جا، این موضوع، این موقعیت، این مکان، و ... به کجا میرسه؟! 

حتما شده (چون این یه سوال ذاتی و فطری هستش)

منم بارها واسم این سوال پیش اومده، تازگیها هم بیشتر (مخصوصا راجع به جمعی، البته قبلا هم چندبار از خودم پرسیده بودم اما حالا پر رنگتر شده برام)

به نظرتون چرا؟!

اونوقت وقتی مواجه میشین باهاش چی کار می کنین؟ جوابی هم میگیرین؟ پیدا می کنین؟

بعد اگه پیدا نکنین چی کار می کنین؟ چی میشه؟!


----------------

پ.ن1: جدیدا تصمیم گرفتم دیگه نظر ندم واسه کسی، وقتی نظر بدم که نظرمو بخان و حتی اگه قبولش ندارن بهش احترام بزارن

پ.ن2: از یه چیزایی پشیمونم

پ.ن3: کلا این روزا حس خوشایندی از نت ندارم فکر کنم اون تاثیر اعتیاد و افسردگیشو روم گذاشته، واسه همین چند روزه کمش کردم هم به این دلیل هم به دلایل دیگه، کم میام، وقتیم میام سر میزنم و به کارهای دیگم میرسمو سریع میرم. حوصله شو ندارم فعلا. (وقتیم پای نت نیستم حس بهتری دارم)

پ.ن 4:

خدایا آآآنیییی منو به خودم واگذار مکن

به عزیزترین و بهترین بنده هات قسمت میدم

منو به خودم وامگذار ... (عاجزانه میخام ازت)

آمیـــــــــــــــــــــــــــــن

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۲ ، ۰۳:۳۰
برگ سبز