هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرکجا محرم شدی

چشم از خیانت بازدار

ای بسا محرم

که با یک نقطه مجرم می شود

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

مادر و پدر این دوقلوها هروقت که وارد اتاق کودکان شان می شدند با تخت های چسبیده آنها مواجه میشدند درحالیکه آنها دو تخت را با فاصله از یکدیگر قرار میدادند به همین منظور یک دوربین در اتاق گذاشتند تا متوجه اصل ماجرا بشوند و دیدند که دوقلوها برای اینکه نزدیک هم باشند این کار را می کردند!




این فیلم کوتاه به شکل gif در اومده برای دیدنش صبر کنید ...

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۲۴
برگ سبز
إنّ اللّه‏َ جلَّ ثناؤهُ لَیَعتَذِرُ إلى عَبدِهِ المؤمنِ الُمحْوِجِ فی الدنیا کما یَعتَذِرُ الأخُ إلى أخیهِ ، فیَقولُ : وعِزَّتی وجَلالی ، ما أحوَجتُکَ فی الدنیا مِن هَوانٍ کانَ بِکَ عَلَیَّ ، فارفَعْ هذا السَّجْفَ فانظُرْ إلى ما عَوَّضتُکَ مِن الدنیا . قالَ : فَیَرفَعُ فیَقولُ : ما ضَرَّنی ما مَنَعتَنی مع ما عَوَّضتَنی «کافی ج 2 ص 264»


در روز قـیـامت خـداوند، جـلّ ثناؤه، همچنان که برادرى از برادرش پوزش مى‌‏خواهد، از بنده مؤمن نیازمند خود در دنیا، عذر مى‏‌خواهد و مى‌‏فرماید: به عزّت و جلالم سوگند که من تو را در دنیا از سر خواریت نزد من، محتاج نکردم. اکنون این سرپوش را بردار و ببین به جاى دنیا به تو چه داده‌‏ام. او سرپوش را بردارد و گوید: با این عوضى که به من دادى مرا چه زیان اگر آنچه را در دنیا از من گرفتى.


همه ی خوبی این حدیث به کنار، اینکه خدا از بنده ش عذرخواهی کنه!!!!

فکر کنننننن!!!!

خدا با اون عظمتش با اون بزرگیو هیبتش، چقدددددررررر عاشقه که از بنده ش عذرخواهی می کنه!!!!

بخندم یا گریه کنم؟!

خداجونم

قربونت برمممممممممممممم  (خدایااااا، عشقیییییییییییییییییی )

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۲ ، ۰۵:۳۰
برگ سبز
+ توی رواق شیخ حر عاملی (همون کاخه :دی) نشستیم رو فرشا بین مردم. نشستیم هم واسه استراحت هم واسه دعا و نماز

همینطوری که داشتیم تماشا میکردیم مردمو دیدیم یه دختر پسر جوون (خیلی جوون، مخصوصا دختره که به دبیرستانیها میخورد، بچه بودن در کل- راستی پسره هم صورتشو ندیدم درست اما کمی که دیدم خیلی شبیه یکی از آشناها بودو منو یاد اون مینداخت، یعنی یجورایی سبب خیر هم شد که یادی از اون آقا کنم) نشستن کنار هم و دارن حرف میزنن باهم، اینکه این دوتا تنها نشسته بودنو هیچکی مثل خانواده یا آشنا دور و برشون نبود جلب توجه کرد، دختره هم نیمرخش به ما بود و روش به پسره، پسره حرف میزد و اون بیشتر گوش میداد

ناخودآگاه هرچی سعی میکردی توجهتو به یه ور دیگه جلب کنی و بیخیال شی نمیشد، هی میگفتی استغفرلله، لعنت بر شیطون، باز میومد سراغت، چون درست جلومون بودن و آخرش نگاهمون بهشون میفتاد، شبیه دوست بودن بیشتر، نمیدونم، ولی وقتی این فکر و نما از ذهنت بگذره که شاید دوست باشن بعد بخودت میگی چرا اینجا؟! چقدر راحت شدن ملت، چقدر عادی شده این چیزا که به اینجا هم کشیده، بعد به خودت تشر میزنی که فکر بد نکن حتما خواهر برادرن یا نسبتی دارن با هم، بعد در کنارشم با این پوزخند مواجه میشی که : خب حالا اگه به فرضم دوست باشن، کی میخاد بفهمه؟ یا کی میخاد جلوشونو بگیره؟!، اصن با این خیل جمعیت کی متوجه میشه؟ یا میخاد بازرسی کنه؟! هوم؟!

(جالبیش اینه که این ذهنیات من از فکر خواهرم هم گذشت در صورتیکه قبلش هیچ حرفی نزدیم، بعد یه مدت به هم نگاه کردیمو یکیمون گفت: این دوتا تابلوئنا بعد اون یکی هم گفت همووووون :)) بعدم بقیش ...)

خلاصه این رواقهای خانوادگی یا صحنها هم پتناسیل تبدیل شدن به محل قرار گذاشتن رو دارن، کسی هم قرار نیست گیر بده بهشون، البته خدا کنه که اینطوری نشه ، و فقط و فقط زائران عزیز خودشون باید شرم و حیا داشته باشن که اینقدر پررو نباشن (الان شاید خیلیا بگن خب بازم اونجا قرار بزارن بهتر از خیابونو غیره هست حداقل سالمتره و فلان و بهمان ... نمیدونم شاید حق با شما باشه اما از اونورشم که نگاه کنی، اصلا جالب نیست و صورت خوشی نداره، فکر کنین یه روزی اینطوری بشه شما به عنوان زائر چه حسی بهتون دست میده ؟؟؟ ...)


********

+ این سری که بعد از دو سال رفتم عجیییییب با ازدیاد عربها توی شهر و حرم مواجه شدم (اینو مسافرهای دیگه هم میگفتن!!! همه تعجب کرده بودن !!!)

وااااای هرجا میرفتی، تو هر صحنی، گله به گله همش عربها بودنو خونواده هاشون با پوشش خاصشون

اینکه زائر هستن، مهمونن، انسانن و ... همش به کنار و درست

اما هی دیدنشون (حرم، توی شهر، هتل) اونم با تکبر و طلبکاری که داشتن و انگاری اونا صاحبخونه هستن نه ما، حرصتو در میاورد. ببخشیدا، خیلی عذر میخام، انگاری از گوشو حلقت میزدن بیرون

نمیخام نژاد پرست باشم ولی حس بدی داشتم از این قضیه

طرف نشسته تو ردیف نماز، واسه آشنا و خانواده ش هم جا گرفته، زنه عرب میاد میشینه جاش، بنده خدا هرچیم میگه جای کسیه، با یه قیافه و لحن بدی میگه، مگه خریدی؟ مال باباته؟!

نهههههه، مال بابا توئههههه :| :| :|

دور ضریحم که جرات نمی کنی بری، با آرنجاشون پدرتو در میارن، وحشی بازی در حد اعلی (زنه مشهدی کنارم نشسته بود میگفت همون دور ضریح کارهای زننده و خلاف اخلاق و شرعی می کنن (واسه چی؟ واسه رسیدن به ضریح که یعنی زیارت کنن) که آدم شرم و حیاش اجازه نمیده بازگو کنه، بعد اونوقت با این اوصاف کی جرات می کنه بره؟! بعدم رفتار اونا با زائرای ما تو کشورشون چطوریه؟! رفتار خادمهای امام رضا (ع) با اونا چطوری؟! همه از صاحب این خونه می ترسن که مبادا امام رضا (ع) بدشون بیاد و بگن با زائر من بدرفتاری کردین، بعد اونام اونطوری، همین باعث شده فکر کنن صاحبخونن و ما مهمون!!!!! 4 روز دیگه امام رضا (ع) رو هم صاحب میشن دیگه هیچی، زنه مشهدی میگفت، یمن و سوریه و کشورهای عربی که جنگ و جدال زیاد شده، اینا میان ایران که امنیت داره و بیشتره، خدا بخیر گردونه خلاصه)

از اینور قضیه هم بشنوین:

نشسته بودیم تو لابی هتل منتظر ماشین، صحبت همین عربها شد که زیاد شدن و چرا؟!، رسپشنای هتل میگفتن خبر ندارین، چقدر از هتلهای مشهد رو این عربها دارن سرمایه گذاری می کنن و سهامدارشن !!! :| :|

بعد تازه میگفت یکی از هتلهای بزرگی که تو مشهد ساختن (یا دارن میسازن) 70% سهامش متعلق به یکی از عربهای وهابی هست !!!! :| :| :|  (یحتمل دیدن مشهد داره میشه قطب زیارتی شیعه ها، عربستان کمشون بود میخان اینجام ریشه بدوونن :| )

خوشبحالمون یعنیاااا، با وجود این عربها فکر کنم چند سال دیگه مشهد بشه دبی :| :( :(

خدا رحم کنه

*طنز:

رسپشن هتلمون میگفت حالا ایناش هیچی با آیکیوشون مشکل داریم، طرف تو تابستون، ژاکت پوشیده، 4 تا فنکوئل تو اتاقش روشنه میگه گرمه!!! رفتی دوتا پنکه هم گذاشتی براش باز میگه گرمه !!!! :| :))


القصه که خوشم نیومد از این همه گیشون (لغتو داشتین؟ :دی) و رفتارشون

ایششششششش P:


----------------------

+ بعد نوشت:

یه چیزیم میخاستم بگم یادم رفت، با کامنت زهرا خانوم، یادم افتاد باز

دوستان یوقت فکر نکنین من خودمو خیلی خوب میدونم

نه والا، اتفاقا خیلیم بدم، خیلیم گناه دارم، اینجا هم که مینویسم فقط افکارمو و ذهنیاتمو و چیزایی که ازش میگذره مینویسم، همین، شاید خودم دارم به خودم تلنگر میزنم، یه جورایی نوشته هام گاهی نقش نفس لوامه رو داره برام

و الا که من از همه خطارکارترمو رو سیاه تر

هیچوقتم ادعای خوب بودن نداشتمو ندارم (البته در برابر بعضی کارها و اشخاص چرا، اونم نه که ادعا داشته باشم نه، فقط خدا رو شکر می کنم که خدا هوامو داشته و گوشه چشمشو ازم برنداشته و آرزو می کنم هیچ وقت هیچوقت نگاهشو ازم نگیره بحق علی و اولاد علی (ع) ) 

می نویسم برای تلنگر، کما اینکه خیلی از نوشته ها رو میزارم امضا یا استاتوسم یا توی وبلاگم که بخودم تلنگر زده باشم چون واسم پیام داشته و خواستم ثبتش کنم، حالا این وسط واسه یکی دیگه هم پیام داشته که چه بهتر چون خیلی وقتا اگه حواسمون باشه ما پیاممون رو از زبان دیگران می شنویمو میگیریم...

خلاصه که خواهشا این برداشت رو راجع به من نفرمایید ممنون میشم :)

همیشه هم دعام کنید خیلی ...

متشکر :)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۱
برگ سبز
ش* نمیدونم تا حالا دعای عالیه المضامین رو خوندین یا نه

اصلا اسمش آشناست واستون یا نه

این دعا دعایی هست که بعد از زیارت ائمه اطهار خونده میشه

ما هم چند سالیه به توصیه یکی از همکارای مامان باهاش آشنا شدیم و هربار به زیارت امام رضا (ع) رفتیم می خونیمش، حتی اگه فرصت یا حسش نباشه فقط ترجمه ش رو می خونیم (شخصا فکر می کردم واسه امام رضا (ع) ست ولی امسال فهمیدم مال همه اماماست، هرچند واسه هر امامی بخونی حست واسه ایشون بیشتره)

دعای خیلی قشنگیه، پیشنهاد می کنم حتما بخونینش مخصوصا ترجمه ش رو

انگاری حرف دلتو میزنه و هرچی رو ممکنه یادت بره واست نوشته که بخونی و با امامت درد دل کنی قبل اینکه اون مکان رو ترک کنی

حتما حتی شده یبار امتحانش کنین

حس خوبی داره :)

امیدوارم شمام حس خوبی که من دارم ازش رو داشته باشید :)

اینم متنش :

دعای عالیه المضامین 


*****


*حتما قبلنا که مشهد رفتین شده یه بار برین سر قبر آ شیخ حسنعلی نخودکی (یکی از عارفها و اولیاء خدا که کرامات خاصی هم داشتن و حتما میشناسینشون) بشینین و نذر و نیاز کنین یا فقط فاتحه بخونین، که معمولا هم رسمه سر قبرشون سوره یاسین رو می خوندن

یکی از عادتهایی که هربار فرصتش بود انجام میدادیم همین بود و البته جای خاصی که مزار ایشون داشت (یعنی زیر پای زائرین امام رضا توی یکی از ورودیهای حجره ها، که البته بعدنا سنگشو توی دیوار جاداده بودن) باعث ثبت شدن توی ذهن و خاطر آدم میشد...

اینبار وقتی رفتیم، هی نگاه کردیم، هی نگاه کردیم دیدیم ااا، اثری ازش نیست!!!!

به خودمون گفتیم واااا، کوش پس؟!! 

بعد از یکی از خادمینی که داشت رد میشد پرسیدیم، گفت برش داشتن چون خیلی زیر بوده و زیر زمینه، دیگه نزاشتنش !!!!! :|

خوشم نیومد راسیتش، تا جایی که یادمه و توی کتابشون خونده بودیم، میگفتن قبر ایشون زیر پای زائرین امام رضاست چون خودشون اینطوری وصیت کردن حالا این بر داشتن سنگ و نشون رو درک نمی کنم، ایشون یکی از افراد خاص معنوی بودن و مردم ارداتی داشتن بهشون، چرا حالا ...؟!!!!

خلاصه یجوری شدم دیگه، برداشتن این نشون باعث کم کم پاک شدن ایشون از اذهان ملت میشه، مخصوصا نسلهای بعد ... دلیلشو نمی فهمم ...

.

.

.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۲ ، ۰۴:۴۴
برگ سبز
خب

این سفر 3 روز و نیم تهران هم به خوبی تموم شد

ولی تنها خوبیهاش دیدار دوستان و خنده های شیرینی که با هم داشتیم علی الخصوص موقع نهار ظهر یکشنبه با دوستان و بعدش بود :))

البته بحثهای خوب جدی و مدیریتی که در زمان جلسه داشتیم هم خوب بودن (که قطعا و با تاکید میگم اون بحثهای سیاسی-مذهبی و مراعات حال دیگران رو نکردن اونم تا خود صبح، به هیچ وجه شامل بخش خوبش نمیشد :| )

هرچه بود گذشت و تموم شد و من دلزدگیم از تهرونو شلوغیش بیشتر و بیشتر

قبلناشم تهرونو دوست نداشتم اما مدتی بود بخاطر دوستان و جو خوب و دوستانه ای که بین جمع هم علاقه مون بود میومدم و ذوق داشتم که خب الان احساس می کنم برگشتم به سابق و اون ذوقه دیگه وجود نداره، تا جایی که این بارو به زور اومدم، و معلوم نیست دیگه کی برم ...

دلم میخاد از دوستانم هم خواهش کنم قرارهای بعدی رو توی یه شهر دیگه بزارن یا تشریف بیارن شهر من تا دیداری تازه کنیم

دیگه بسه هرچی پاشدم اومدم تهران

خسته م از جوش، اینقدری که بهتون بگم هرچی از مشهد برگشتمو حالم خوش بود و سر حال شده بودم و انرژی مثبت، این تهران اومدن ضایعش کرد که عوامل مختلفی هم داشت اعم از دوستی و فامیلی و آشنایی ...

باید باز خودسازی کنم ...

خدایا 100 هزار مرتبه شکرت 100ها هزار مرتبه شکرت بابت همینی که هستمو همینجایی که هستم و آرامش نسبی ای که دارم

----------

پ.ن:

از دوستان عزیزم که همراهی کردن بسیار ممنون

سپیده و زهرا و سارا و هانیه :

ممنون بخاطر لحظات خوشی که داشتیم مخصوصا اون خنده ها :))

چقدر اونروز من خندیدما

سپیده چقدر تا حالا درست کردی؟ :)) =))

زهرا آواچی؟! :)) =)) =))

سارا اسم اون بنده خدا کی بود؟ همون لیدره =)) =))

هانیه مرغ چی بود؟ :دی :))

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۲ ، ۰۵:۵۱
برگ سبز
ساده هستم

ساده می بینم

ساده می پندارم زندگی را

نمیدانستم جرم می دانند سادگی را

سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم

ساده می مانم…

ساده میمیرم…

اما…

ترک نمی گویم پاکی این سادگی را …
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۲ ، ۰۷:۵۷
برگ سبز
این ماه رمضانم تموم شد

خدا توفیق روزه داریشو بهمون داد

هرچند روزه هامون رو با گله و آه و ناله و خستگی از گرما و سختیش گرفتیم

هرچند سخت گذشت وتنبلی کردیم اما ...

اما خدا رو شکککر که توفیق روزه داریشو بهمون داد

توفیق بندگی هرچند اندک رو بهمون داد

توفیق سحرها و عباداتشو بهمون داد

خدایا هیچوقت هیچوقت این توفیق رو ازمون نگیر حتی اگه ناله کردیمو خسته شدیم

خدایا این آخر رمضونی هممون رو ببخشو بیامرز

کمکمون کن توبه کنیم و شیطون هم دست از سرمون برداره

کمکمون کن آدمتر شیمو بندگیتو بکنیم

خدایاااا

شکرت ...

بخاطر همه چیز 

بخاطر همه داده ها و نداده هات

بقول آقای قرائتی: خدایا بخاطر همه ی چیزهایی که باید بخاطرشون ازت شکر کنم و من عقل و درکم نمیرسه

بخاطر تک تک و ریز به ریز نعمتهات شکر

خداجونم بخاطر زیارتی که نسیبم هم کردی خیلی خیلی ممنون :X

بخاطر شبهای قدر و احیاها هم شکرت :X

خداجونم دوست دارم ... :X

****

افسوس که ایام شریف رمضان رفت
سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت

افسوس که سی‌پاره این ماه مبارک
از دست به یک‌باره چو اوراق خزان رفت


****

خداجونم کمکمون کن سال دیگه هم این ماه پر برکتت رو درک کنیم

همه اونایی که سال پیش بودن و امسال نیستن و همه اونایی که امسالم بودنو به عید فطر نرسیدن رو ببخش و بیامرز

آمین یا رب العالمین ...


******



عید سعید فطر بر همگان مبارک باد

دوستای عزیزم عیدتون مبارک :X







--------

پ.ن:
برای اون آقایی که قسمت دعاهای نماز فطر مصلی تهران رو هم می خوند هرسال و از تلویزیون هم پخش میشد فاتحه بخونید

روحش شاد
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۲ ، ۰۴:۰۰
برگ سبز

صبر کنین تا لود بشه

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۴۰
برگ سبز
خب بریم سراغ سفر مشهد

از کجا شروع کنم؟!

خب از همون روز اول

صبح با تاخیر 3 ساعته رسیدیم مشهد 

صبحونه هم که توی قرار داد تورمون بود بهمون ندادن گفتن دیگه گذشته موند تا ظهر

رفتیم استراحت کردیم تا ظهر و بعدشم نماز و ناهار و خواب تا عصرش که پاشدیم رفتیم حرم

آخیییییی

جاتون خالییییی

بعد دو سال و خوردی، رفتیم همون صحنی که همیشه دوسش دارم

صحنی که به نظرم صحن اصیل حرم امام رضاست

صحنی که اصلت و حس قدیمشو هنوز داره و توی صحنا و رواقهای جدیدتر (حداقل من) کمتر حسش می کنم و بیشتر با همین صحن ارتباط برقرار می کنم

یعنی همون صحن انقلاب یا به نقل از قدیمیا، صحن سقاخونه

نشستیمو یخورده درد دل کردیم بعدشم دم غروب بود نقاره زدن ...

چقدرررر دوست دارم این صدا و حال این صحن رو

چقدر نوای نقاره ها دم غروب به دل و روحت میشینه

نا خودآگاه لبخندی به لبت میشینه

و تماشا می کنی 8->

آها اینو یادم رفت

چون روز تولد امام حسن علیه السلام بود به دل گرفته بودیم شیرینی بدیم واسه همین رفتیم یه خورده کیک رضوی گرفتیمو پخش کردیم، جاتون خالی، پخش کردنشم لذت داشت از یه طرف خوشحال میشی و لذت می بری از یه طرفم وقتی تموم میشه ناراحت میشی که به بعضیا نرسیده که اومدن جلو مخصوصا اگه بچه باشن

بعضیا فکر می کردن فاتحه ایه می پرسیدن چی باید بخونیم؟ (و کم و بزور بر میداشتن) اما وقتی می فهمیدن که شیرینی عیده با ذوق و اشتیاق اونوقت بر میداشتن میخاستن بیشترم بر دارن :)) (ملت تنبلی هستیم خداییا، ولی خب گرما بود روزه هم که بودن حالا یه ذره هم میشه درک کرد که حسش نبوده ;) )

بعدشم که رفتیم واسه زیارت و صحن انقلاب

شاید هم امام رضا علیه السلام هم امام حسن علیه السلام جفتشون باعث شدن که آرامش خوبی داشته باشیم همراه با یه خوشی درونی

وقتی چراغهای صحن روشن شد چراغونیهاشم روشن شد و کلا یه نمای دیگه ای پیدا کرد و خیلی خشگل بود، خدا قسمت کنه واسه هممون که شب تولدها اونجا باشیم

هم حس و حال خیلی خوشیه هم اینکه توی تولداشون بیشتر حاجت میدن کم کمش همین آرامش و خوشی دلیه :)

جای همتون خالی ولی یادتون کردم :)

بعد به دلیل شلوغی وارد حرم نشدیم توی صحن موندیم و بعد از نماز و اینا برگشتیم خونه واسه شام و استراحت و نصف شب باز برگشتیم و اینبار خلوتتر بود- البته خلوتی که میگم در همون حد 4/5 ردیف چسبیده به ضریح بودا، البته با شدتی که جرات نمی کردی بری جلو (بعدا عرض می کنم چرا جرات نمی کردی) مام فقط گوشه ش واسادیم و یخورده زیارتنامه خوندیمو حال کردیم با تماشاشون و حرف زدن باهاشون (راستی چرا آدم ذهنش هنگ می کنه؟ چرا اونجا که میری فقط دیدنشون و لبخندشون و زیارتشون برات مهمه؟!! چرا؟!!! ) خلاصه بعدم نزدیک اذان صبح شد و بقول خادما نماز امر واجبه و زیارت مستحب، مام رفتیم واسه نماز، خلاصه نمازو خوندیمو باز برگشتیم تو رواق روبروی حرم نشستیمو تماشا کردیمو زیارت خوندیم کنارمونم یه خانوم مشهدیه نشسته بود که خیلی خانوم خوبی بود، اونورشم یه خانوم تهرونی، یخورده حرف زدیم راجع به مشهد و مخصوصا مقوله عربها :| (بعدا توضیح میدم)

بعد از ساعتی هم به سمت خانه و استراحت

فرداشم به همین منوال گذشت با این تفاوت که بعد از نماز مغرب سپیده ی گل و مامانشو دیدم که از تهران اومده بودن و با مامانو آبجی من آشنا شدن منم قبلا آشنا شده بودم :دی

بعدشم نصف شب قرار گذاشتیم بریم که رفتیمو شلوغتر از شب قبل بود ولی بازم خوب بود با هم نماز صبحو توی صحن انقلاب خوندیم یخورده هم حرف زدیمو جای بچه ها رو خالی کردیم (پیشنهاد دادیم یه سفر دوستانه هم بریم مشهد که خیلی خوش میشه :) ) 

بعدشم با مامان اینا و سپیده و مامانش رفتیم به سمت رواق امام خمینی که بعدشم بابا و دختر عمه اشو زیارت کردیم (نگو معطل ما شده بودن که نشسته بودیم حرف زدن:دی باباش گفتن پس بگو چرا دیر کردین، همدیگه رو پیدا کردین :)) ) که از همونجا با هم خدافظی کردیم چون فرداش پایان سفر جفتمون بودو دیگه همدیگه رو نمیدیدیم 

خونه هم که رفتیم بعد استراحت پا شدیم رفتیم بیرون بعدم برگشتیمو جمع و جور کردیمو نهار بعدم اتاقو تحویل دادیمو رفتیم حرم تاااااا عصر ساعت 6.30 اینا که توی این مدت یه خورده زیارت کردیمو بعدشم اومدیم رواق شیخ حر عاملی [همون رواق کاخه :-" - من بهش میگم کاخ، دوسش ندارم، درسته خیلی بزرگ و خوبه، خانوادگی هم هست البته فکر کنم از خانوادگی یه ذره اونورتر شده !!! خنکم هست و خیلیم شیک و مجلل اما کافیه یه نگاه به سقف بندازی، شخصا یاد کاخهای سلطنتی میفتم، به نظرم این رواق اصلا در شان حرم امام رضا نیست، نمیدونم چه فکری پشتش بوده ولی یه جای زیارتی چه ربطی به این گچ کاریها و نقوش مشابه کاخهای سلطنتی داره؟ کلا دوستش ندارم ولی اجبارا رفتیم اونجا چون مدت طولانی باید می نشستیم، کلا از اولی که ساختن این دومین باری بود که میرفتیم یه بار همون اولاش که وقتی دیدم همون حس کاخو داشتم یه بارم این دفعه ...

تنها مورد خوبی که داره چیزیه که در لحظه ورود بهش برخورد کردیم و بسیار متعجب شدیم اینطوری: وااااا  :-O + :))  بعدش فهمیدیم چی شده...

وقتی وارد شدیم دیدیم اااا، چند نفر آدم، شاید سر جمع 15-20 نفر زن و مرد پشت به جمعیت و رو به دیوار صورتشونو چسبوندن به دیوار با حالت زاری، گفتیم واااا چرا اینا اینطورین؟ چی شده؟ چیه مگه؟!!!!، بعدشم دیدم یه نرده کوچیک بین زنا و مردا گذاشتن بالاشم نوشتن بخش خواهران بخش برادران...

خدا ببخشه، گفتم مثل صف اعدام مجرمین می مونن :دی :)) بعدش حدس زدم شاید فکر می کنن اینجا پایین حرمه و اینا، که خب گفتم خدایی ساده و خرافاتی هستیم ما ایرانیا، بعد از یه خانوم که اونجا واساده بود پرسیدیم چه خبره اینجا گفت که اینجا نزدیکترین جا به مرقد حضرت رضا (ع) هست و این چراغ سبز رو واسه همین نشون گذاشتن، گفتم واقعا؟!! واقعیه یا حرف؟ گفت نه واقعیه، خدایی بازم باور نکردم یه جوری بود واسم مخصوصا با اون حالت، به خودم گفتم چرا مثل اون یکی زیر زمین ضریح نذاشتن واسش؟! که بعدش که رفتیم رو فرشا نشستیم دیدیم آره اون بالاش اصن حک کردن، صلوات خاصه رو نوشته و زیرش نوشته نزدیکترین مکان به مضجع شریف حضرت علی بن موسی الرضا، تازه اونجا بود که دلم قانعتر شدو باورم شد و بعد خوندن دعا و اینا رفتم منم مثل بقیه زیارت کردم بعدش با خودم گفتم بهتر که ضریح نداره شاید اگه داشت ملت حمله میکردن و نمیزاشتن زیارت کنیم، چه میدونم شاید چند سال دیگه اینجام همینطوری بشه :-؟؟

در کل فقط بخاطر اون تیکه ش خوب بود ...] بعد از اونجا هم برگشتیم هتل و منتظر ماشین برای رفتن به ایستگاه قطار برای حرکت به سمت یزد ....


اینم یه سفر نامه کلی بود که در قسمتهای بعد راجع به موارد زیر مینویسم:


- دعای عالیه المضامین

- عربها

- قبر آقای نخودکی 

- بردن دوربین، تلنگرهای گاه گداری

- دختر پسره تو رواق

- راننده مشهدی

- نوبت

- قطار

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۴۳
برگ سبز
نمیدونم ایشونو چقدر میشناسین، کتابشونو خوندین یا نه؟ حکایاتو داستانهایی از ایشون شنیدین یا نه؟

فقط واسه اونایی که نمیشناسن میگم: 

ایشون یکی از بنده های عادی و ساده خدا بود که بخاطر اینکه یه شب جلوی خودشو از رفتن به طرف گناه و بدام افتادن توش نگه داشت (داستانی شبیه یوسف و زلیخا) خدا بهش لطفی کرد که از بزرگان و اولیا خودش شد

و حالا این داستان که امروز جایی از ایشون دیدم:

"خواسته یا ناخواسته دلفریبی می کرد و زیبایی صورتش را به انسان ها نشان میداد اما غافل از این که مردمان پاک زیبایی ظاهر او را نمی دیدند بلکه گداخته آتش های به پا خواسته از نافرمانی خداوند را می بینند مردمانی پاک همچون شیخ رجبعلی خیاط 

فرزند این عارف بزرگوار در گفت و گویی با کیهان فرهنگی می گوید:

پدرم با چشم برزخی چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. .یکی از دوستان پدرم می گفت :یک روز با جناب شیخ به جایی می رفتیم، یکددفعه من دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لباس شیکی داشت نگاه می کند! از ذهنم گذشت که جناب شیخ به ما می گوید: چشمتان را از نامحرم برگردانید و حالا خودش اینطور نگاه می کند! فهمید. گفت: تو هم می خواهی ببینی که من چه می بینم ؟ببین"من نگاه کردم

دیدم همینطور از بدن آن زن، مثل سرب گداخته، آتش و سرب مذاب به زمین می ریزد و آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبال اوست سرایت می کند. جناب شیخ گفت:این زن راه می رود و روحش یقه مرا گرفته، او راه می رود و مردم را همین طور با خودش به آتش جهنم می برد"

....


خدایا خودت کمکمون کن :( آنی بخودمون واگذارمون نکن


پ.ن:

یادم باشه در مورد سفر مشهد بنویسم (یادم بیارینااااا )

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۱۷
برگ سبز