هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرکجا محرم شدی

چشم از خیانت بازدار

ای بسا محرم

که با یک نقطه مجرم می شود

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است


بی‌شک این واقعه بزرگ‌ترین تجمع و همایش انسانی در جهان است که با حضور 20 میلیون نفر از شیعیان دلسوخته شکل می‌گیرد (به گزارش استاندار کربلا)

شیعیان عراق از مناطق مختلفی نظیر بصره، ناصریه و نعمانیه گاهی حدود 400 کیلومتر را پیاده طی می‌کنند تا به نجف اشرف برسند.

البته از نجف اشرف تا کربلای معلی حدود 85 کیلومتر فاصله است که این مسیر در بازه زمانی "سه روز و دو شب" طی می‌شود تا در روز اربعین توفیق حضور در قبه حسینی را پیدا کنند تا به این ترتیب حج حسینیان در کربلا، سعی بین صفا و مروه آن‌ها در بین الحرمین و لباس احرام آن‌ها لباس عزای سیدالشهدا است.


نشانی سایت و صفحات مرتبط که قرار است همایش بین‌المللی پیاده‌روی اربعین را پوشش دهند شامل لینک های زیر است:

http://arbaeen2013.ir/

http://arbaeen2013.com/

Facebook.com/arbaeen2013،

instagram.comarbaeen2013،

twitter.com/arbaeen_2013،

https://plus.google.com/+Arbaeen2013photo


**********

گفتند ضمایر را بشمار...

گفتم من، من، من، من...

گفتند فقط من!!!؟؟؟

گفتم آری همگی رفته اند زیارت ارباب و ...

فقط منم که اینجا تنها مانده ام...

صلی الله علیک یا أبا عبدالله الحسین (ع)








لبیک یا حسین (ع)


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۲ ، ۲۲:۴۸
برگ سبز


ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﻫﻤﻪ ﺗﺎﻥ ﺍﻣﯿﺪﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﺎﺷﺪ . ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻣﯿﺪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ،ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ . ﺍﺻﻼ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻗﻮﻡ ﻭ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ . ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﺪﺍ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﺵ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ . ﺣﺘﯽ به ﺍﺩﻋﺎ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﺍﺯ ﻟﺒﺶ ﻣﯽ ﭘﺮﺩ . ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﺪﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺮﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ . ﻫﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ، ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺍﻧﮕﺎﺭﺵ ، ﻣﺎﻝ ﺍﺩﺏ ﺍﺳﺖ . ﭼﻮﻥ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﻣﻦ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ) ﺹ ( ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ، ﻣﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ . ﺩﺭﯾﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ . ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ، ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻟﻄﻒ ﺩﺍﺭﺩ ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺫﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﻋﺎﯾﻢ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﺍﺳﺖ ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺳﺘﻢ ﺷﻔﺎﺳﺖ ﻭ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﯾﻨﻬﺎ . ﻫﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ، ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﭼﻘﺪﺭ ﺣﺴﻦ ﻇﻦ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ !


*******************
خداوند در آخرت از آب و نان از مؤمن بازخواست نمی کند ، بلکه از محبت بازخواست می کند که آن را کجا مصرف کردی. خداوند در مورد مالی که به مؤمن داده ،سؤال و مؤاخذه نمی کند ؛ خدا از اراده اش، از وجدانش و از دلش می پرسد که کجا خرج کرده و به چه داده است.لذاوقتی خواستی به کسی پولی بدهی ،خیلی وسواس به خرج نده که آیا او مستحق است یا نه.


********************
محبت، اصل دین علوی است.امام باقر(ع) فرمودند:هل الدین الا الحب؟الدین هوالحب والحب هوالدین:آیاچیزی جزمحبت است؟دین همان محبت ومحبت همان دین است.

ایمان، ولایت و محبت یک چیز است.


********************

کسی که در کارهایش بسم الله بگوید، شیطان از او غافل می شود و او می تواند به راهش برود. وقتی وجود خودش بسم الله شود، اجنّه و شیاطین از او فرار می کنند.


*********************

گاهی اوقات خدابرای جلا دادن و پاک کردن بنده ای، امکان می دهد که گناهانی به دستش جاری شود و بعد در اثر همان گناه ،چنان سرشکستگی پیش خدا پیدا می کند که از عجب پاک می شود و چنان حالت توبه و فراراز گناه در او ایجاد می شود که او را در مسیر طاعت و بندگی ثابت قدم کرده و او را اهل جنّت می کند.

*********************

خداوند فراموشی را که بیهوده نیافریده است. فراموشی را آفریده است تا غیر او را فراموش کنیم.
محبت فراموشی می آورد. محب فقط محبوبش را می شناسد.


*********************

مؤمن خیلی زیرک و زرنگ است ، حتّی سر شیطان کلاه می گذارد.همه ازشیطان فرار می کنند، شیطان از مؤمن می گریزد. همه از آتش می ترسند،آتش از مؤمن می ترسد و فرار می کند. اگر شیطان به مؤمن حرفی بزند، موجب رشد مؤمن می شود.همان طور که وقتی شیطان به حضرت عیسی گفت: اگر تو زاهدی، پس چرا به
دنبال کلوخی هستی که برای خوابیدن زیر سرت بگذاری؟ حضرت عیسی کلوخ راپرت کرد و خاک شد و فرمود:تا زنده ام، دیگر کلوخ زیر سرم نمی گذارم .شیطان هم گفت: من هم تا زنده ام به مؤمن حرفی نمی زنم.


**********************
اگر غلام خانه زادی پس از سال ها بر سر سفره ی صاحب خود نشستن و خوردن،روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند.بعد ازعمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.


*********************

به خودت تلقین کن و تسکین بده و بگو هر چه زیبایی هر کس گفت ،راست است. اگر به دروغ هم بگو ید،باز هم راست است .خدا اذن نداده است زشتی ها راباورکنیم. اگر این کار را بکنی،خدا هم با تو همین کار را می کند.


********************
محبت، کارش تغییر دادن و رنگ زدن است. مگر نمی بینی آن کس که دوستش داری، اخلاق و رفتار تو را عوض کرده و تو مانند او شده ای؟ موالیان ما، ما را با محبت خود رنگ الهی می زنند.


*******************

بعضی سال ها می شد که مزرعه ی اصلی ما آفت می خوردوتمام محصولمان ازبین می رفت. یک قطعه زمین کوچک هم جای دیگری کاشته بودیم، به اصطلاح کناره کاری، و اصلاَ آن را به حساب نمی آوردیم؛ اماهمه ی خرج سالمان را همان کناره کاری تأمین می کرد و جبران همه ی خسارت مزرعه ی اصلی را هم می نمود. خوب است مؤمن در کنار عبادات و اعمال واجبش یک عمل مستحب،هر چند هم که کوچک باشد، به طور خصوصی برای خودش قرار بگذارد، مثل دست گیری از یک خانواده ی فقیر یا سرپرست ی یتیم و چه بسا فردای قیامت همین کناره کاری باعث نجات انسان شود.


*******************
با قلبت و با دلت کار کن، همه ی سرمایه و نقدینه ی تو این است. با نیت کار کن. مثلاً در حمام خودت را به این نیت بشوی که داری نفست را ازصفات رذله و از هوی و هوس و آرزوه ای دور و دراز می شویی. سرت را به این نیت اصلاح کن که داری گناهان و خیالات باطل را از وجودت قیچی می کنی.سرت را به نیت شانه کردن سر یک یتیم شانه کن.خانه را که جارو می زنی و لباس ها را که می شویی، به نیت بیرون ریختن دشمنان اهل بیت : از زندگی و وجودت انجام بده .
چند وقت که با نیت کار کردی، آن وقت ببین که نور همه ی فضای زندگی ات را پرمی کند و راه سیرت باز می شود.


**********************

این امت به ریاضت احتیاج ندارد . اگر ریاضت لازم بود ، پیغمبر و ائمه : ریاضت می کشیدند، ولی این کار را نکردند و زندگی عادی داشتند و ازدواج کردندو خانواده تشکیل دادند . ریاضت کشیدن خوب نیست. مثل آدم برو بین مردم، به بازار وعرصه ی کار وارد شو و کار کن، منتها با مردم خوب رفتار کن. شب هم که به خانه برگشتی، اگر  خواستی، اعمال مستحبی انجام بده. فرمان خدا را بردن و مطابق رضای خدا زندگی کردن، ریاضت بزرگی است؛

**********************

بلا برای دوستان است . اولین کسانی که به خاطر محبت زیاد بچه را چشم می زنند و بچه مریض می شود،پدر و مادر بچه اند. خدا هم هر وقت به بنده اش نظر کند، او را مبتلا می سازد.


************************

انسان گاهی در می ماند که به خدا چه بگوید. صلوات در بین دعاها برای رفع خستگی و باز شدن نطق و راه افتادن است. هر وقت با خدای خود صحبت می کنی، اگر دیدی تعطیل شد و نتوانستی حرف بزنی صلوات بفرست. صلوات راه را باز می کند. الحمدالله خدا به ماها خیلی لطف دارد و در ما دارد کار می کند، دستش توی کار است. اگر دیدی روزگار خوبی یا سرگذشت خوبی نداری، حالت عبادی نداری، نگران نباش. انسان درست نمی تواند ببیند، گاهی عوضی می بیند. می گوید از بچگی وضعم بد بود، بدشانس بودم بگو: ولی خدایا تو بلدی، دست تو در آب و گل است، وضع مرا عوض کن.
در خانه خدا قرص و محکم باش. لطف و فضل خدا یک جای آن تلخ است و یک جای آن شیرین و یک جای دیگرش ترش است. وقتی سفره می اندازند ترشی هم در آن می گذارند. دستگاه خدا هم همین طور است.
آنجا که تلخ و شور است شما ترشی سر سفره حساب کن.



مصباح الهدی، حاج محمد اسماعیل دولابی

برای شادی روح ایشون و همه درگذشتگان خودمون 3 صلوات و برای هدایت همگیمون 5 صلوات مرحمت بفرمایید.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۰۵:۱۳
برگ سبز

"ﺣﺘﻤﺎ ﺣﺘﻤﺎ ﺟﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﺗﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺑﺨﻮﻧﯿﺪ ﺍﺭﺯﺷﺸﻮ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻦ ﮐﻪ ﮐﻠﯽ

ﺑﺎﻫﺎﺵ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ

ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﮔﺬﺍﺯ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﮔﻨﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺳﻼﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻬﺎ

ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺶ ﺗﻮﯼ ﺗﻬﺮﺍﻥ، ﺗﻮﯼ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ﺍﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ، ﯾﻪ ﺟﻮﻭﻧﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﻧﺰﺩﯾﮏ

ﺳﯽ ﺳﺎﻟﺶ . ﮔﻔﺖ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﻡ . ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻨﻮﯾﺲ، ﮔﻔﺖ ﻧﻮﺷﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ.

ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺒﯿﻦ ﻣﻨﻮ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﮔﻔﺖ ﺁﺭﻩ. ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎ ﺟﻮﻭﻧﺎ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ، ﮐﺴﯽ

ﮐﻪ ﻧﺘﻮﻧﻪ ﺣﺮﻓﺸﻮ ﺑﻨﻮﯾﺴﻪ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﺑﮕﻪ. ﯾﮏ ﻭ ﺩﻭ ﻭ ﺳﻪ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﮐﻦ ﻭ

ﺑﻨﻮﯾﺲ . ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺷﻪ . ﻓﺮﺩﺍﺷﺐ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ، ﯾﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ، ﻣﻦ ﺑﺮﺩﻡ ﺧﻮﻧﻪ، ﻧﺎﻣﻪ

ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻮﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﻣﯿﮕﺸﺘﻢ . ﻓﺮﺩﺍﺷﺐ ﺍﻭﻣﺪ

ﮔﻔﺖ ﮐﻪ : ﭼﯽ ﺷﺪ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﻧﻮﮐﺮﻭﺗﻨﻢ، ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺻﺤﺒﺖ

ﮐﻨﻢ . ﻭﻋﺪﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ: ﻣﻨﻮ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﺪ ﺷﻤﺎ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺭﻣﺎﻟﻢ ﻧﻪ

ﺟﺎﺩﻭﮔﺮﻡ ﭼﯽ ﺑﮕﻢ؟ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﻇﺎﻫﺮﯼ، ﮔﻔﺘﻢ ﺑﭽﻪ ﻫﯿﺌﺘﯽ ﺯﺩ ﺯﯾﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﮔﻔﺖ : ﺧﺎﮎ ﺗﻮ

ﺳﺮ ﻣﻦ ﮐﻨﻨﺪ، ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭼﻪ ﺟﻨﺎﯾﺎﺗﯽ ﮐﺮﺩﻡ، ﭼﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺏ

ﺧﻮﺑﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺑﮕﻢ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﮐﺘﮏ ﺯﺩﻡ،

ﭘﺪﺭﻣﻮ ﺯﺩﻡ، ﺩﯾﮕﻪ ﻋﺮﻕ ﻭ ﺷﺮﺍﺏ ﻭ ﮐﺎﺭﺍﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺷﻮ، ﺩﯾﮕﻪ ... ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺲ ﺍﻵﻥ

ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ !!!!! ﮔﻔﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺱ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻣﻦ ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ،

ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ؟ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﮐﻪ ﻧﻪ

ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻟﯿﺸﻪ، ﻧﻪ ﻣﮑﺎﻥ، ﻧﻪ ﺷﺐ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺣﺎﻟﯿﺸﻪ، ﻧﻪ ﺗﻮ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ، ﻧﻪ ﻣﮑﺎﻥ ﻣﯿﻔﻬﻤﻪ

ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺠﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺭﻓﯿﻘﺎﻣﻮﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﻫﺮﮐﯽ

ﻫﺮ ﮐﯽ ﺭﻭ ﺟﻮﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺠﺮﺩﯼ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﻣﻌﺼﯿﺖ ... ﮔﻔﺖ

ﺷﺐ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻫﺮﭼﯽ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﺭﻓﯿﻘﺎﻡ، ﻫﯿﭽﮑﺪﻭﻡ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ﻧﻪ ﻧﻤﺎﺯﯼ، ﻧﻪ

ﺣﺴﯿﻨﯽ، ﻫﯿﭽﯽ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺍﯾﻨﺎﺭﻭ ﻫﻤﺶ ﺁﺧﻮﻧﺪﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﺩﻭ ﺗﺎ ﻋﺮﺏ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍﺷﻮﻥ

ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﭼﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﻡ ﯾﻪ ﺳﺮﮐﯽ، ﭼﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻦ؟ ﮔﺸﺘﯽ

ﺑﺰﻧﻢ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ، ﺩﺧﺘﺮﺧﺎﻧﻢ ﭼﺎﺩﺭﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﺮﻓﺖ

ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺟﻠﻮ ﻭ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻣﮑﺎﻓﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ،

ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻤﺖ ﻭ ....ـ ﺧﻼﺻﻪ، ﺑﺮﺩﻣﺶ ﺗﻮﯼ ﺍﻭﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﺠﺮﺩﯼ ﺍﯾﻨﻢ ﻣﺜﻞ ﺑﯿﺪ ﻣﯿﻠﺮﺯﯾﺪ

ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﮕﻪ ﺗﻮ ﻏﯿﺮﺕ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟ ﺁﺧﻪ ﺷﺐ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍﺳﺖ !!!! ﺑﯿﺎ ﺑﻪ

ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﺣﯿﺎ ﮐﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﮐﯿﻪ؟ ﺍﯾﻨﺎﺭﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻧﺪ،

ﺍﯾﻦ ﻋﺮﺑﻬﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍﺷﻮﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﮔﻔﺖ ﺗﻮﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﮔﻔﺘﺶ

ﮐﻪ : ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺶ ﻣﻦ ﺍﻭﻻﺩ ﺯﻫﺮﺍﻡ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺣﯿﺎ ﮐﻦ !!! ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻩ

ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ! ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺯﻫﺮﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻢ، ﻣﻦ ﻓﻘﻂ

ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻢ: ﺟﻮﺍﻧﯽ، ﺟﻮﺍﻧﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ، ﮔﻨﺎﻩ ﺟﻮﺍﻧﯽ، ﺷﻬﻮﺕ ﺍﯾﻨﺎﺭﻭ ﻫﻢ ﻫﯿﭻ

ﺣﺎﻟﯿﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻤﻪ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﻻﺕ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﯽ، ﻏﯿﺮﺕ ﻻﺗﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎ ﻧﻪ؟

ﮔﻔﺖ : ﭼﻄﻮﺭ؟ _ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﺗﺎ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﭘﺮ ﮔﻨﺎﻫﻢ ، ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﮔﻨﺎﻩ

ﮐﺮﺩﯼ، ﺑﯿﺎ ﺍﻣﺸﺐ ﺭﻭ ﻣﺮﺩﻭﻧﮕﯽ ﻟﻮﺗﯽ ﻭﺍﺭ ﺑﻪ ﺣﺮﻣﺖ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺯﻫﺮﺍ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﮑﻦ، ﺍﮔﻪ ﺩﺳﺘﺘﻮ

ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺯﻫﺮﺍ ﻧﮕﺮﻓﺖ ﺑﺮﻭ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﮑﻦ ﮔﻔﺖ ﻣﺎ ﻏﯿﺮﺗﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﺒﺎﺳﺎﻣﻮ

ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﯾﺎﻻ ﭼﺎﺩﺭﻭ ﺳﺮﺕ ﮐﻦ ﺑﺒﯿﻨﻢ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺗﻮ ﻋﻤﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ

ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻨﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺯﻫﺮﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻪ ﻣﺎﺭﻭ ... ﯾﺎﻻ ﺳﻮﺍﺭ

ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﻩ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺍﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ

ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮐﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭ ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭﻭ ﺯﺩ ﺑﻪ ﻫﻢ،

ﺩﻡ ﺷﯿﺸﻪ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﺸﺎﺍﻟﻠﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺩﺳﺘﺘﻮ ﺑﮕﯿﺮﻩ، ﺧﺪﺍ ﺧﯿﺮﺕ ﺑﺪﻩ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﻣﻨﻮ

ﻧﺒﺮﺩﯼ، ﺧﺪﺍ ﺧﯿﺮﺕ ﺑﺪﻩ ... ﻣﯿﮕﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﺣﺎﻻ ﺿﺪ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻭ .... ﺗﻮ

ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺒﺮﺩﻣﺶ ﺗﺎ ﺩﻡ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ، ﻫﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ

ﻣﯿﺰﺩ، ﻣﻨﻢ ﻣﯿﺸﻨﯿﺪﻡ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﻣﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﻪ

ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺳﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻬﺪﯼ ﻣﯿﺰﻧﯽ، ﺁﺧﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻬﺪﯼ ﺭﻭ ﮐﺘﮏ

ﻣﯿﺰﻧﯽ، ﻣﮕﻪ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﺎ ﺷﯿﻌﻪ ﺍﯾﻢ، ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻟﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ، ﺍﯾﻨﺎﺭﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻣﻨﻢ

ﺳﻔﺖ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺭﻓﺖ، ﺁﻣﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ، ﭘﺪﺭﻡ، ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻡ،

ﺩﺍﺩﺍﺷﺎﻡ ﺍﯾﻨﺎ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺎﻡ ﻓﻘﻂ ﻻﺕ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮔﻔﺖ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻧﻮ ﮐﻪ

ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺁﻧﻼﯾﻦ ﮐﺮﺑﻼ ﺭﺍ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺩﻭ ﺗﮑﻪ

ﺷﺪﻩ، ﺗﮑﻪ ﯼ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﺤﺮﻣﯿﻦ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺿﺮﯾﺤﻮ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ، ﺗﮑﻪ ﺩﻭﻣﺶ،

ﻗﺴﻤﺖ ﺩﻭﻡ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﯾﻪ ﺗﻌﺰﯾﻪ ﻭ ﺷﺒﯿﻪ ﺧﻮﻧﯽ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ، ﯾﻪ ﻣﺸﺖ

ﻋﺮﺏ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﺮﺑﯽ، ﺧﺸﻦ، ﺑﺎ ﭼﭙﯽ ﻫﺎﯼ ﻗﺮﻣﺰ، ﯾﻪ ﻣﺸﺖ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﺮﺑﯽ ﺳﺒﺰ،

ﺍﯾﻨﺎﺭﻭ ﺑﺎ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺧﺎﮐﻬﺎ ﻣﯿﮑﺸﻮﻧﺪﻧﺪ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻋﻤﺮﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻧﮑﺮﺩﻩ

ﺑﻮﺩﻡ، ﯾﺎﺩ ﺣﺮﻑ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﯾﻪ ﻋﻤﺮﻩ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﻬﺪﯼ

ﻣﯿﺰﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﭘﺎﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺩﻟﻢ ﺷﮑﺴﺖ، ﮔﻔﺘﻢ ﺯﻫﺮﺍ ﺟﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﻣﻨﻮ ﺑﮕﯿﺮ ﺯﻫﺮﺍﺟﺎﻥ

ﯾﻪ ﻋﻤﺮﻩ ﺩﺍﺭﻡ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻢ، ﺩﺳﺖ ﻣﻨﻮ ﺑﮕﯿﺮ ﻣﻦ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﻨﻢ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ

ﮐﺮﺩﻡ ﮐﺴﯽ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ، ﺩﯾﮕﻪ ﻫﺮﭼﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﭼﻨﺪ

ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺑﻐﺾ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ، ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﺩﻡ، ﻋﺮﺑﺪﻩ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﻡ، ﺧﺠﺎﻟﺖ ﮐﻪ

ﻧﻤﯿﮑﺸﯿﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ، ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻧﺰﺩﯾﮑﺎﯼ ﺳﺤﺮ ﺑﻮﺩ، ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﺯ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ

ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺩﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ، ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ، ﺗﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ ) ﺍﺳﻤﺶ

ﺭﺿﺎﺳﺖ (، ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺭﺿﺎ ﺟﺎﻥ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﻄﻮﺭ؟ ﮔﻔﺖ ﺑﻮﯼ

ﺣﺴﯿﻦ ﻣﯿﺪﯼ ! ﺭﺿﺎﺟﺎﻥ ﺑﻮﯼ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻣﯿﺪﯼ، ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ؟ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﻭ

ﻣﺎﺩﺭﻡ، ﮔﺮﯾﻪ .... ﺗﻮﺭﻭ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺍﯾﻦ ﺷﺐ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ ﻣﻦ ﮐﺘﮏ ﺯﺩﻡ، ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ

ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ، ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ، ﺩﺍﺩﺍﺷﻬﺎ، ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ... ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﻣﺎ،

ﭘﺴﺮ ﻣﺎ، ﭘﺴﺮﻡ ﺣﺴﯿﻨﯽ ﺷﺪﻩ ﺻﺒﺢ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ، ﺯﻧﺠﯿﺮﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﻣﺸﮑﯽ ﺭﻭ

ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ﺗﻮ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ، ﻣﯿﺸﻨﺎﺧﺘﻨﺪ، ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻨﺪ ﻣﻦ

ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﯾﻨﺠﺎﻫﺎ ﻧﻤﯿﻮﻣﺪﻡ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺭﺋﯿﺲ ﻫﯿﺌﺖ ﺁﺩﻡ ﻋﺎﻗﻠﯿﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﭘﯿﺸﻮﻧﯽ

ﻣﺎﺭﻭ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺑﻐﻠﻤﻮﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺭﺿﺎﺟﺎﻥ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯼ، ﻣﻨﺖ ﺳﺮ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ ﮔﻔﺖ

ﻣﻨﻢ ﻫﯽ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﻭ ﯾﺎﺩ ﺍﻭﻥ ﺳﯿﻠﯽ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻬﺪﯼ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ

ﻫﯽ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﮐﺘﮑﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻣﻬﺪﯼ ﺯﺩﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺟﻠﺴﻪ ﮐﻪ

ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﻧﻬﺎﺭﻭ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ، ﺭﺋﯿﺲ ﻫﯿﺌﺖ ﻣﻨﻮ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ )ﻣﻦ ﯾﻪ ﺧﻮﺍﻫﺸﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ

ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﻫﻨﺸﻮﻥ ﻣﯿﺮﺳﻪ، ﻣﯿﺘﻮﻧﻨﺪ ﺳﺎﻟﯽ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮﻭ ﮐﺮﺑﻼ ﺑﺒﺮﻧﺪ ﺗﻮﺭﻭ

ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﮐﺮﺑﻼ ﻣﯿﺒﺮﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻭﻥ ﺟﻮﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﻫﻞ ﺍﯾﻦ

ﺣﺮﻓﻬﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻣﯿﺎﺩ، ﻫﻤﻮﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﮕﻮ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯼ،

ﻣﯿﺎﯼ ﺑﺮﯾﻢ ﮐﺮﺑﻼ؟ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﻭﻧﺎ ﺍﮔﺮ ﺷﺶ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﺣﺴﯿﻨﻮ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﻣﺘﺤﻮﻝ

ﻣﯿﺸﻦ، ﮐﺮﺑﻼ ﺁﺩﻣﻮ ﺁﺩﻡ ﻣﯿﮑﻨﻪ ( ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ: ﺭﺿﺎﺟﺎﻥ ﻣﯿﺎﯼ ﮐﺮﺑﻼ؟ ﮔﻔﺘﻢ:

ﮐﺮﺑﻼ؟ !! ﻣﻦ؟!!! ﻣﻦ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻡ!!! ﮔﻔﺖ ﻧﻮﮐﺮﺗﻢ، ﭘﻮﻝ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ؟ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺒﺮﻣﺖ

ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺎﻩ ﺻﻔﺮ ﺗﻤﻮﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﺤﺮﻣﯿﻨﻢ ﺭﺋﯿﺲ ﻫﯿﺌﺖ

ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ : ﺁﻗﺎﺭﺿﺎ، ﺑﺮﯾﻢ ﺗﻮ ﺣﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﯾﺪ ﻣﻦ ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ

ﺷﺪﻡ، ﺯﺩﻡ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﯿﻦ ﺟﺎﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﺎ ﺩﻝ ﻣﻦ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﯽ؟ ﺯﻫﺮﺍﺟﺎﻥ ﻣﻦ

ﯾﻪ ﺷﺐ ﺗﻮ ﻋﻤﺮﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ، ﮐﺮﺑﻼﯾﯿﻢ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﺑﯽ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ ﺁﺩﻣﻢ ﮐﺮﺩﯼ؟

ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺷﺒﮑﻪ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﺿﺮﯾﺢ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻨﻮ، ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ . ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﺩﻡ، ﺣﺴﯿﻦ ﺟﺎﻥ،

ﺣﺴﯿﻦ ﺟﺎﻥ، ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺑﮕﯿﺮ ﺣﺴﯿﻦ ﺟﺎﻥ، ﭘﺴﺮ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺑﮕﯿﺮ، ﻧﮕﺬﺍﺭ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺭﺋﯿﺲ ﻫﯿﺌﺖ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﻩ، ﻣﮑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﻣﯿﺒﺮﻩ . ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﺑﻪ

ﺟﺎﻥ ﺯﻫﺮﺍ ﺳﺎﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺎﯼ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺧﺪﻣﻪ ﺑﺮﯾﻢ ﻣﺪﯾﻨﻪ، ﮔﻔﺖ ﻫﻤﻪ

ﮐﺎﺭﺍﺵ ﺑﺎ ﻣﻦ، ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﺪﻣﻪ ﻫﺎﻡ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪﻩ ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻗﺎ ﭼﻨﺪﺭﻭﺯﻩ ﻭﯾﺰﺍﯼ ﻣﺎﺭﻭ

ﮔﺮﻓﺖ، ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺳﺎﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺗﻮ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺑﻘﯿﻊ، ﭘﺎﯼ ﺑﺮﻫﻨﻪ، ﺩﻧﺒﺎﻝ

ﻗﺒﺮ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﯼ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﮕﺮﺩﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ: ﺯﻫﺮﺍ ﺟﺎﻥ، ﺑﯽ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ، ﺑﺎ ﺩﻝ ﻣﻦ

ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﯽ؟ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﮐﺮﺑﻼﯾﯿﻢ ﮐﺮﺩﯼ ﻫﻢ ﻣﺪﯾﻨﻪ

ﺍﯼ؟ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺧﻼﺻﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺍﻡ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﻓﯿﻘﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﭼﻨﯿﻨﯽ ﺭﺍ

ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﻭ ﺁﺑﺮﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﯾﻪ ﻣﺪﺗﯽ ﺩﻭ ﺳﺎﻟﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻫﻤﻪ ﯾﻪ

ﻃﺮﻑ، ﺍﯾﻦ ﯾﻪ ﻗﺼﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﯾﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺎ ﮔﻔﺖ : ﺭﺿﺎﺟﺎﻥ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ

ﺩﺍﺭﯼ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺍﺭﯼ، ﺣﺎﺟﯽ ﻫﻢ ﺷﺪﯼ، ﻣﮑﻪ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﯽ، ﮐﺮﺑﻼﯾﯽ ﻫﻢ ﺷﺪﯼ، ﻧﻮﮐﺮ ﺍﻣﺎﻡ

ﺣﺴﯿﻦ ﻫﻢ ﺷﺪﯼ، ﺁﺑﺮﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ، ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯿﺪﯼ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﯾﻢ

ﻣﺎﺩﺭ، ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﺠﯿﺐ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻦ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﯾﻢ

ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻮﻣﻨﻪ ﻭ ﺧﻮﺑﯿﻪ ﻭ ﺍﯾﻨﻬﺎﺳﺖ، ﺧﻼﺻﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ

ﺗﺤﻘﯿﻘﺎﺗﺸﻮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺩﺍﺭﻫﺎ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﺪﻥ، ﺑﺎﺭﯾﮑﻼ

ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻣﻨﻮ ﺑﺮﺩ ﺗﻮﯼ ﯾﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﺩﺭﻭ ﺑﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﯿﻦ ﺭﺿﺎﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﮐﯽ

ﻫﺴﺘﯽ . ﺍﻣﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺳﺎﻟﻪ ﻧﻮﮐﺮ ﺍﺑﯽ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺷﺪﯼ . ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﭼﻪ ﺟﻨﺎﯾﺎﺕ

ﻭ .... ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻨﺎﺭﻭ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ، ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺩﺍﺭﻡ، ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﺣﺴﯿﻦ ﺁﺷﺘﯽ ﮐﺮﺩﯼ

ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ ﻧﻮﮐﺮﺗﻢ ﻫﺴﺘﻢ . ﻓﻘﻂ ﺟﺎﻥ ﺍﺑﯽ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺍﺯ ﺣﺴﯿﻦ ﺟﺪﺍ ﻧﺸﻮ . ﻫﻤﯿﻦ

ﻃﻮﺭﯼ ﺑﻤﻮﻥ . ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎﺕ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﻣﻦ ﺣﺎﻻﺗﻮ ﻣﯿﺨﺮﻡ. ﻣﻦ ﺣﺎﻻ ﻧﻮﮐﺮﺗﻢ.

ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻣﻨﻢ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﺪﺭ ﻋﺮﻭﺱ ﺧﺎﻧﻢ ﺭﺍ، ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﺎ ﻧﻮﮐﺮ ﺑﻤﻮﻧﯿﻢ. ﮔﻔﺖ

ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻣﺎﻧﻌﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ، ﺩﯾﮕﻪ ﻋﺮﻭﺱ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭙﺴﻨﺪﻩ ﻭ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﺪ

ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻋﺮﻭﺱ ﺧﺎﻧﻢ ﭼﺎﯼ ﺑﯿﺎﺭﻧﺪ . ﻣﺎ ﻫﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ . ﭘﺪﺭﻣﻮﻥ، ﺧﻮﺍﻫﺮﻣﻮﻥ،

ﻣﺎﺩﺭﺭﻣﻮﻥ، ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ، ﻣﺎﺩﺭﺵ، ﺧﺎﻟﻪ ﺍﺵ، ﻋﻤﻪ ﺍﺵ، ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﺩﯾﮕﻪ

ﻋﺮﻭﺱ ﺧﺎﻧﻢ ﻭﻗﺘﯽ ﺳﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﺎ، ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ، ﯾﻪ ﻭﻗﺖ

ﮔﻔﺖ : ﯾﺎ ﺯﻫﺮﺍ !!!! ﺳﯿﻨﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﻭﻝ ﺷﺪ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻦ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﺭﻭﯼ

ﺯﻣﯿﻦ ... ﻣﺎﺩﺭﺵ، ﺧﺎﻟﻪ ﺍﺵ، ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ، ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺯﯾﺮ ﺑﻐﻠﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ

ﺗﻮﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻣﻦ ﺩﯾﺪﻡ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻓﻘﻂ ﺻﺪﺍﯼ ﺷﯿﻮﻥ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﻠﻨﺪﻩ ﻫﻤﻪ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ

ﮐﻠﻤﻪ ﻣﯿﮕﻦ : ﯾﺎ ﺯﻫﺮﺍ!!! ﻣﻨﻢ ﺩﻟﻢ ﻣﺜﻞ ﺳﯿﺮ ﻭ ﺳﺮﮐﻪ ﻣﯿﺠﻮﺷﯿﺪ، ﭼﻪ ﺧﺒﺮﻩ ! ﻣﺎﺩﺭﻣﻮ ﺻﺪﺍ

ﺯﺩﻡ، ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﭼﯿﻪ؟ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﻋﺮﻭﺱ ﺧﺎﻧﻢ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻪ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﯽ

ﻣﯿﮕﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﻪ .... ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ

ﻣﻦ، ﻋﮑﺲ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎﺭﻭ ﻧﺸﻮﻧﻢ ﺩﺍﺩﻩ، ﮔﻔﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺎﺯﮔﯿﺎ ﺑﺎ ﺣﺴﯿﻦ ﻣﻦ ﺭﻓﯿﻖ ﺷﺪﻩ ....

ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺭﺩﺵ ﻧﮑﻦ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﯾﺸﺐ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺳﻔﺎﺭﺷﺘﻮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺟﻮﻭﻧﺎ ﺍﮔﺮ

ﺭﻓﺎﻗﺖ ﮐﻨﯿﺪ، ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻨﯿﺪ، ﺯﻫﺮﺍ ﺁﺑﺮﻭﺗﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ، ﺩﻧﯿﺎﺗﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ، ﺁﺧﺮﺗﺘﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ ﯾﺎ ﺯﻫﺮﺍ!

ﺍﺯ ﺑﯿﺎﻧﺎﺕ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎﯼ ﺑﻬﺸﺘﯽ ."


منبع: پیج سلطان وفا آقا ابوالفضل

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۲ ، ۰۷:۴۷
برگ سبز
همونی که تو رو آفریده ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۲ ، ۰۴:۳۶
برگ سبز

امروز روز خوبی بوداا

ولی نمیدونم این اتفاقا که افتاد توش واسه چی بودو حکمتش چی بود

راجع به اون دوستی و کارمو ...

نمیدونم

ولی خدا جونم میدونم و مطمئنم که بهترینو واسه من میخای

شک ندارم و به رحمت و کرمت امیدوارم

و میدونم بزودی بهم حکمتتو نشون میدی :) :*

<<<<

ملتی الاف آیسان، یه دنباله دار، شدن که از پارسال ابهتشو تو بوقو کرنا کرده بودن

و حالا رفت تو خورشیدو داغون شدو ملتی نا امید شدن 

اعتراف می کنم که نه اولش برام مهم بود نه آخرش

وقتیم اعلام شد واسم توفیری نداشت

اما وقتی دیدم ملت چه آه و ناله ای بخاطر این اتفاق کردن و حتی به خورشید لعنت فرستادن آییی خندیدم که نگو

یه جورایی کیف کردم :))

قدرت و نشون دادن عظمتش یعنی این :))

خواست بگه من همه کارم اینو یادتون باشه

حتی هرچیم بشینین پیش بینی کنین و محاسبه کنین و ال و بل که فلان میشه و بهمان تا من نخواسته باشم هیچی نمیشه و اگه من خواسته باشم هرچیم نخاین باز همون میشه

برین سماق بمکین که مفت الافین :))

بیشتر از همه دلم خنک شد واسه اون عده ای که علم شده همه زندگیشون و غیر علمو باور ندارن

همونایی که میگن خدا وجود نداره و همه این نشونه ها رو فقط فیزیک و علم صرف میدونن حالا دیدین؟!! :))

البته اگه هنوزم ذره ای چشماتون باز باشه بروی حقایق دیدین و دستگیرتون شده که خدا همه کارست نه شماها ... اگه هم کور باشین که بدا به حالتون

با اینکه دلم خنک شد اما بازم امیدوارم که چشماتونو باز کرده باشه و به خودتون اومده باشین ... خدا هممونو عقل بده و چشم باز و هممونو هدایت کنه

علی الخصوص منو :)


حالا خنده دار ترش میدونین چیه؟!

اینکه خیر سرشون مدت زمان زیادی رو نجوم کار کردن و اطلاعاتشون بالاست و باید بدونن که این اتفاقات توی نجوم زیاده مثل ابری شدن هوا و طبیعیه واقعا همیشه هم جار میزدن که دست ما نیست

اما حالا چی؟!

به جایی رسیدن که لعنت میفرستن به خورشید  اونم واسه یه دنباله دار!!!!!

عزییییزانم

غم آخرتون باشه انشالله :))

چه موجوداتی هستیم خدایی :))

خدا خندش میگیره از کارامون و امیدهایی که بیهوده می بندیم اونم به چیزهایی که نباید

آها

این احتمال هست که یکی بیاد بگه من زندگیمو روی درآمد حاصل از این پدیده برنامه ریزی کرده بودم

خب عزیزم اشتباه کردی

1- بخاطر نجومی بودنش

2- بخاطر امید بستن و بنا کردن زندگیت به غیر خدا، اگه عاقل باشی می فهمی که خدا خواسته بهت بفهمونه فقط باید بخودش امید ببندی و لا غیر

پس حواستو جمع کن عزیزم :)


خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااا عقلمون بدهههههه

کاری کن هیچوقت تو رو یادمون نره و همیشه به خودت امید داشته باشیم. فقط خودت

(مثل من که فکر می کنم امروز خدا خواست باز بهم بگه من اصلم و فقط نگاهت به من باشه)

خداجونم همیشه کنارم بودی و هستی

خواهش می کنم عاجزانه که همیشه باش و همیشه در آغوش پر مهر و عاشقانۀ بی نظیرت منو نگه دار

آمین یا رب العالمین  :* :قلب  :)

<<<<<<<<

بخشی از مقاله مو سر و سامون دادم حالا باس برم بشینم درس بخونم

خدایا به امید خودت


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۲ ، ۱۰:۳۰
برگ سبز

مدتیه ننوشتم تو دفترم

یه خورده هم روند مثبت اندیشیم دچار تقطیع و تزلزل شده

اما هنوزم حرفهای کامران میاد تو ذهنم

و یه اتفاق خوب دیگم که افتاد با یه دوستی آشنا شدم که به ظاهر 11 سال از من کوچیکتره اما در واقع تفکر و حرفها و اندیشش خیلی از من بزرگتره

خوشحالم از آشناییش و خدا رو شکر می کنم چون کمک می کنه به مثبت بودنم و همراهیم میکنه

این آشنایی رو هم مدیون عاطی هستم که توی وایبر خیلی اتفاقی بخاطر بحث مثبت اندیشی که با هم داشتیم، یه گروه تشکیل داد و این دوستی و آشنایی شروع شد

تو این گروه راجع به مباحث خوب و مثبت و مفیدی صحبت می کنیم و سعی می کنیم با هم راجع به خدا و تمرکز و شکرگزاری و مثبت بودن و اندیشیدن حرف بزنیم

گروهی که اسمش در آغوش نور هست و زمینه اش بیت الله الحرام :)

دوستش دارم این جمع رو

خدا رو شکر می کنم به خاطر این آشنایی و امیدوارم که همیشه مثبت و مفید باشیم واسه همدیگه

بر عکس خیلی جمعهای دیگه و قدیمی که وقتی بهشون سر میزنم یا درونش قرار می گیرم هیچ انرژی خاصی ندارن حتی گاهاً باعث منفی شدنم میشن این دوست و این گروه باعث مثبت شدنم میشه 

طوری که دلم تنگ میشه و هر روز بهشون سر میزنم :)

این دوستی واسم با ارزشه (و همیشه دوستیها برام با ارزش بوده حداقل سعیمو کردم اما بعدها گذر زمان و عوامل دیگه باعث کدر شدن و قاطی شدن مسائل در دوستی شده که شاید هر دو طرف توش مقصر بودیم و البته هر دو طرف محق) 

این دوست خصلتهای بسیار خوبی داره

مثل خیلی از هم سن و سالاش لوس و بی جنبه نیست

بسیار مودبه و محترم و بقول معروف احترام طلب

اینقدر مودب رفتار می کنه که تو هم نا خودآگاه بهش احترام میزاری 

دلش خداییه و همیشه شکر خدا رو میگه و همه چیزو از باب نعمت خدا می بینه

با اینکه کوچیکتره اما اصن حس نمی کنی 

تو زمینه هایی کار کردیم که مشترکه و درک می کنیم (بقیه به سخره می گیرن) مثل تمرکز، مراقبه و ...

یه برخورد خیلیییی تحسین آمیزی که با منم داشت این بود

سر یه شوخی من گله کردم ازش و البته که منم شوخی گرفتم اما بقدری خوب برخورد کرد که تعجب کردم

به خودشم گفتم: 

بجای اینکه مثل خیلیای دیگه برگردین بگین چقدر زودرنجی و زود بهت بر میخوره، و منو متهم کنید و تقصیر خودتونو به گردن نگیرید، و برید بالا منبر که نباس اینطوری باشیو فلان ... بجاش منو تحسین کردید و به اعتماد به نفس و خصلت خوب تعبیر کردید و این اولین باری بود که این برخوردو تعبیر رو می شنیدم 

خیلی ازش تشکر کردم 

مثل استادی می مونه که دارم ازش یاد میگیرم تعبیرات و معانی ای رو ازش می شنوم که درکش کردم قبلاً ولی نمیدونستم چیه یا تعریفی ازش نداشتم یا بزبون نمیشد آورد 

این بین تجربیات خوبی از تمرینهای تمرکز داشتم با اینکه خیلی کم بود اما انعکاسهای جالبی تو زندگی دیدم که جالب و  دوست داشتنی بودن و گاهی عمیق ...

امیدوارم که این دوستی و روند مثبت و خوب و یادگیری ادامه داشته باشه و با هم دیگه یاد بگیریم

خدایا شکرت بابت این آشنایی و ممنون که کمکم می کنی

<<<<<<<<<<

به یه نتیجه ای رسیدم 

من تو این روند مثبت اندیشی تصوری که کار می کردم روش این بود:

من خوبم و شاد و سر حال و سلامت 

و هر جا میرم و وارد میشم شادم و همه منو دوست دارن ...

اما یه اتفاقاتی افتاد که مغایر بود با این تصور (البته بعضی چیزاش عینیت هم پیدا کرد) که تعجب کرده بودم چرا ...

نمیدونم دیشب یا پریشب بود که داشتم فکر می کردم یهو حرفهای فایل 27 اومد تو فکرم راجع به غلطهای مصطلح و اینکه اگه معلول محبت کردنت رو دیگران و عوامل بیرونی قرار بدی باعث میشه که وقتی جبران نشد و یا برخوردی شد که نتونستی تحملش کنی، توقع و زودرنجی و غیره برات بوحود بیاد، ولی وقتی معلول محبت کردنت رو درونی قرار بدی و در قلب و وجود خودت اونوقت دیگه هیچ انتظاری از بقیه نداری...

من اینو یادم میومد و گهگاهی تو ذهنم مرور می کردم وقتی موقعیتهای اینچنینی برام پیش میومد اما فکر می کنم اون شب درکش کردم که تصور من باید اینگونه می بود :

من هرجا وارد میشم با محبت وارد میشم و من همه رو دوست دارم ...

پس باید روی این تصور متمرکز بشم :)

* اینکه خودت چیزی رو تجربه و با عقل و درک و وجود خودت درک کنی و بهش برسی خیلی شیرینتر و اثر گذارتر از تکرار صرف گفته های دیگران هست :)

خدایا شکرت :)

<<<<<<<<<<

دو سه روزه سرما خوردم البته سخت نیست ولی خب اذیت می کنه، مجبوری همش غذاهایی بخوری که طبعاً سرد هستن، در نتیجه بی حس و حال میشی یا مغزت کار نمی کنه خیلی و زود خسته میشی

دیروز اومدم کارامو انجام بدم اونی که میخاستم نتونستم، امروز اون تیکه این هفته رو انجام دادم فقط، ولی اصلش و درسهای دیگه مونده هنوز، باید درستش کنم تا 4 شنبه و درسهامم بخونم 

خدایا کمکم کن زود خوب بشم و به همه کارها و درسام برسم :) 

خدا جونم دوست دارم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۲ ، ۱۰:۳۶
برگ سبز