هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرکجا محرم شدی

چشم از خیانت بازدار

ای بسا محرم

که با یک نقطه مجرم می شود

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

۱۷ مطلب با موضوع «تلنگر» ثبت شده است

 

اگر روزی تصمیم به محاسبه ثروتت گرفتی
پول هایت را مشمار

کافیست قطره اشکی بر روی گونه ات بریزی
تعداد دستانی که آن را پاک میکنند ثروت توست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۳۷
برگ سبز

جملاتی زیبا درباره تجارت

درآمد:
هیچگاه روی یک درآمد تکیه نکنید، برای ایجاد منبع دوم درآمد سرمایه گذاری کنید.

خرج:
اگر چیزهایی را بخرید که نیاز ندارید، بزودی مجبور خواهید شد چیزهایی را بفروشید که به آنها نیاز دارید.

پس‌انداز:
آنچه که بعد از خرج کردن می ماند را پس انداز نکنید، آنچه را که بعد از پس انداز کردن می ماند خرج کنید.

ریسک:
هرگز عمق یک رودخانه را با هر دو پا آزمایش نکنید.

سرمایه‌گذاری:
همه تخم مرغ ها را در یک سبد قرار ندهید.

انتظارات:
.صداقت هدیه بسیار ارزشمندی است، آن را از انسانهای کم ارزش انتظار نداشته باشید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۴۱
برگ سبز

درویشی در کوهساری دور از مردم زندگی می‌کرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود. در آن کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و درویش فقط میوه می‌خورد. روزی با خدا عهد کرد که هرگز از درخت میوه نچیند و فقط از میوه‌هایی بخورد که باد از درخت بر زمین می‌ریزد. درویش مدتی به پیمان خود وفادار بود، تا اینکه امر الهی، امتحان سختی برای او پیش ‌آورد. تا پنج روز، هیچ میوه‌ای از درخت نیفتاد. درویش بسیار گرسنه و ناتوان شد، و بالاخره گرسنگی بر او غالب شد. عهد و پیمان خود را شکست و از درخت گلابی چید و خورد. خداوند به سزای این پیمان شکنی او را به بلای سختی گرفتار کرد.


قصه از این قرار بود که روزی حدود بیست نفر دزد به کوهستان نزدیک درویش آمده بودند و اموال دزدی را میان خود تقسیم می‌کردند. یکی از جاسوسان حکومت آنها را دید و به داروغه خبر داد. ناگهان ماموران دولتی رسیدند و دزدان را دستگیر کردند و درویش را هم جزو دزدان پنداشتند و او را دستگیر کردند. بلافاصله، دادگاه تشکیل شد و طبق حکم دادگاه یک دست و یک پای دزدان را قطع کردند. وقتی نوبت به درویش رسید ابتدا دست او را قطع کردند و همینکه خواستند پایش را ببرند، یکی از ماموران بلند مرتبه از راه رسید و درویش را شناخت و بر سر مامور اجرای حکم فریاد زد و گفت: ای سگ صفت! این مرد از درویشان حق است چرا دستش را بریدی؟
  
خبر به داروغه رسید، پا برهنه پیش شیخ آمد و گریه کرد و از او پوزش و معذرت بسیار خواست.اما درویش با خوشرویی و مهربانی گفت : این سزای پیمان شکنی من بود من حرمت ایمان به خدا را شکستم و خدا مرا مجازات کرد.


از آن پس در میان مردم با لقب درویش دست بریده معروف بود. او همچنان در خلوت و تنهایی و به دور از غوغای خلق در کلبه‌ای بیرون شهر به عبادت و راز و نیاز با خدا مشغول بود. روزی یکی از آشنایان سر زده، نزد او آمد و دید که درویش با دو دست زنبیل می‌بافد. درویش ناراحت شد و به دوست خود گفت چرا بی خبر پیش من آمدی؟ مرد گفت: از شدت مهر و اشتیاق تاب دوری شما را نداشتم. شیخ تبسم کرد و گفت: ترا به خدا سوگند می‌‌دهم تا زمان مرگ من، این راز را با هیچکس نگویی.


اما رفته رفته راز کرامت درویش فاش شد و همه مردم از این راز با خبر شدند. روزی درویش در خلوت با خدا گفت: خدایا چرا راز کرامت مرا بر خلق فاش کردی؟ خداوند فرمود: زیرا مردم نسبت به تو گمان بد داشتند و می‌گفتند او ریاکار و دزد بود و خدا او را رسوا کرد. راز کرامت تو را بر آنان فاش کردم تا بدگمانی آنها بر طرف شود و به مقام والای تو پی ببرند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۲۳
برگ سبز

السلام علیک یا امیرالمومنین...

ای ماه سر به مهر سر از سجده بر مدار...


پشت سرت کسی نشسته که شق القمر کند...

 

 

 

 

-----------------------------------

توی ماه رمضون امسال اصلا از خودم راضی نیستم اصلاااا

مثل گیجا می مونم، منگم، حجم کارم زیاد شده، حجم کارهای دانشگاهمم همینطور البته بهشم نمیرسم، اول ماه رمضون میرسیدم بیشتر حالا بعد از سفر مشهد تنبل شدم، پریروز خواستم به این تنبلی غلبه کنم اما باز کار ریختن سرم که باس سوال در بیاری، تا امروز ظهر افتان و خیزان داشتم به اون میرسیدم...

اما حالام که تموم شد حس رسیدن به اونو ندارم

افتادم توی خودم 

توی دلم

تو افکارم

به این فکر می کنم که دلم سنگین شده شاید، 

شایدم ذهنم درگیرو منگه که اینطوری حس می کنم

آخه جای همگی خالی تو مسافرت سه روزه به مشهد (که خوشبختانه مثل پارسال با میلاد امام حسن(ع) مقارن بود) از خدا و امام رضا خواستم سبکم کنن و با اینکه دیدن امام رضا (ع) بهم شادی میداد و نا خودآگاه لبخند رو لبم بود همش حتی موقع زیارت و گریه م نمیومد اما روز آخری یه شعر روی موبایلم باعث شد بزنم زیر گریه و عقده ی دل باز کنم

هی گریه کردمو دلم سبک شد، حس و حال خوبی داشتم، تمام خستگی و شلوغی این مدت رو هیچ مسافرتی اونم به این کوتاهی نمی تونست از تنم به در کنه و سبکم کنه الا مشهد الرضا و زیارت امام رئوف و امام عشقم، حتی اگه مسافرتی 10 روزه میرفتم به هرجای دیگه، نمی تونست بهم آرامش بده

و خدا رو شکر امام طلبیدن و آرامشی که میخاستم بهم دادن 

خیلی خوب بود جای همگی خالی 

خیلی حس قشنگیه اینکه وقتی اونجایی به هیچی فکر نمی کنی، ذهنت سبکه آرومه، دغدغه نداری، هرچیم میخای دعا کنی بقیه میان تو ذهنت تهشم واسه خودت دعا می کنی اما انگاری بازم آرامشه رو بیشتر دوست داری... خدایا به عزیزانت قسم به همه آرامش زیبات رو عطا کن به منم همینطور ...

 

حالا بعد از این سفر و سبکی متعاقبش، دلیل این حس ناخوشایند رو نمیدونم، فقط میدونم از خودم راضی نیستم بخاطر اینکه شاید اعمالی رو که میخاستم انجام ندادم شایدم عامل دیگه ای داره ... نمیدونم

 

خدایا توی این شبهای قدر و عزیزت به حق علی (ع) کمکم کن که بهتر از این ماه استفاده کنم، کمکم کن این نیتهایی که به دلم افتاده رو بتونم انجام بدم کمکم کن راهش برام باز و هموار بشه بدون کمک تو نمیشه ... حاجت همه رو به حق بزرگی و رحمت خودت بهشون عطا کن به منم همینطور، سلامتی آرامش و شادی رو به همه روی این کره خاکی عطا کن به من و خانواده و دوستام هم همینطور، هیچی با ارزش تر از سلامتی نیست پس به همه بده لطفا ... خلاصه هرکییی هرچیییی دلش میخاد خداجونم بحق چهارده معصومت بحق تمام عزیزان و مقربین درگاهت بهش عطا کن به من و خانواده و دوستامم همینطور ...

کمکم کن خداجونم

خیلیییییییییییییییییییی بهت نیاز دارم

من عاجزم و هیچی از خودم ندارم هرچی هست مال توئه و رحمت تو، خواهشا بازم هوامو داشته باش و خواسته هامو بهم عطا کن قربونت برم

 

خدا جونم منجی موعودت رو بخاطر روسیاهی ما نه بخاطر خوبی و پاکی و ارزش بنده های پاک و مقربت هرچه زودتر بفرست ظلم و جنگ داره بیداد می کنه و هیچ کس هم جز تو و منجی تو نمی تونه عدل و داد و آرامش رو برای انسانها به ارمغان بیاره، خداجونم به هممون رحم کن مخصوصا به کودکان و مردم مظلوم فلسطین و بقیه شیعیان مظلومت که دارن در نهایت مظلومیت می کشنشون، خدایا خودت به داد همه مون برس و ظهور حضرت مهدی (عج) رو هرچه سریعتر برسونcrying .... الهی آمییییییییییییییییییییییییییییییییین

خداجونم تو این شبهای عزیز همه مارو ببخش و بیامرز روسیاهیم و بنده ی گناهکارت خودت ببخشمون یا غافر الذنوب و یا ستار العیوبcrying ..​. الهی آمییییین

همه مارو عاقبت بخیرکن بحق علی (ع) angel..​. الهی آمیین

گره از مشکلات همه ما بگشاangel .... الهی آمیین

به هممون کمک کن دلهامون پر از عشق و شادی و بخشش بشه و دلامونو از کینه و قهر و سنگینی اون خلاص کنیم (خیلی سخته دلامونو پاک کنیم، و اونایی که بهمون بدی کردن رو ببخشیم کاملا، خیلییییی سخته، اما تو خودت نور عشق و بخششت رو به دلمون بتابون تو این شبهای زیبا و کمکمون کن که بتونیم همه رو ببخشیم و رها کنیم، تا راحتتر طلب بخشش از ذات مقدس و عاشق تو کنیم)heart ..​. الهی آمییییین

همه عزیزان مارو سلامتی و عمرباعزت بده و همه مریضا رو شفای عاجل عنایت کنangel ...الهی آمیییین

صلح و آرامش رو همه جای دنیا برقرار کن بحق علی و اولاد علی (ع)angel ...​. الهی آمیییین

هرکی هر آرزویی داره اگه به صلاحشه بهش بده به صلاحش نیست  حکمت نخواستنت رو بهش نشون بده تا دلش آروم بشهheart ...الهی آمییییین

خدایا همه مون رو دریاب و آنی ما رو به خودمون واگذار مکنangel .... الهی آمییین

 

خیلییییی ​دوست دارم خدا جونم heartدلمو پر از عشق و محبت و آرامشت کن مهربونترین مهربونها angelcryingheart

از همگی التماس دعای فراوون 

خیلی خیلیاااا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۳ ، ۱۹:۳۱
برگ سبز

ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﯾﮏ ﮔﻞ ﻭ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ،ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﯾﮏ ﮐﺎﮐﺘﻮﺱ ﻭ ﯾﮏ ﮐﺮﻡ ﺍﺑﺮﯾﺸﻢ ﺩﺍﺩ ... 

ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ . ﺍﻭ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﭼﻪ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺩﺭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺘﺶ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟

ﺍﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ : ﺧﻮﺏ،ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺳﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺳﺆﺍﻟﯽ ﻧﮑﻨﺪ .

ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ،ﻣﺮﺩ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺑﺮﻭﺩ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺪﺕ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ .

ﺍﻭ ﺷﮕﻔﺖ ﺯﺩﻩ ﺷﺪ؛ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﺎﮐﺘﻮﺱ ﺯﺷﺖ ﻭ ﺳﺨﺖ ﯾﮏ ﮔﻞ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﯾﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ...

ﻭ ﺁﻥ ﮐﺮﻡ ﺑﻪ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ....

ﺧﺪﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ! ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﺮﺳﺪ !

ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﭼﯿﺰﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻭ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺩ؛ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ !

ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﯼ.....

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۳ ، ۲۱:۱۵
برگ سبز

کفش کودکی را دریا برد . کودک روی ساحل نوشت : دریای دزد ...

  
آنطرف تر مردی که صید خوبی داشت روی ماسه ها نوشت : دریای سخاوتمند ...

 

جوانی غرق شد مادرش نوشت : دریای قاتل ...

 

پیرمردی مرواریدی صید کرد نوشت : دریای بخشنده....

 

موجی نوشته هارا شست . دریا آرام گفت :

 

" به قضاوت دیگران اعتنا نکن،  اگرمیخواهی دریا باشی"


بر آنچه گذشت ،آنچه شکست ،آنچه نشد ...حسرت نخور ؛

 

زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد ...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۰۵
برگ سبز

حاجی: میدونی کدوم کار خوبت به درگاه خدا پذیرفته شد؟

 

سیاوش: کمک به بچه معلول 

 

حاجی: نه

 

سیاوش: دیگه از مادرم دل چرکین نیستم 

 

حاجی : نه

 

سیاوش: (یکی دیگه)

 

حاجی: (سر نفی تکون دادن)

 

سیاوش: نمیدونم حاجی، خودت بگو

 

حاجی: یادته تو روستای ما یه سگی بود که دنده هاش از گرسنگی پیدا بود؟ و تو لقمه دهن خودتو به اون دادی؟

 

سیاوش: !؟ نه حاجی یادم نمیاد!؟

 

حاجی: بین همه کارهای خیرت اون پذیرفته شد

 

سیاوش: چطور حاجی؟!! واضحتر بگو

 

حاجی: میدونی چرا؟! چون تو هرکار خیری کردی جار زدی و به همه گفتی و همیشه یادت موندن، اما این یکی رو فراموش کردی و به هیچ کس نگفتی، چون خدایی بود و این باعث قبولیش شد ...

 

سیاوش: (تفکر و لبخند) 

 

 

------

پ.ن:

ذهنی نوشتم، دقیقشو یادم نیست فقط چون تاثیر گذار بود و بعدش چند بار موقعیتی پیش اومد که یادش افتادم دلم خواست بنویسم تا ثبت بشه برام ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۴۳
برگ سبز

فرید : فکر میکنی بهش می رسی؟

سیاوش: به کــی؟

فرید : سوگند!

سیاوش: اون که بلـــه ...

فرید : چقد مونده بهش برسی؟

سیاوش: من مسافت عشقمو با تپش قلبم اندازه میگیرم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۳۴
برگ سبز

پیشنهاد استاد ...

 

رفتن به بازدیدی ... نمی دونم اسمش چی بزارم بهتره بگم بیشتر تلنگر روحی برای خودمون بود 

 

دهن روزه ...

 

در عین غم تلاش کنی شاد باشی ...

 

اما خودت باشی و بخای لبخندی بشونی ...

 

و بازم یه امای دیگه که با برخی خصلتهای خودت هم بجنگی ...

 

 

 

دیدن پدر بزرگها و مادر بزرگهای سالمند اونم تو خونه سالمندان حس خاصی داشت و سرشار از تلنگری که بهت میگه حواستو جمع کن و امیدی نبند چون ممکنه تو رو هم یه روز بیارن بزارنت اینجا 

دیدن بچه های معلول ذهنی بازم تلنگری میشه برات که بگی خدایا شکرت خدایا ببخشمون که ناشکری می کنیم خدا جونم به دل نگیر

و این حس یه حس مشترک بین هممون، همه اون جمع کوچیکی که رفتیم، دو استاد و چند دانشجو و منو همکلاسیهام تازه واردین این جمع دوست داشتنی بودیم 

 

*اول صبح خیلی سختم شد بابت روزه داشتم اذیت میشدمو فکر نمی کردم دووم بیارم اما شکر خدا خودش بهم کمک کردو تونستم بکشم اونم با همه پیاده رویهاش تو ظل آفتاب و حتی دویدنش :))

ایشالله توفیق روزه شو امسال با وجود همه سختی و گرماش بازم بهمون بده و بتونیم بگیریم (خدایا امسال خیل سخته اما هم توفیقشو بهمون بده هم کمکمون کن خیلیییی)

 

جالب بود بعضی مادر بزرگهای اونجا با اون سنشون روزه گرفته بودن 

الهیییی

 

نمیدونم چی بگم کلا روز خوبی بود اما اون تلنگره از چند جهت بهت وارد میشد:

1- به دنیا و آدماش امید نبند حتی پاره های تنت 

2- ناشکری نکن همین که تنت سالمه باید خیلی خیلی ممنون خدا باشی

3- قضاوت نکن (هرکسی خصلتی داره یکی می تونه بیاد نزدیکو بچه ی معلول ذهنی رو در آغوش بگیره و ببوسه یکی هم نمی تونه، اما نتونستنش حتما دلیلی بر افاده ای و مغرور بودنش نیست فقط و فقط باید جای طرف باشی و شرایط اون لحظه روحیشو درک کنی که بتونی نظر بدی ...) 

 

 

خدایا شکرت خدایا کمکمون کن که محبتهای والدینمون رو یادمون نره و بی معرفت نشیم خدایاااااا شکرت 

به همشون کمک کن مخصوصا اونی که آزادی رو میخاست 

هر کدومشون التماس دعا داشتن حاجتشونو بده 

 

نمیدونم دیگه فرصت بشه و توفیق این تلنگرات رو داشته باشم یا نه اما بابت امروز شکرت خدا جونم 

 

 

--------------

پ.ن: اونایی که از این سالمندان و معلولین نگه داری می کنن حتی کارکنان بهزیستی که مرتبط با مددجوهای مختلف سر و کار دارن با مشکلات متعدد، واقعا باید روحیه فولادی داشته باشن که تحمل انرژی های منفی این محیطها و خستگیهاشو داشته باشن، که خب آدمیزاده و اصلا اینطوری نیست پس به مشاورین و روانشناسانی احتیاج دارن که بتونن روحیه اونا رو هر از گاهی شارژ کنن و متاسفانه تو کشور ما فک نکنم این مورد پیش بینی بشه ...

واقعا سخته این شرایط و واقعا باید بهشون خسته نباشید گفت، اونا هم به محبت و توجه نیاز دارن اگر یوقتی سر زدید به هر دو طرف توجه کنید خواهشا... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۲۳
برگ سبز
دقت کردین از وقتی وایبر و واتس اپ و امثالهم اومده همه تلاش می کنن اینا رو داشته باشن و هی به هم میگیم بیا وایبر اونجا حرف بزنیم یا اون یکی، اما وقتی همه نصب می کنن و در دسترس میشن نهایت همون هفته اول حرف میزنیمو تموم میشه، بعدم عادی و هیچ فرقی با قبل نداره .... 
 

قبلش از در دسترس نبودن دیگری و کجایی و نیستی و غیره می نالیدیم ولی الان عملا هر روز در دسترسیم و تقریبا روزی یه بار با گوشیهای هوشمندمون!! آن میشیم اما حرفی برای گفتن نداریم ....

 

دیگه تلفن زدنها و سراغ گرفتنها و حتی برای بعضی اس ام اس زدنها هم به تاریخ پیوست، دقیقا به دلیل همین در دسترس بودن زیاد ..... پس نتیجه میگیریم که خیلی هم نباید در دسترس بود نه؟!! 

 

خدا آخر عاقبتمون رو بخیر گردونه .... نمیدونم باید از مخترعین تلفن تاااااا همین تکنولوژیهای اخیر متشکر بود یا  ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۱۱
برگ سبز