هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرکجا محرم شدی

چشم از خیانت بازدار

ای بسا محرم

که با یک نقطه مجرم می شود

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

۳۱ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

امروز به برکت قطعی اینترنت کل شهر تا ساعت 1 بعد از ظهر تونستم کتاب کوتاهی رو بخونم که شاید خیلیاتون خونده باشین. کتابی که مدتها پیش نام و شرح کوتاه و دو جمله ایش رو از یه دوست بزرگوار شنیده بودم و قصد داشتم بخونم اما تا امروز فقط دو سه بار از همون شرح دوستم یاد کردم مخصوصا تابستان امسال.

و این کتاب همون کتاب معروف "چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ " هست. کتابی کوتاه، ساده، ولی بسیار مفید و عمیق. می تونین نسخه موبایل جاوا یا آندروید اون رو اینجا دانلود کنین (بشکل نرم افزاری درست شده و امکانات یادداشت برداری و مهم کردن جملات رو هم داره)

خلاصه این کتاب:

داستان دو موش و دو آدم کوچولو هست که در جستجوی پنیر به هزار توی پیچ در پیچی سفر می کنن و در این راه اتفاقاتی میفته که برای اونایی که نسبت به تغییرات زندگیشون ترس دارن و نمی تونن خودشونو وفق بدن با اونا درسهای خوبی داره و کمک می کنه.

همه درسها و نکته هاش جالب و مفید و زیبا هستن و قابل نوت برداری اما وقتی این کتاب رو می خوندم دوتا نکتش برام برجسته تر از بقیه بود.

1- ما آدمها با همه هوشمون و همه تفکراتمون گاهی از حل مسائل ساده و کوچیک زندگیمون عاجز میشیم اما یه موش یا مورچه یا هر موجودی که بر حسب غریزه و ذاتش عمل می کنه به ما نشون میده که راه درست و عملکرد درست چیه و چقدر سادست. اما ماها به دلایل مختلف اعم از خود برتر بینی، خود بزرگ بینی، افکار پیچیده، تجزیه و تحلیلهای بیجا و و و ... نمی تونیم همین راه حلهای ساده و همین نشونه های ساده ببینیم و تازه وقتی دیدیم میگیم چقدرررر ساده بود و مام باید از همون اول همین راه رو انتخاب می کردیم بجای تفکر و تجزیه تحلیل زیاد.

*نقل از کتاب:" Haw می دانست که از موشهای رفیقش، Sniff  و Scouri درس مفیدی درباره تغییر یاد گرفته است. آنها زندگی را ساده گرفته و اوضاع را بیش از حد تجزیه و تحلیل یا بیش از حد پیچیده نکرده بودند. وقتی که شرایط ایستگاه پنیر C تغییر کرد و پنیر درآن جا نبود آنها هم تغییر کردند و با پنیر جابجا شدند"

2- وقتی تغییر می کنی که به حماقتها و اشتباهات خودت بتونی بخندی. یعنی وقتی تونستی به حماقتهای خودت بخندی اونوقته که شروع به تغییر کردی چون یه چیزی توی دیدت نسبت به شرایطت تغییر کرده، دیدت عوض شده، اون باورهای کهنه و قدیمی رو گذاشتی کنار و الان برات خنده داره پس شروع می کنی به تغییر کردن و خودتو تغییر دادن و دیدگاههای دیگه رو دیدنو امتحان کردن.

*نقل از کتاب:" سپس خندید و متوجه شد که به محض اینکه توانسته بود به خودش و به کارهای اشتباه خود بخندد، شروع به تغییر کرده بود. Haw فهمید که سریع ترین راه برای تغییر، خندیدن به حماقت خود است. پس از آن می توان فوراً تغییر کرد"

خوندن این کتاب روحیه خوبی بهم داد و باعث شادیم شد. هم بخاطر خودش و درسهاش هم واسه اینکه بهم نشون داد که اشتباه نکردم و شاید توجهم رو به نکته ای جلب کرد:

تابستان امسال یکی از این تغییرات واسه من اتفاق افتاد و شرایط کاریم تغییر کرد یعنی دقیقا پنیر من جابجا شد و من باید بدنبال هدف جدیدی باشم. قبل خوندن این کتاب بیاد جمله همون دوست در مورد این اتفاق میگفتم "پنیر من جابجا شده" و باید برم جای دیگه (که همین و تعریف یه دوست دیگم هم منو ترغیب کرد به دانلود کردن و خوندنش) اما حالا با خوندنش بهتر فهمیدم منظور رو و مواردی که باید یاد می گرفتم و الگو می کردم. بقول معروف الان شیر فهم شدم D: . پس به امید خدا حتما بدنبال پنیر جدید می گردم تا هم به هدفم برسم هم طبق گفته کتاب با "گشتن و بدنبال تغییر بودن و هدفهای جدید بودن" به خودم احساس سرزندگی، نشاط، شادی و شعف رو به ارمغان بیارم.

"او (Haw) لبخندی زد چون متوجه شد: جستجو در هزار توی پیچ در پیچ، از ماندن در یک وضعیت بدون پنیر ایمن تر است. تغییر به شکل یک موهبت در لباس مبدل ظاهر می شود تا راهنمای او در پیدا کردن پنیر باشد. او حتی به هنگام تغییر، قسمت بهتری از وجود خودش را پیدا کرده بود."

البته من معمولا آدم انعطاف پذیری هستم اما همیشه ترس از تغییر رو داشتم ولی خیلی چیزا رو هم امتحان کردم یکی از پر تغییرترین سالهای زندگی من سال 89 بود که چندتا چیز رو با هم امتحان کردم و سالی بود که از خودم راضی بودم حالا بعد دوسال بازم احساس می کنم امسال سال تغییره برام یکی رو از دی پارسال شروع کردم تا بحال و به اون ادامه میدم یکیشم الان واسم اتفاق افتاده و به امید خدا به هدفی بهتر منجر میشه و فکر می کنم یکی هم شاید در آینده ای نه چندان دور اتفاق بیفته. چون بقول کتاب دارم از پنیرم بوی کهنگی استشمام می کنم پس باید برای تغییر آماده بشم البته شاید نه تغییر مطلق و تعویض هدف - چون یکی از علاقه هام بوده- اما شاید مسیر و نگرش و آینده نگاریم رو براش تغییر بدم و شاید در مسیری بهتر دنبالش کنم.

چند درس از کتاب از زبان آدم کوچولویی که این مسیر رو گام بگام تجربه کرد و اینا رو روی دیوار هزار تو و ایستگاه نوشت:

*تغییرات اتفاق می افتند و آنها پنیر را جابجا می کنند

*در تغییر و تحول شرکت جویید. برای جابجا شدن پنیر آمادگی داشته باشید

*تغییرات را زیر نظر بگیرید. دائم پنیر را بو کنید تا متوجه شوید چه موقع کهنه می شود

*سریعا خود را با تغییرات تطبیق دهید. هرچه سریعتر پنیر کهنه را رها کنید، زودتر می توانید از پنیر تازه لذت ببرید

*تغییر کنید. با پنیر حرکت کنید. از تغییر لذت ببرید. ماجراجویی کنید و به سفر بروید.

*از طعم پنیر تازه لذت ببرید.

*برای تغییر سریع آماده باشید و دوباره از آن لذت ببرید. آنها به برداشتن پنیر ادامه می دهند.
*قبل از پیدا کردن پنیر تازه، خود را در حال لذت بردن از آن تجسم کن، این عمل تو را به طرف پنیر تازه راهنمایی می کند (اینجا من اینطوری به ذهنم رسید که شاید این تجسم، حکم ذات و غریزه -و در اینجا حس بویایی برای موشها و موجودات دیگه- رو برای ما بازی می کنه ;) )

--------------------

خدا رو شکر می کنم که امروز برام اینطوری رقم خورد و از این احساس خوبی که دارم و این کتاب باعثش بود خوشحالم.

به امید تغییرات خوب و رفتن تو دل ترسهای بیهوده و رسیدن به هدفهای خوب زندگیمون :)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۱ ، ۲۲:۵۵
برگ سبز
امروز یه کار مفید کردم

تصمیم گرفتم وبلاگ علمی - خبری قدیمیم رو که مدتها بود غیر فعال شده بود دوباره احیا کنم و از این به بعد رویه اش رو عوض کنم. تصمیم گرفتم خودم مطلب ترجمه کنم اونم با زبون خودمونی و حداقل هفته ای یه بار یه مطلب جالب بزارم البته اگه کارهای دیگم اجازه بده و حسش باشه. امروزم یه مطلب ترجمه کردمو گذاشتم. از این جهت راضیم از امروزم :)

-------------------------

با یکی از دوستام که حرف میزدم یاد قدیم کردم و یاد اون اوایل که نجومو شروع کرده بودم...

اما الان...

وقتی نگاه به عقب می کنم می بینم الان از خیلی چیزا خسته شدم. گاهی دلم میخاد برگردم به همون موقعها که بدون هیچ دغدغه ای آُسمون خدا رو رصد می کردمو ازش لذت می بردم. اجرام رو دونه دونه پیدا می کردمو با دیدن هرکدومش کلی ذوق زده میشدم. اما هرچی بیشتر پیش رفتم از این حسها دورتر شدم.

خیلیامون بجای اینکه بیشتر آسمونی بشیم انگاری بیشتر زمینی شدیم. هدفامون بجای آسمونی بودن زمینی شد. بجای اینکه بیشتر سر به هوا بشیم بیشتر حواسمون به زمینیا شد، اون اوایل با ذوق می گفتیم که ما نجومیا یه هدف داریم که آسمونه و از دیدنش سیر نمیشیم با دیدنش شارژ میشیم ، دل مشغولی ما با بقیه زمینیا فرق داره و عالی تره اما حالا ... بجای آسمونیتر شدن، زمینی تر شدیم. بجای اینکه بیشتر خدا رو ببینیم بیشتر داریم بنده هاشو می بینیم بجای اینکه دلمون مثل آسمون بزرگ و پهناور بشه، دلامون کوچیکتر شد. زمینیه زمینیییی شدیم... هییی ...

نمیدونم. فقط اینو میدونم که خستم از این چیزا، از این حاشیه ها، دلم تنگه، دلم همون ذوقو شوق رصدهای اون اوایل رو میخاد. دلم آسمونو میخاد، یه آسمون پرستاره ... بدون دغدغه و حاشیه

----------------

امروز حال یکی از دوستامم خوب نبود. دلش گرفته بود. ناراحت شدم از غصش :( نمیدونستم چی کار باید بکنم یا چی بهش بگم که آرومش کنه فقط تونستم بهش بگم توکلت به خدا درست میشه. خدا خیلی بزرگه. "ان مع العسر یسری فان مع العسر یسری" امیدوارم خیلی خوب و بهترین شکل مشکلش حل بشه. خدایا به همه کمک کن به اونم همینطور که حالش خوب بشه زود و زودتر سرحال و امیدوار بشه و خودت در دیگه ای رو به روش باز کنی

به منم کمک کن که زودتر از این حس رخوت و کلافگیو سردرگمی خلاص بشم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۱ ، ۲۳:۵۴
برگ سبز
اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد،

صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد

***

غم و اندوه اگر هم روزی

مثل باران بارید

با نگاهت به خدا

چتر شادی باز کن

و بگو با دل خود

که خدا هست

خدا...

***

یه انیمیشن بانمک و دوست داشتنی :)

معادله عشق


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۱ ، ۰۲:۲۲
برگ سبز
مطلب زیبایی رو توی نت دیدم که خیلی واسم شیرین بود و بموقع، که رحمت خدا و کرم و بخشش و مهربونی بینهایتش رو نشون میداد. من که ازش لذت بردم امیدوارم شمام همین حس رو داشته باشین :)

***************

به نظر شما امید بخش‌ ترین آیه قرآن کریم کدام است؟


www.parsnaz.ir - به نظر شما امید بخش‌ ترین آیه قرآن کریم کدام است؟

در تفسیر فرات از بشر ابن شریح نقل شده که می‌گوید: روزی از امام باقر (ع) پرسیدم که امید بخش‌ترین آیه قرآن کدام آیه است؟ حضرت فرمودند: اطرافیان شما در این باره چه نظری دارند؟
گفتم: آنها معتقدند آیه «قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمت الله»؛ «ای بندگان من که بر نفس خویش اسراف کرده اید از رحمت خدا نا امید نباشید» امیدوار کننده ترین آیه قرآن است.

حضرت فرمود: اما ما اهل بیت چنین نظری نداریم. پرسیدم پس نظر شما در این مورد چیست؟ فرمودند: آیه «و لسوف یعطیک ربک فترضی»یعنی «و پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که راضی شوی*» امید بخش ترین آیه قرآن است و منظور از آن شفاعت است.

سپس ادامه دادند: یکی از دلایل ترجیح این آیه این است که در آیه مورد نظر شما شرط برخورداری از آن رحمت واسعه، توبه و تسلیم و عمل نیک اعلام شده است، اما در آیه مربوط به شفاعت، هیچ قید و شرطی جز رضایت پیامبر مهربانی و رحمت وجود ندارد.

-----------------------
* ای خدااااااااا قربونت برمممم
 آدم آه از نهادش بلند میشه واسه این مهربونییییی بی حدش و از بی چشم و رویی و قدر نشناسی خودش بشدت شرمسار میشه که هرچیم گریه کنی کمه :(( :X
کاش می تونستم بگم عاشقشم اما لیاقت بزبون آوردن همچین کلمه ای رو هم ندارم اصلا اجازه نمیدم به خودم که ادعای عاشقیشو بکنم با این گناهکاریم.
خدایا دوست دارم با همه ناچیزیم با همه گناهکاریم و به کرمو مهربونیت، به این عشقت به بنده هات، امیدوارم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۱ ، ۰۸:۰۰
برگ سبز
امروز نیمه شعبانه ولی نمیدونم چرا حس و حالم خوش نیست سر حال نیستم نمیدونم ....

هوا خیلی گرمه و بدجور روی حال آدم اثر میزاره

--------------------------

برگشتن به عقب و فکر کردن در مورد کارایی که کردی گاهی حس خوشایندی داره برات و راضی هستی ازشون گاهی هم نه پشیمون میشی. هم اون رضایت الگو میشه برات که ادامه بدی همچون کار و رفتاری رو هم این پشیمونی واست درس عبرت میشه که دیگه اون کار رو تکرار نکنی اما گاهی این پشیمونی واسه کاریه که خودت میدونی اشتباه نبوده و حس می کنی که درسته و کار و رفتار درستی رو کردی که اشتباهی توش نمی بینی و این حس پشیمونی رو دیگران بهت میدن و پشیمونت می کنن ازش اینجا خیلی سخته که بفهمی چی کار باید بکنی. باید ترک کنی یا باید ادامه بدی؟؟؟!!!

می دونم الان خیلیا میگن باید به وجدان و دلت رجوع کنی که اگه حسش خوبه و میگه درسته پس ادامش بدی و به بقیه کاری نداشته باشی. آره این حرف درسته اما .... با اون حس پشیمونی که دیگران بهت میدن چه باید کرد؟؟!!

گاهی این حس پشیمونی خیلی انرژیش زیاده که منو یوقتایی بی حس می کنه نسبت بهشون یه وقتایی هم اینقدر شدیده که بدم میاد ازشون بعدم دیگه بی تفاوت و سرد میشم باز ...

اینجور وقتا خسته میشم از خودم از بقیه میخام بزارم برمو یه مدت نباشم

اما باز یه چیزی منو می کشه و نگه میداره. هر بار یه چیزی هست یه نشونه یه چیزی که دلمو گرم می کنه که فکر می کنم خدا واسم میفرسته (شاید به نظر خیلیا مسخره بیاد اما من از این نشونه ها زیاد تو زندگیم می بینمو بهشون اعتقاد دارم و به همه هم میگم که دنبال نشونه هایی باشین که خدا واستون می فرسته و باهاتون حرف میزنه- خدا سلامت نگهداره استاد یوگامو که توجه به این نشونه ها رو بهم یاد داد که از اون به بعد بیشتر دیدمشون - هممون اینا رو می بینیم و غافل از کنارشون رد میشیم در صورتی که جواب خیلی از سوالامون تو زندگی رو از همین نشونه ها می تونیم بگیریم اگر حواسمون باشه بهشون)

مثلا من الان دو تا نشونه دیدم که گوشزد بود واسم یکی یه مطلبی که تو پست بعدی میزارم چون خیلی زیباست و بشخصه از خوندنش ذوق کردمو دلم قنج رفت یکی هم استاتوس یه دوست توی مسنجر که گفت بیایم همدیگه رو ببخشیم

هر جفتش یعنی اینکه هم خودمو ببخشم و پشیمون نباشم هم اینکه دیگرانی که این حس رو میدن بهم ببخشم و فراموش کنم تا حس و حالم خوب بشه و بهتر بشم. امیدوارم که ببخشمو بتونم فراموش کنم تا دلم سبک باشه مخصوصا توی این روز :)

------------------------

پ.ن: این پست ظهر 15هم نوشته شده اما چون نمیخاستم پستم واسه امام زمان امروز بره پایین تاریخ نمایش رو زدم فردا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۱ ، ۰۷:۳۵
برگ سبز
سلام مولای من

امروز تو سایت و وبلاگهای مختلف دیدم به پیشباز تولدتون رفتن هم حس خوبی بود هم طبق معمول شرمندگی از روی شما بخاطر اینکه پیروی خوبی نیستم براتون :(. وقتی دیدمشون دلم هوایی شد که منم یه تبریک بزارم و طبق عادت به همه تبریک بگم مثل تبریکات مرسوم که همه میگن و عکس میزارنو .... 

اما ....

وقتی خواستم بنویسم دیدم نه اینطوری بدلم نمیشینه، دلم میخاد بجای تبریکات عادی و مرسوم با زبون خودم و با دل خودم حرف بزنم باهاتون واسه همین وقتی فکر می کردم که با چی شروع کنم چندبار نوشتمو پاک کردم چون بدلم ننشست تا اینکه دیدم هیچی بهتر از سلامی نیست که گاها بعد نمازها میدم بهتون. حداقل من با این اختترم تا عبارات دیگه پس با همین شروع می کنم که از همه چی به نظرم شیرینتر اومد:

*صلی الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان*السلام علیک یا خلیفه الرحمان*

*السلام علیک یا شریک القرآن* السلام علیک یا قاطع البرهان*

*السلام علیک یا امام الانس و الجان* السلام علیکم و رحمه الله و برکاته*

سلام

سلام آقای من

و چقدر زود می گذردددددد

چقدر زود نیمه شعبانهایمان به هم می رسند و باز تو را نمی بینیم 

چطور یکی پس از دیگری طی می شوند اما نمی آیی.

هر سال برایت، برای بدنیا آمدنت، برای نورانی کردن دنیایمان با تولدت، شادی می کنیم

و شادی این اتفاق را با هم شریک می شویم تا مگر بشود ذره ای از زخمهای بسیاری

که بر دلت میزنیم را با شادیمان با جشنهایمان مرهم نهیم

که شاید بشود بشود بشود ...

به این امید که شاید نیمه شعبان سال بعد را با حضور خودت جشن بگیریم، شادی کنیم،

ریسه بندان کنیم و از حضور گرمت بهره ببریم

یعنی می شود؟!!!

می شود آیا که چشمان نالایق من، ببیند آنچه را که شاید لایق دیدنش نباشد؟؟؟

می شود آیا نیمه شعبانی را به چشم ببینم که تو صدر مجلسش نشسته باشی؟؟!!

ای خداااا

چرا برای نیمه شعبان دلم آنطور که باید شاد نیست؟

خدایاااا

می شود به خاطر بندگان خوب و مخلصت و به خاطر سیصدو سیزده یار واقعی بهترین

بنده ات، لحظه ظهور مولایمان را بر بندگان نالایق و گناهکاری چون من، ببخشایی؟

خدایا به حق زیبایی و شادی نیمه شعبانت برسان لحظه ای که روشنی حق از باطل را

به ارمغان خواهد آورد

برسان لحظه زیبای دیدار مولایمان را

*اللهم عجل لولیک الفرج*

این عید و میلاد رو اول به حضرت رسول و ائمه اطهار و علی الخصوص به حضرت مهدی تبریک عرض می کنم و بعد از اون به همه شیعیان و منتظران منجی موعود (از همه ادیان) و دوستداران این حضرت شادباش و مبارک باد می گم

همیشه خرم و شاد و سر زنده باشید :)



شگفت

اینم چندتا کلیپ در مورد امام زمان از پویا بیاتی تقدیم به همه دوست داران آن حضرت

کلیپ مدارا
نماهنگ در فراق امام
جمعه ها (همینی هست که کنار وبم گذاشتم)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۱ ، ۰۲:۲۶
برگ سبز
حتما همتون تا حالا با انواع و اقسام شخصیت شناسی توی اینترنت برخورد کردین. نمونه اش شخصیت شناسی از روی امضا، از روی نحوه خوابیدن، خطوط کف دست، سال و ماه تولد، رنگ و و و ....

نمیدونم اینا چقدر راست هستن و حقیقت رو می گن اما به نظرم خیلی چرته دیگه که بخای شخصیت کسی رو از روی بستنی مورد علاقه، میوه مورد علاقه، حرکات چشم، حرکات بینی، چطوری بینیتو لمس می کنی و .... بشناسی

فکر کنم فردا پس فردا میخان شخصیت طرفو از روی اینکه چطوری چشاشو لوچ میکنه، چطوری نیششو باز می کنه (کج یا چپ و راست)، دندوناش چندتاست، و ... بشناسن!!!

حالا مسخره ش کجاست؟ اینه که عنوان زده شناخت شخصیت افراد از روی حرکات بینی بعد توضیحو که می خونی می بینی معنی هر یک از این حرکات رو نوشته مثل:

● فراخ کردن بینی : خشم، غضب و عصبانیت.

● گرفتن بینی : چیزی فاسد شده است.

.

.

.

خب خواهر من، برادر من این چه ربطی به شخصیت فرد داره؟؟؟، این حالتها رو همه آدمها دارن پس شخصیت همه یکیه؟ یا هرکه این کار و نکرد مثلا غیر طبیعیه؟؟؟!!!

عجب داستانی داریماااا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۱ ، ۱۹:۵۴
برگ سبز
چند وقتی بود به دلیل گرمی هوا نرفته بودم تو حیاط نماز بخونم. امشب باز هواش بسرم زد و یهویی دم غروب هوس کردم برم. الحق که زیر آسمون خدا نیایش کردن یه کیف دیگه ای داره. حتی اگه فقط نمازتو بخونی و به آُسمون نگاه کنی. حتی اگه تیکه های ابر تو آسمون باشه و آسمون صاف نباشه. حتی اگه هوا خیلی مطبوع نباشه.

امشب آسمون صاف نبود نور ماه آسمونو روشن کرده بود اما بازم حس خوبی داشت واسم.

دراز کشیدنو چشم دوختن به آسمون، تفکر و مرور کردن امروز و روزگار، تماشای ابر و ماه و اندک ستاره های درخشان، و همزمان گوش دادن به ترانه های فرانسوی، همه اینا فضای دلنشینی رو برام درست کرده بودن و حس خوبی رو بهم میدادن، سبک بودم امشب انگار. اما فکرم مشغول بود. گاهی تو دلم حرف میزدم، گاهی مرور می کردم افکارمو، و همینطور به آسمون نگاه می کردم. بعد از اونم دلم خواست چندتا عکس از آسمونو ماه و ابرهاش بگیرم که چندتاییم گرفتم. خوب بود. عکاسی حس خوبی برام داره. شاید خیلی وقتها از نتیجش راضی نباشم اما بازم حس خوبی بهم میده.

کلا شب و حس خوبی بود. مخصوصا که به یاد نیمه شعبان و ماه رمضان افتادم و ذهنم گریزی به سحرهای ماه رمضان و اولین تصاویر آگاهانه من از آسمون زد که عجیییب حس و خاطره قشنگی برام داشت :) یادش بخیر چه زود گذشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۱ ، ۰۶:۰۱
برگ سبز

دیشب فینال جام ملتهای اروپا بود که خیلیا رو پای تلویزیون نشوند تا بازی تیم مورد علاقشون یعنی ایتالیا یا اسپانیا رو ببینن و نگران بردن جام توسط تیمشون باشن. از این خیل عظیم طرفدار، جمعی از دوستان من خانوما و علی الخصوص آقایون هم پای تلویزیون بودن و یکیشون همزمان با بنده هم حرف میزدن. ;)) و علاوه بر اون با چندتا از دوستان دیگه هم توی کنفرانس حرف میزدیم (و هر از گاهی حرفهای خنده داری هم اندر احوالات فوتبالیستها داخل زمین رد و بدل شد:)) ). اگه مثل قدیما بود منم پای تلویزیون میخ کوب بودم واسه این فوتبال اما خیلی وقته که دیگه حوصله حرص خوردن واسه تماشای فوتبال رو ندارم (که شاید ناشی از تاثیر بد بازی کردن هموطنان خودمون در بازیهاشون باشه این بی میلی من) و ترجیح میدم اگه میخام حرصی هم بخورم واسه والیبالمون بخورم، هم بهتر بازی می کنن هم هیجانش بیشتره هم شادی و افتخارش. از علاقه تماشای فوتبال هم فقط همین برام مونده، اینکه تهش از دوستان دیگه بپرسم نتیجه بازی چی شد. دیشبم از قبل دلم میخاست که اسپانیا ببره (به یاد علاقه دوران نوجوانی به تیمها و بازیکنان اسپانیایی علی الخصوص رئال مادرید و رائول گنزالس). با اینکه اصلا یادم نبود که بازی دارن دیشب و اونم از دوستان فهمیدم باز ترجیح میدادم اسپانیا ببره تا ایتالیا، برعکس خونوادم که ایتالیا رو ترجیح میدادن. خلاصه وقتی از اون دوست فهمیدم که تیم مورد علاقم 2-0 جلو هست و بعدشم 3-0 و بعدم از ناراحتی ناگهانی اون دوست فهمیدم شد 4-0 شاد شدم و خوشحال از اینکه تیم مورد علاقم برد اونم با چه اقتداری، ایتالیا له شد یعنی ;)). و جام ملتهای اروپا هم تموم شد به خوشی اسپانیاییها :)

و من به دو نکته پی بردم:

- اینکه چه خوبه که حرص نمی خورم، تماشا نمی کنم و بعدا از نتیجه مطلع میشم D: (البته منکر شادی زاید الوصف بعد از برد تیم مورد علاقه بعد از حرص و جوش حین بازی نمیشم)

- دوم اینکه من و دوست عزیزم با وجود همه نزدیکی توی فوتبال مخالف همیم :)) و بقول ایشون (موقعی که گفتم چرا تو فوتبال مخالف همیم؟) یکی از زیبایی ها و هیجانهای فوتبال همینه. حرف جالبی بود اما به نظرم اگه مثل ما باشه زیباست اما اگه به تعصب بیش از حد و این کل کلها و کریهای شدید بعضیا که حتی به دشمنی می کشه برسه، نه، زیبایی که نیست هیچ خیلی هم زشته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۱ ، ۱۹:۳۰
برگ سبز
* همیشه به آدمها به اندازه ای محبت کن که بعدش مجبور نشی بهشون ثابت کنی احمق نیستی !!!


* آدم ها را بدون اینکه به وجودشان نیاز داشته باشی دوست بدار... ! کاری که خدا با تو می کند ......


* نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز


* خدای من خدایی ست که ....

اگر سرش فریاد کشیدم ؛

به جای اینکه با مشت به دهانم بزند ،

با انگشتان مهربانش نوازشم می کند ....

و می گوید : میدانم جز من کسی نداری..

خدای من خدایی ست...

که دست گیر است نه مچ گیر

دستم را می گیرد، همانطور که هستم

بدون پیش شرط

همین و بس...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۱ ، ۱۸:۳۲
برگ سبز