هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرکجا محرم شدی

چشم از خیانت بازدار

ای بسا محرم

که با یک نقطه مجرم می شود

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

۲۵ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

شاعری گفت چنین: 

{من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد از گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانة ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانة دوست کجاست؟}

--------------


و من اکنون چنین می گویم:

من دلم می خواست

خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

دوستهایم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو

شرط وارد گشتن این بود:

که کلامم را بخوانند

ببینند،

حتی! بنویسند برایم حرفهای خود را...

هر چه دیدند و شنیدند، قضاوت نکنندم هرگز،

دوست داشتم دلمان ساده و نزدیک بماند همه وقت،

خانه ام ساده ولی پر ز محبت و صفا،

بر درش برگ گلی می کوبیدم

روی آن با قلم سبز بهار

می نوشتم ای یار

خانة ما اینجاست


اما حال...

خانه کوچک من

که رفیقان عزیز

چندی، میهمان سادگیش بودند

بعدِ چند صباحی اکنون

همزمان با ریختن برگ درختان زمین

به خزان انجامید

داوریها شاید

دل ساده و پر مهرم را

به بن بست سکوتی لغزاند

تا که بنشینم،

و بیاندیشم با خود

که عجب خبط و خطایی کردم

و نبایستی همه حرفم را

همه دلسخنم را

با دوست

یکی می کردم تا ...


و کنون می گویم

که دگر هیچ نخواهم بنوشت،

سهم من شاید اینجا

از چینش کلمات همین بود و تمام


یحتمل سهم من این باشد زین پس:

خواندن، شنیدن، دیدن...

و فهمیدن حسی کز پشت کلامی پیداست،

و دریافتن حرفی، صدایی، دردی شاید

یحتمل کار من این باشد زین روز:

لبخند و سکوت...


و شما

ای رفیقان صمیمی

خانه تان آباد همیشه، همه وقت

دوستیتان همیشه پر مهر، پا برجا، ساده، یکرنگ

دلتان پر ز خوشی

تنتان سالم و سبز

بهترین حال و مکان

مال و مقام و عزت

و خوشبختی ایام

ز خداوند کریم

بهرتان خواهانم


دلتان خواست مرا نیز دعایی بکنید

و ببخشید اگر

تندی و حرفی ز منِ دوست شنیدید

و دل نازکتان خراشی برداشت


آن برگ کوچک، همره آب ِ روان می گذرد

و گذارندۀ لحظات، شما را به خدا می سپرد


خداوند رحیم نگهدار شما

یار شما

پناهی دهتان

باد همیشه، هرجا


----------------------------

پ.ن: این تصمیمو قبلا گرفتم اما به حرمت میلاد امام رضا گذاشتم باشه تا از تولدشون بگذره.

تا فردا شب دیگه هیچ اثری از این وبلاگ و این خلوت نخواهد بود

یا علی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۱ ، ۰۸:۲۸
برگ سبز

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۱ ، ۰۱:۱۸
برگ سبز

"رافت" در آستان تو تفسیر می­شود

دل با خیال حسن تو تسخیر می­شود

صدها هزار نامه آلوده از گناه

با یک نگاه عفو تو تطهیر می­شود

پیش از اجل به خانه چشمم قدم گذار

تعجیل کن! فدات شوم! دیر می­شود

حتی سکوت در حرم تو عبادت است

اینجا نفس به یاد تو تکبیر می­شود

اینجا اگر کبوتر دل آید از بهشت

اطراف گندم تو زمین گیر می­شود

دیوانه می­شود دل عاقل در این حرم

دیوانه ای که عاشق زنجیر می­شود

صیاد را به نیم نگهت صید می­کنی

آهو به یک ضمانت تو شیر می­شود

*استاد حاج غلامرضا سازگار*

این شعرو تازه از تلویزیون شنیدم، این بیتی که بولد کردم عجیییب بدلم نشست (مخصوصا که با یک تصویر سکوت و نگاه عمیق یک زائر همراه بود)

_______________________________

* چه حس خوبیه که هرجا میری، توی وب دوستات، تو نت، تی وی و ... یه عکس، آهنگ، قالب، شعر، کلیپ، خلاصه نشونی از امام رضا و تولدشون می بینی... حس خوبی داره برام ...

خیلی دلتنگشونم ... با دیدن اینا و این یه هفته بیشترم میشه :(

بچه هاااااا خدایی بیاین یه سفر دست جمعی جور کنیم با هم بریم مشهد، خدایی پایه باشین بریم، چی میشه مگههه؟؟؟؟ :(((( من مشهد میخاااام :-S

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۱ ، ۲۰:۳۰
برگ سبز
عموما مخاطبین خاصی که هر از گاهی می بنیم اینور و اونور یا می شنویم از این دسته هستن:

1-دوستت

2-کسی که دوسش داری

3-کسی که دوست داره

4-معشوقت

5-عاشقت

6-و در موارد نادر فقط مخاطب یک بحث خاص

اگه مورد دیگه ای هم ممکنه باشه بهم بگین ...

{اتفاقا دیشب توی مهمونی خدافظی که واسه یکی از بچه های نجوم گرفته شد (دانشگاه شهر دیگه قبول شده بود میخاست بچه ها رو یه بار دیگه ببینه)، صحبت از همین مورد و چیزایی که توی فضای مجازی می بینی شد، و یه جمله ای یکی از دوستان گفت که خنده دار بود(شایدم تیکه کلامی بود که توی همین وب منتشر شده بودو اون یاد گرفته بود)، گفت: مخاطب خاصی که خودش ندونه مخاطب خاصه، مخاطب خاص نیست، (ببخشید خیلی عذر میخام) گاوه، همه خندیدیم و من گفتم: نه الزاما همچین چیزی همیشه صدق نمی کنه، شاید اونی که داره حرفشو میزنه، اونی که داره ابراز می کنه، یا مینویسه واسه مخاطب خاصش، بلد نباشه که چطوری بگه حرفشو، که چطوری برسونه حرفشو، یا ممکنه مخاطب از مخاطب بودن خودش هنوز مطمئن نباشه، و و و، این مورد کاملا نسبیه و بستگی به هر دو طرف داره.... خلاصه خواستین مخاطب خاص بشین یا به مخاطب خاصتون حرفی رو بزنین حواستون باشه همه جوانبو در نظر بگیرین و مثل بچه آدم حرفتونو بزنین نه که طرفو گیج کنین بزاره بره :)) ...}

حالا بگذریم که من از این کلمه خوشم نمیاد از بس شنیدمش و انگاری مد شده همه جا (واسه همینم بجای اون از انگلیسیش استفاده کردم)

القصه، داشتم به این بحث و موضوع فکر می کردم اونم مابین دو نماز (تعقیباتش بود:)) ) که یهو دیدم ااا....

ادامه رو بخونین ... (رمز: سال تولدم به میلادی، نیاین از خودم بپرسینا، مردین بشینین حساب کنین :)) )

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۱ ، ۰۶:۳۰
برگ سبز
سلام

باز اومدم. شاید بازم بنویسم، شاید ننویسم، شاید کمتر بنویسم، شاید اصن خصوصی بنویسم ... نمیدونم. باید دید چی پیش میاد و خدا چی میخاد...

گاهی حس می کنی هیچ کس محرمت نیست، و با خدا حرف بزنی یا بنویسی خیلی بهتر باشه تا واسه بقیه ... وقتایی که از روزگار دلت گرفته، از اطرافیان دلت گرفته، از همه چیز و همه کس، و دلت پره اما گوش شنوایی برای شنیدن نیست، اگه هم باشه درکت نمی کنه، یکیو میخای بفهمه اما نیست، اونوقتهاست که از همه می بری ... از همه و همه....

بعد یهو یادت میاد که خدااااا، وقتی تو هستی چرا با کس دیگه ای حرف بزنم، خداااااا... حواسم کجا بود؟؟؟

بعد میشینی و باهاش حرف میزنی، یا می نویسی (که به نظرم این خیلی بهتره)، بعدش تازه می فهمی که چقدرررررررر سبک شدی، چقدر برخلاف درد دل با دیگران، حرف زدنو درد دل کردن و نوشتن واسه خدا، بهت آرامش میده، چقدر آرامشت بیشتر شده، و انگار یه باری از دلت برداشته شده.(البته منکر خوبی درد دل کردن با یه دوست و یه همراه صمیمی نمیشم، چون اونم نیازه آدمیزاده، اما یه وقتایی واقعا اونم بدردت نمیرسه، حالا یا عیب از حرف زدن توئه که نمی تونی بفهمونی حرفتو و ممکنه هزار جور برداشت بشه ازش، یا عیب از اونه که نمی فهمه حرفتو، یا هردوش، اینجور وقتا فقط خداست که می فهمه و محرمه و درکت می کنه، هیچ ترس و ابایی هم تو حرف زدن باهاش نداری، می تونی هرچی تو دلت هست بریزی بیرون...)

خوشبختانه این اتفاق واسه من افتاد و باز خدا بهم نشون داد و فهموند که باید نگاهم به اون باشه نه بندش، حتی در زمینه درد دل...، با اینکه چند روزی اصلا حالم خوش نبود و هر کار میکردم که بهتر باشمو فراموش کنم اما باز یه طوری می شد که برمی گشتم، انگاری همه چیز دست به دست هم میدادن که ناراحتم کنن، هی ناراحتی پیش میمود (راست میگن وقتی منفی باشی واست منفیم پیش میاد)... ولی وقتی نوشتم واسه خودش، سبک شدم، حالم بهتر شد و تونستم شاد باشم، بخندمو خوش باشم، و انگاری بعد نوشتن، اون ناراحتیا از دلت و از جلوی چشمت میره کنار و می تونی با دید بهتری به زندگی نگاه کنی...

خلاصه که از دیشب حالم خوبه و خدا رو شکر بهترم، مخصوصا دیشب و امروز که واقعا خوش بود برام چون همش شکر خدا خندیدم. حتی چیزایی که ناراحتم می کرد الان دیگه اثری روم نداره و می خندم بهش :) نهایت یه لبخند ... و از این بابت خدا رو شکر

و اینکه این چند روز دیدن یه سری چیزا خوشحالم می کنه واقعا، از صمیم قلب خوشحالم و از دیدنشون شاد (البته قبلشم خوشحالم می کرد اما از بعد دیشب چون ناراحتیه کمرنگتر شده، بیشتر این خوشحالی رو حس می کنم) ... خدایا شکرت ازت میخام همیشه همینطور باشه و من شاهدش (چه از داخل چه بعنوان نظاره گر)

خدایا بابت دیشبو امروزت شکر، بابت اینکه منو بسمت خودت کشوندیو ولم نکردی شکر، بابت اینکه بازم بهم فهموندی شکر :)

________________

پی نوشت:

*من تجربه این حس خوب رو جدیداً دوجا بدست آوردم، یه جا وقتی دلم کمی گرفته بود و واسه امام زمان نوشتم که بعدش حالم بهتر شد و همش خندیدم (واقعا اینو حس کردم که از ایشون دارم این حس خوب رو، چون عجیب بود اون شادی)، یکی هم وقتی دیشب واسه خدا نوشتم و حس بعدشو توصیف کردم براتون ... خلاصه که پیشنهاد می کنم اینجور وقتا شمام امتحانش کنین :)

*ممنون از یه دوست خوب :قلب

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۱ ، ۰۳:۴۴
برگ سبز