هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرکجا محرم شدی

چشم از خیانت بازدار

ای بسا محرم

که با یک نقطه مجرم می شود

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

۳۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

خیلی وقتها با تک بیتها یا دو بیتی هایی بر خورد می کنیم که خیلی معنا و مفهوم توشون هست گاهی با حال اون لحظت خیلی سازگارن، گاهی از خوندنشون و تکرارشون لذت می بری، گاهی جواب سوالتو ازشون می گیری و گاهی ازشون پند میگیری... خلاصه که حال و هوا و احساس خاص خودشونو دارن

منم از اون دست آدمهایی هستم که خیلی از شعر و شاعری سر در نمیارم اما این تک بیتها و شعرهای کوتاه صفای خاصی دارن برام، و احساس خوبی بهم میدن و بیشتر توی خاطرم می مونن :)

واسه همین دلم خواست بخشی از وبم رو به این تک بیتها اختصاص بدم و هر وقت با تک بیت یا دو بیتی نابی برخورد کردم که از خوندنش لذت بردمو کیفور شدم اینجام بزارم تا دوستامم ازش لذت ببرن :)

شمام اگه دوست داشتین همراهی کنین و بیتهای نابی که سراغ دارین رو برام بزارین. حتی اگه خوندن این تک بیتها شما رو یاد شعر، احساس، یا خاطره آشنایی میندازه خوشحال میشم در صورت تمایل باهام شریک بشین :)

------------------------

اینم اولین تک بیتهای زیبا :

*صد سال ره مسجد و میخانه بگیری

                                     عمرت به هدر رفته اگر دست نگیری

بشنو این پند تو از پیر خرابات 

                                    هر دست که دادی به همان دست بگیری


*گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است

                                        اما چه سود حاصل گلهای پرپر است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۱ ، ۲۰:۰۸
برگ سبز

-

همیشه ونیز ایتالیا برام جالب و جذاب بوده و البته به همراهش یه حس دلهره هم بهم میده اونم بخاطر اینکه این شهر روی آب ساخته شده ... و حالا این تصویر که واقعا زیباست و حس عجیب و قشنگی همراهش داره (مثل کوچه پس کوچه های روستاهای ایران خودمون که حس و بوی زندگی دارن:) )



اینم طرز تهیه یک مرداب مینیاتوری :


باحاله نه؟!

-----------------------

و اینم حسن ختام :

شیـر و رفقـاش نشسته بودن و خوش میگذروندن.....
بین صحبت شیره نگاهی به ساعتش میندازه و میگه:

"آُه! اُه! ساعت 11 شده! باید برم! خانم خونه منتظره!"
گاوه پوزخندی میزنه و میگه: "زن ذلیلو نیگا ! ادعاتم میشه سلطان جنگلی!"
شیر لبخند تلخی میزنه و میگه:

"توی خونه یه شیـــر منتظرمه ! نه یـه گاوی مثـل تــو !!!!"

:)) دم شیره گرم :))

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۱ ، ۰۵:۲۷
برگ سبز
* بعد از مدتها امروز خنده بازار رو دیدم که فکر می کنم تکرار هم بود...

یعنی رسما گند زد به وزارت بهداشت رفت :))

فقط موندم چطوری به این گروه اجازه فعالیت میدن اونم با این طنزهای تندشون که رسما مسئولینو مسخره می کنن ...

-----------------------

* سریال زمانه از دید یک بیننده:

با اینکه زمانه شروع خوبی داشت اما دیگه داره شورشو در میاره هم کش پیدا کرده هم اینکه خدایی از حسن فتحی خیلییییی بیشتر از این انتظار داشتم. اول اینکه تو انتخاب بازیگرش اصلا خوب عمل نکرده، اصلااااا، مخصوصا نقش ارغوان، با تمام احترامی که برای شخص بازیگرش قائلم اما ایشون نه طبیعی بازی کرده نه خوب، اصلا حسها رو نتونست منتقل کنه، تنها کسانی که توی این سریال طبیعی و خوب بازی می کنن بازیگران هما و سینا هستن، سینا که عالیهههه مخصوصا گریه هاش که واقعا حسش می کنی و خیلی باید جلوی خودتو بگیری که اشکت در نیاد. بازیگر نقش بهار و نگار هم خوبن با اینکه خیلی پر رنگ و حسی نیست نقششون و بار اولشونه نسبت به این شرایط خوبن اما بقیه نه...

جناب فتحی انتظار من به عنوان بیننده سریالهای شما که همیشه کارتون رو قبول داشت خیلی بیش از این بود و باید بگم با این کارتون نظرم فرق کرد چون فکر می کردم همیشه کارتون خوبه :|

----------------

* عمو پورنگم واسه خودش عالمی داره امروز بازم گذری برنامشو دیدم. دوتا چیز گذر زمانو بهم نشون داد: اول اینکه عمو پورنگ دیگه ورجه وورجه هاش مثل قبلنا نیست و دوم امیر محمد که داره بزرگ میشه و از صورتش نشونه های بلوغ رو میشد دید. بعد از اونم پت و مت ... برنامه ای که زمان کودکی ما پخش می کرد....

هیییی چه زود میگذره عمر آدم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۱ ، ۰۲:۳۳
برگ سبز

حضرت جوادالائمّه صلوات اللّه علیه حکایت می فرماید: روزى امیرالمۆمنین علىّ علیه السلام به همراه فرزندش ، ابو محمّد امام حسن مجتبى صلوات اللّه علیه ؛ و نیز سلمان فارسى وارد مسجد شدند و چون در گوشه اى نشستند مردم نزد ایشان اجتماع کرده ؛ و مردى خوش چهره با لباس هاى آراسته ، نیز در میان آنان حضور داشت .

پس او خطاب به امیرالمۆمنین علىّ علیه السلام کرد و اظهار داشت : یا امیرالمۆ منین ! مى خواهم سه مسئله از شما سۆ ال نمایم ؟

حضرت امیرالمۆ منین علیه السلام فرمود: آنچه مى خواهى سۆ ال کن .

آن مرد گفت :

اوّل این که انسان مى خوابد روحش کجا مى رود؟

دوّم آن که انسان چرا و چگونه فراموش مى کند؛ و یا متذکّر مى گردد؟

و سوّمین سۆال این است که به چه دلیل و علّتى فرزند شبیه به عمو، یا شبیه به دائى خود مى شود؟


امام علىّ علیه السلام به فرزند خود - حضرت مجتبى سلام اللّه علیه - اشاره کرد و فرمود: اى ابو محمّد! جواب مسائل این شخص را بیان نما.

امام مجتبى سلام اللّه علیه فرمود: جواب اوّلین سۆالت این است که چون خواب انسان را فرا گیرد، روح او در هوا بین زمین و آسمان در حال حرکت ، یا سکون مى باشد تا هنگامى که صاحبش حرکتى کند و بیدار شود؛ پس چنانچه خداى متعال اجازه فرماید روح به کالبد او باز مى گردد؛ وگرنه تا مدّت زمانى معیّن بین روح و جسد فاصله خواهد افتاد.

پرسیدی که یادآورى و فراموشى چگونه بر انسان عارض مى شود، بدان که قلب انسان همچون ظرفى سرپوشیده است ، پس اگر انسان بر فرستادن صلوات بر محمّد و آل محمّد مداومت نماید، دریچه قلب او باز و روشن مى شود و آنچه بخواهد در سینه اش آشکار و هویدا مى گردد، ولى چنانچه صلوات نفرستد و خوددارى کند، قلبش تاریک مى گردد و فکرش خاموش خواهد ماند.

و امّا جواب سوّمین سۆال که گفتى فرزند چگونه شبیه به عمو و یا شبیه به دائى خود مى شود، این است که اگر مرد هنگام زناشوئى و مجامعت ، با آرامش خاطر و بدون اضطراب عمل نماید و نطفه در رحم زن قرار گیرد، فرزند شبیه پدر یا مادر خود خواهد شد.

ولى چنانچه با اضطراب و تشویش زناشوئى و مجامعت انجام پذیرد، فرزند شبیه به عمو یا دائى مى گردد.


پس آن شخص اظهار نمود: من شهادت به یگانگى خداوند داده و مى دهم ، و شهادت بر بعثت و رسالت حضرت محمّد صلى الله علیه و آله داده و مى دهم و همچنین شهادت مى دهم که تو خلیفه و جانشین بر حقّ پیغمبر خدا خواهى بود.

و سپس نام مبارک یکایک ائمّه اطهار صلوات اللّه علهیم را بر زبان خود جارى ساخت ؛ و شهادت بر امامت و ولایت آن ها داد و بعد از آن خداحافظى کرد و از مسجد خارج شد.

آن گاه امیرالمۆ منین علىّ علیه السلام به فرزند خود حضرت مجتبى سلام اللّه علیه فرمود: اى ابو محمّد! به دنبال آن مرد حرکت کن ؛ و برو ببین چه خواهد شد.

حضرت امام حسن مجتبى سلام اللّه علیه از پدر خود اطاعت کرد و به دنبال آن شخص رفت ؛ و پس از بازگشت چنین اظهار داشت : پدرجان ! مرد چون از مسجد خارج شد، ناگهان ناپدید گشت و او را ندیدم .

امام علىّ علیه السلام فرمود: آیا او را شناختى ؟

حضرت مجتبى سلام اللّه علیه اظهار داشت : شما بفرمائید، که چه کسى بود؟

آن گاه امیرالمۆ منین علىّ علیه السلام فرمود: همانا او حضرت خضر پیامبر بود.

منبع: مدینة المعاجز، ج 3، ص 85، که نویسنده محترم، این حدیث را از منابع مختلف و متعدّدى نقل نموده است . (نقل از کتاب « چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن مجتبى علیه السلام»، عبداللّه صالحى)

مشرق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۱ ، ۲۱:۴۰
برگ سبز


--------------

این نت ...ی باز داره گند میزنه به حالمون ... اصن افتضاح... فکر کنم باز نزدیکِ ... محدودیتها و قطعیا داره شروع میشه :| نه که قبلش خیلی خوب بود الان دیگه نور علی نور ...

------------

یه وقتایی هست که تو بروی خودت نمیاری و حفظ ظاهر می کنی بعدش می بینی خودشون لو میدن به بقیه ...

جالبه نه؟!  :))

اشکال نداره با این کار مام یخورده سبک میشیم D:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۱ ، ۲۱:۰۰
برگ سبز

امشب سخن از جان جهان باید گفت*توصیف رسول انس و جان باید گفت

در شام ولادت دو قطب عالم*تبریک به صاحب الزمان باید گفت




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۱ ، ۲۱:۴۵
برگ سبز
پنج شنبه ای یه اتفاق دیگه هم افتاد، اونشب یکی از دوستان قدیمی که دیگه خیلی حضورش توی جمع کمرنگ شده بود هم حضور داشت قبلنا یه دلخوری ایجاد شده بود بینمون و خب خیلی وقت بود ازش گذشته بود و تموم شده بود واقعا. دلگیری منم پاک شده بود هر بارم تو فضای مجازی دیدمش مثل یه آشنا یا یه دوست برخورد کردم یعنی مثل کسی که فراموش کرده. اونروز و اون شب هم همینطور بودم سلامو حال و احوال و ... درست مثل دوست

بعد آخر جلسه که شد و همه داشتیم از هم حدافظی می کردیم اومد جلو و گفت خانوم فلانی من یه عذرخواهی بدهکارم، ببخشید منو گفتم واسه چی؟! گفت واسه مسائلی که قبلا پیش اومد منم با لبخند گفتم نه بابا اصن فراموشش کنین، مطمئن باشین تموم شده و اصلا بهش فکر نکنین

گفت خلاصه حلال کنین اگه بدی کردیم گفتم خواهش می کنم چیزی نبوده اصن فراموشش کنین کاملا ایشالا همیشه خوش باشین :)

بعدم خدافظی کردیم و رفت. بعدش فهمیدم از یکی دیگه هم همینطوری عذر خواسته و خیلی مهربانانه با دوست دیگه ای هم همین برخوردو کرده...

اون لحظه به این فکر کردم که محبت و مهربونی چقدر میتونه اثر داشته باشه

شاید قبل از این فکر می کرده که ما نسبت بهش جبهه داریم و واسه همین اونم جبهه داشته یا تصور دیگه ای ... اما وقتی دیده خیلی عادی و دوستانه داریم برخورد می کنیم و حتی تحویلش می گیریم فهمیده که اینطور نیست، شایدم وقتی دیده اینطوریه بزرگی کرده و غرورشو گذاشته کنار و اونم با مهربونی اومده جلو...

خلاصه مهربونی از هر طرفی بود اثر خودشو گذاشت و بخوبی گذشت و حالا نکته اینه که یاد و خاطره خوبی از همدیگه توی ذهنمونه و همین مهمه :)

(بگذریم که همون شب اونطرف قضیه رو هم از عده دیگه ای دیدم ... )


--------------------

امروزم با همون دوستی که اون عکس العمل نابجا جلوی جمع رو داشت حرف زدم یعنی نوشتم حرفهامو براش (البته قرار بود بنویسم و بزارم یخورده که گذشت واسش ارسال کنم و قرار بود بزارم توی صفحه خودم بمونه و واسه خودم ارسالش کردم. اما نمیدونم قسمت بود یا چی که بخاطر هنگ شدن صفحات اینترنت به اونم ارسال شد و کلا اینطوری پیش رفت :)) )

خلاصه دوستانه نوشتم و بهش گفتم چون دوستیم اومدم با خودت مشکلمو حل کنم و رو دلم نمونه که کدورت بشه و دوست ندارم خاطره بدی بمونه ازمون برای هم و دوست دارم فرق داشته باشی با اونایی که خاطره بدی برام گذاشتن. گفتم دیگه اینکارو نکن چون نمیدونم دفعه بعد اگه تکرار بشه چه عکس العملی نشون بدم و چه اتفاقی واسه دوستیمون بیفته.

خلاصه بخیر گذشت و قرار شد از این به بعد مراقب شوخیامون اونم توی جمع باشیم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۱ ، ۲۲:۴۶
برگ سبز
بازم سلام خلوت من و مخاطبین گلستانۀ من ...

خب منم رسیدم خونه شکر خدا و دلم تنگ میشه واسه دوستام باز ...

دو روز خوبی رو با احساسات مختلف تجربه کردم، خوشی، شادی، غم، دلگیری، اشک ....

در کنار دوستان بودن اونم بعد از تقریبا 4 ماه و خورده ای، ساعات خوشی رو برامون داشت

جلسه اعضا بخوبی برگزار شد دیدار مجدد دوستان خوش بود و جای دوستانی که نبودند بسیار خالی بود (هرچند همه دوستان عزیزم بودن بجز عاطفه و من فقط جای خالی اونو حس کردم) اما لحظاتی رو با اشک سپری کردیم با غم، با دلگیری، ناراحتی...

نه به خاطر رفتن مدیر سایت فقط (چون خیلی وقت بود از این تصمیم خبر داشتم و جلوی بقیه خودمو به کوچه علی چپ میزدم)، بلکه بخاطر چند موضوع:

- حسی که گاهی برنامه ها و تصاویر بهمون میدادن، که حس کردیم انگار دیگه قرار نیست همو ببینیم ... و اشک و دلگیری و گریه های بعدش

(حس بدی بود و حداقل چند نفر از دوستانم یجورایی همین حس بهشون دست داد)

- جبهه ای که بعضیها بر علیه مدیر جدید گرفتن و اصلا نمیخاستم اینطوری بشه که فکر کنه تنهاست و همین اول کاری احساس ناخوشایندی داشته باشه (خدایی دلم واسش سوخت وقتی گفت دیشب تا صبح کابوس دیدم بعدشم یکی جلوی چشمم عکس العمل ناخوشایندی جلوش نشون داد اعصابم خورد شد خدایی_ تازه ما هم متهم بودیم که می دونستیمو نگفتیم به بقیه، اینش اصلا برام مهم نبود که متهم شدیم چون دلیل داشت فقط واسه مدیر جدید ناراحت بودم) دلم نمیخاست بزارم اینطوری بشه و البته  درایت و عقل و منطق خودش و وجهه خوبی که در این جمع داره و واسه همه دوست داشتنیه به این موضوع کمک کرد و بعضیا آرومتر شدن. واقعا آرزوی موفقیت می کنم براش و ایشالله همیشه سربلند و سلامت باشه :)

- و موارد ریز دیگه مثل عکس العمل نابجای یه دوست که دوبار جلوی جمع منو ضایع کرد ....

اما بعد همه اینا به نظرم خوشترین موقعش همون 1 ساعتی بود که با دوست مهربون و با محبتم، شهیندخت مهربونم، چند نفری همراه شدیم و لحظات آخر با هم بودن رو توی شهر چرخ زدیمو شیطونی کردیمو خندیدیم... به نظرم بهترین تایم این سفرم همون جمع 1 ساعته خانومانه بود :)

تشکرامو از بقیه که لازمو به جا دیدم انجام دادم و اینجا دوست دارم به خاطر خوشترین زمان سفرم از شهیندخت مهربونم تشکر کنم خیلی خیلی خیلی زیاد

کسی که شاید خیلی وقتها زحماتش و مهربونیاش یا توسط دیگران دیده نمیشه یا اونطوری که باید تشکر نمیشه ازش. منم میدونم که نمیتونم حق مطلب رو براشون بیان کنم اما قلبا و صمیمانه از همه مهربونیاشون خیلی خیلی ممنونم :*:X

(ایشون بدون اینکه به همه بگن زحمت لوح تقدیر برای تشکر از زحمات مدیر سابق رو کشیدن و ایشونو سورپرایز کردن)

خیلی دوستون دارم :)

-------------------------------------------

-خودمونیم اینکه گاهی رفتارت تصنعی باشه هم واسه خودش عالمی داره، گاهی خوبه اصن... لبخند تصنعی، تایید تصنعی، تعریف تصنعی ... هرچند اصلا استاد نیستم توش اما خب گاهی برای باخبر نشدن بقیه از اتفاقی که افتاده، و حفظ یه سری چیزا مورد کاربردی خوبیه :)

- وقتی واسه یه کاری تلاشو بدو بدو کنی تا وقتی که توش هستی نمی فهمی و به تلاشت ادامه میدی اما به محضی که تموم شد اونوقت خستگیه خودشو نشون میده، انگاری یهو فرو میریزی. اینم چیزی بود که دو سه جا دیدم و تو این سفر بهش رسیدم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۱ ، ۲۲:۰۰
برگ سبز
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۱ ، ۲۱:۳۶
برگ سبز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۱ ، ۱۹:۴۱
برگ سبز