دو روز خوب همراه با خوشی و غم
خب منم رسیدم خونه شکر خدا و دلم تنگ میشه واسه دوستام باز ...
دو روز خوبی رو با احساسات مختلف تجربه کردم، خوشی، شادی، غم، دلگیری، اشک ....
در کنار دوستان بودن اونم بعد از تقریبا 4 ماه و خورده ای، ساعات خوشی رو برامون داشت
جلسه اعضا بخوبی برگزار شد دیدار مجدد دوستان خوش بود و جای دوستانی که نبودند بسیار خالی بود (هرچند همه دوستان عزیزم بودن بجز عاطفه و من فقط جای خالی اونو حس کردم) اما لحظاتی رو با اشک سپری کردیم با غم، با دلگیری، ناراحتی...
نه به خاطر رفتن مدیر سایت فقط (چون خیلی وقت بود از این تصمیم خبر داشتم و جلوی بقیه خودمو به کوچه علی چپ میزدم)، بلکه بخاطر چند موضوع:
- حسی که گاهی برنامه ها و تصاویر بهمون میدادن، که حس کردیم انگار دیگه قرار نیست همو ببینیم ... و اشک و دلگیری و گریه های بعدش
(حس بدی بود و حداقل چند نفر از دوستانم یجورایی همین حس بهشون دست داد)
- جبهه ای که بعضیها بر علیه مدیر جدید گرفتن و اصلا نمیخاستم اینطوری بشه که فکر کنه تنهاست و همین اول کاری احساس ناخوشایندی داشته باشه (خدایی دلم واسش سوخت وقتی گفت دیشب تا صبح کابوس دیدم بعدشم یکی جلوی چشمم عکس العمل ناخوشایندی جلوش نشون داد اعصابم خورد شد خدایی_ تازه ما هم متهم بودیم که می دونستیمو نگفتیم به بقیه، اینش اصلا برام مهم نبود که متهم شدیم چون دلیل داشت فقط واسه مدیر جدید ناراحت بودم) دلم نمیخاست بزارم اینطوری بشه و البته درایت و عقل و منطق خودش و وجهه خوبی که در این جمع داره و واسه همه دوست داشتنیه به این موضوع کمک کرد و بعضیا آرومتر شدن. واقعا آرزوی موفقیت می کنم براش و ایشالله همیشه سربلند و سلامت باشه :)
- و موارد ریز دیگه مثل عکس العمل نابجای یه دوست که دوبار جلوی جمع منو ضایع کرد ....
اما بعد همه اینا به نظرم خوشترین موقعش همون 1 ساعتی بود که با دوست مهربون و با محبتم، شهیندخت مهربونم، چند نفری همراه شدیم و لحظات آخر با هم بودن رو توی شهر چرخ زدیمو شیطونی کردیمو خندیدیم... به نظرم بهترین تایم این سفرم همون جمع 1 ساعته خانومانه بود :)
تشکرامو از بقیه که لازمو به جا دیدم انجام دادم و اینجا دوست دارم به خاطر خوشترین زمان سفرم از شهیندخت مهربونم تشکر کنم خیلی خیلی خیلی زیاد
کسی که شاید خیلی وقتها زحماتش و مهربونیاش یا توسط دیگران دیده نمیشه یا اونطوری که باید تشکر نمیشه ازش. منم میدونم که نمیتونم حق مطلب رو براشون بیان کنم اما قلبا و صمیمانه از همه مهربونیاشون خیلی خیلی ممنونم :*:X
(ایشون بدون اینکه به همه بگن زحمت لوح تقدیر برای تشکر از زحمات مدیر سابق رو کشیدن و ایشونو سورپرایز کردن)
خیلی دوستون دارم :)
-------------------------------------------
-خودمونیم اینکه گاهی رفتارت تصنعی باشه هم واسه خودش عالمی داره، گاهی خوبه اصن... لبخند تصنعی، تایید تصنعی، تعریف تصنعی ... هرچند اصلا استاد نیستم توش اما خب گاهی برای باخبر نشدن بقیه از اتفاقی که افتاده، و حفظ یه سری چیزا مورد کاربردی خوبیه :)
- وقتی واسه یه کاری تلاشو بدو بدو کنی تا وقتی که توش هستی نمی فهمی و به تلاشت ادامه میدی اما به محضی که تموم شد اونوقت خستگیه خودشو نشون میده، انگاری یهو فرو میریزی. اینم چیزی بود که دو سه جا دیدم و تو این سفر بهش رسیدم
تو چرا اینقدر می فهمی آخه
ببخشید اگه تو این شهر شلوغ همیشه بهتون خوش نمیگذره
مهربونیو محبتتون برام مهمه که امیدوارم همیشه قدرشو بدونم .
دلم تنگ شد باز، بازم اشک تو چشام حلقه زد ...
امیدوارم زود زود ببینمتون
شما چرا میگین ببخشید؟!
زندگی همه جا همینه
با شما بودن خوش بود برام و بازم بابتش ممنونم
راستی ملیکا جونم ببوسینش که خیلی ماهو خانومه. خوشحال شدم بالاخره دیدمش
دوستون دارم خانوم گل