هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرکجا محرم شدی

چشم از خیانت بازدار

ای بسا محرم

که با یک نقطه مجرم می شود

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

گافی به شکل بی حجابی ناخواسته

شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۲۸ ق.ظ

نمیدونم چقدر درسته اما فکر کنم همه اونایی که حجاب دارن این اتفاق یکی دوبار واسشون افتاده 

وقتی حواست نیست یا متوجه حضور نامحرمی نیستی و بی حجاب میای جلوش ...

صحنه ی خیلی بدیه و اون لحظه احساس خجالت و حس بدی داری 

با اینکه میخندی اما تا یه روز حداقل، هی بخودت میگی اه چرا اینطوری شد

من یبارشو یادم میاد (البته بجز مواردی که پسرهای فامیل تازه به تکلیف میرسن و بعد از مدتی میبینیشون و حواست نیست که اینا بتکلیف رسیدن cheeky )

 

یروز تو خونه توی اتاق بودم و دایی و زنداییم هم خونمون بودن زنگ در خونه خورد من نرفتم جواب بدم بعد چند مین زنداییم در اتاقو باز کردو گفت بیا داییت کارت داره . منم گفتم الان میام ... حالا تصور کنید دیدم که زندایی چادر سرشه ها ولی متوجه نشدم که نامحرم تو خونه ست همینطوری با فراغ بال و خیال راحت رفتم بیرون و چند قدمی هم رفتم جلو و گفتم بله ؟

یهو چشامو درست باز کردم دیدم اوخ

پسر دایی مامانم اونجا واساده و پشتش به منه .....

یعنی اگه اون بله؟ کذایی رو نگفته بودمو صدام در نیومده بود اونطوری بی چادر نمیدیدم 

خلاصه اون لحظه پسر دایی برگشتو دیدن من با اون حال همانا و خشکیدن من همانا و یه هییییی بلند و پریدن تو اتاقlaugh 

دیگه روم نشد بیام بیرون 

اتفاق خنده داریه واسه بقیه و میزنن زیر خنده 

اون لحظه احساس خوبی نداری خودت ولی بعدا خودتم میخندی بهش laugh

 

حالا جالبیش اینه که اطرافیانم شوکه میشن و هی صدات می کنن که بهت بفهمونن اما انگار زبون اونام میگیره و تا بیان حالیت کنن کار از کار گذشته ... واسه خودمم پیش اومده که تو اردو دوستم بی حجاب رفت دم در اتاق که غذا رو بگیره و حواسش نبود منم هی میگفتم مرییمممممم

مریمممم... مگه محل میداد تا آخرش فهمید laugh

 

خلاصه که خدا حواس جمع عنایت کناااد 

 

حالا تکرار این روند برای خواهر کوچیکه که دیشب اتفاق افتاد*، و اینکه هممون بهش گفتیم یه اتفاق همه گیره و واسه همه میفته باعث شد فکر کنم که واقعا واسه همه این اتفاق میفته آیا؟! و چند درصد تجربه ش می کنن؟ laugh

 

*طبق عادت همیشگی که بعد نماز چادرمونو در میاریم میزاریم کنار، نمازشو خوندو حواس پرت چادرشو در آورد و اومد همینطوری جلوی دامادمون، من تو اتاق مشغول پی سی بودم یهو دیدم خواهر بزرگه اومده مرده از خنده نفسش بالا نمیاد، میگم چی شده؟! تعریف کرد و گفت هرچی اومدم بگم ....! اما زبونم گیر کرده بود اونم صاف داشت میومد و آخرشم صاف واساده جلو دامادمونlaugh آخرش مامان یهو گفته ....! چادرت کو؟! laugh

انگار برق سه فاز بهش وصل کردن پریده تو اتاق laugh تا وقتیم رفتن نیومد بیرون دیگه ... بعدش میگه بازم خدا رحم کرد فهمیدم میخاستم بیام بشینم روبروش کنار شوفاژ تازه چایی بخورم! گفتم فکر کنننننن، اگه میشستی تا بیای بلند شی و در بری چقدر طول می کشید laugh))

بهش گفتم منم چندبار تا حالا خواستم طبق عادت بعد نماز چادرمو در بیارم یهو حواسم جمع شده laugh

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۱۲
برگ سبز

نظرات  (۱)

آدم باید همچین موقع ها عاقلانه رفتار کنه
منم قبلنا مث تو بودم
ولی الان اگه همچین اتفاقی بیفته خیلی با ملایمت میرم روسریما سرم میکنم و میام بیرون جیغ و هییییییییی و ..... نمیکشم
اونطوری ضایع تره تا خیلی معقول رفتار کنی
دید که دید عمدی که نبوده جیغ و داد نداره
والا بخدا
پاسخ:
:)) فک کنننن
صاف صاف با خیال راحت بیای بگی :
چیه؟ چی شده؟
موضوع چیه اصن؟
چشاتو درویش کن 
یه همچین چیزایی
چه شود :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی