هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرکجا محرم شدی

چشم از خیانت بازدار

ای بسا محرم

که با یک نقطه مجرم می شود

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

یارب نظر تو برنگردد ... برگشتن روزگار سهل است

جمعه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۱، ۰۱:۲۹ ق.ظ
سلام خدا جونم

اینو واسه تو مینویسم که محرمترینی و هیچ کس مثل تو درک نمی کنه

خدایا بدجوووور دلم گرفته، بدجووووووووور، از همه، از خودم، از دوستام، شایدم مقصر خودم باشم نمیدونم... اما اینو می دونم که این حقم نبود، می دونم زندگی بالا پایین داره، همونایی که یه روزی عزیز می شمردنت یه روزیم میرسه که واسشون بی اهمیت میشی، دیگه نمی بیننت، رسم زمونست میدونم، اما درد داره، سخته...

خدایا من هرچی دارم از توئه، عزتی بهم دادی که شاید لایقش نبودم اما شاهدی که سعیمو کردم، شایدم یه روز دلت خواست این عزتو ازم بگیری، شایدم این شروعش باشه، شروع فراموش شدن، فکر کنم هیچ کس فراموش شدنو نمیخاد، و ماها رو آفریدی که محبت بینمون از یادمون نره (همه هم از فراموش شدن شاکی میشیم)... منم مثله همه فراموشی رو هیچ وقت ازت نمیخام نه از جانب دیگران نه از جانب خودم. اما... نمیدونم خدایا ... عزتو ذلت دست توئه... (هوامو داشته باش و هیچ وقت تنهام نزار همونطوری که تا حالا نزاشتیم...)

ولی بدجور دلم گرفته، بدجور دلم شکسته، چند روزه بغض گلومو فشار میده، گاهی هم ناخواسته میریزه بیرون، نمیدونم چیکار کردم که مستحق این شرایطم نمیدونم...

دلم گرفته از اینکه می بینم بی اهمیت شدم واسه دوستام ، واسه اونایی که یه روز خیلی ابراز دوستی میکردن ... و حالا ... (نمیدونم به چه جرمی، شاید چون زیادی حساسم دیگه کم کم براشون رنگ باختم، راست میگن که از دل برود هرآنکه از دیده برفت)... حالا همشون خوبن، همونایی که با هم مشکل داشتنو شاکی بودن حالا میگن، خوشن، انگاری من فقط این بین زیادی بودم. (خدایی از شادیشون ناراحت نیستم، از اینکه دارن این حسو بهم میدن که من اضافه بودم بینشون و حالا که نیستم مشکلی نیست دلم میگیره فقط)

از اینکه اوضاع تغییر کرده واسشون و الان خوبن باهم خوشحالم، از اینکه می بینم یه نفری که جواب هیچ کی رو نمیداد بجز گاهی که اونم چی بشه و نسبت به گفته دوستانی که میشناخت عکس العملی نشون نمیداد (که لج بعضیاشونم در میومد)، حالا هم جواب میده هم سراغشونو می گیره و هم عکس العمل نشون میده خوشحالم، دلیلش هرچی که هست (واسه خوب شدن روابط، واسه لج درآوردن من، واسه هر چی) از این نظر که خوب شدن همه خوشحالم، واقعا خوشحالم و جای شکر داره (حتی اگه ذره ای بخوبی یا به بدی، من باعثش شده باشم)...

اما این ناراحتم می کنه که انگار من این وسط زیادی بودم و نبود من باعث روبراه شدن همه چی شده، چون کاملا داره اینو به نمایش میزاره که به گفته های همه عکس العمل نشون میده بجز من (طوری که همه بفهمن مشکلی پیش اومده بینمون). انگار من مزاحم روابطشون بودم، منی که واسه ناراحتی دوستام ارزش قائل بودمو این ناراحتی رو منتقل می کردم بهش (کاری که هیچ کدومشون برام نکردن جز یه نفر) منی که جو خشک بین دوستان آزارم میداد و سعی کردم به هر زبونی بگم و برسونم و آخرشم بهم طوری جواب دادن که بفهمونن به تو چه، دیگه حرف نزن راجع بهش... حالا شده این...(اصلن هم به این فکر نمی کنه که اگه فردا خوب شد بینمون همه چی، بعد بقیه میگن پس حتما من باعث و بانی دوری و گله هاشون بودم)

من هیچکاری واسه کسی نکردم، هیچی هیچی، هیچ منتی هم سر کسی ندارم ( اگه یه زمانی کاری کردم هم دلم خواسته کردم)، اما بدی هم نکردم به کسی، حداقل به این آدم بدی نکردم، که بخواد اینطوری نشون بده. اینطوری منو آزار بده.... خدایا من مغرورم درست، من حساسم درست، من هزارتا عیب دارم درست، اصن من بده عالم، این حقم نبود ولی... منی که با همه عیبهام سعیمو کردم نرنجونم کسیو مگه اینکه جواب رنجش خودمو داده باشم، منی که حواسم به دوستام بود، نمیگم همیشه اما بی تفاوت نبودم به دوستام فراموششون نکرده بودم، نمیدونم چرا این جوابمه، مخصوصا این شخص که ... نمیدونم خدایاااا .... میدونم این حقم نبود :((

خدایا میدونم میگی اینا مهم نیست که بخاطرش اشک بریزی میگی دردهایی بیشتر از این هستو بزرگتر از این هست، گریه نکن که ناشکریه، اما خدا جونم واسه تو گریه نکنمو خودمو خالی نکنم واسه کی بکنم؟ خدایا می دونم نباید مهم باشه برام، اما میشناسی منو، بدم یا خوبم نمیدونم اما این چیزا آزارم میده، نمیتونم بی تفاوت باشم... ولی باشه خدایا بازم شکرت، راضیم به رضای خودت، این اشکامم بپای ناشکریم نزار، به پای درد دلم بزار، به پای بغضی که واسه تو خالی کردم. واسه اینکه آروم بشم، واسه اینکه هیچ کس حرفمو نمی فهمه .. چون نبایدم می گفتم باید از اول بخودت می گفتم که آروم بشم... (مثل الان که سبکتر شدم، آروم شدم، مرسی خداجونم) خدایا بازم بهم نشون دادی که باید نگاهم به تو باشه نه به بندت، تا الان یکیو میخاستم که واسش درد دل کنم، اما بهم نشون دادی که هیچ کس نمی فهمتم و مثل همیشه باید با خودت حرف بزنم و نگاهم به خودت باشه نه کس دیگه ای.

حالام تو هوامو داشته باش، نگاهتو ازم نگیر که اگه تو بگیری نابودم، خدایا آرومم کن، آرامشتو میخام باز، کمکم کن که واسم مهم نباشه این موضوعات دیگه؛ حساسیتمو کم کن، که دیگه آزارم نده این چیزا.

اونا خوش باشن، به خوشیشون راضیم، همین که خوش باشن جای شکر داره (به ناخوشیشون راضی نیستم)، حتی اگه یادی ازم نکنن. 

الهی و ربی من لی غیرک

یارب نظر تو بر نگردد ... برگشتن روزگار سهل است
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۶/۳۱
برگ سبز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی